دكترحسن بلخاري قهی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
آثار افلاطون در مرز ميان اسطوره و فلسفه قرار دارد وي درحاليكه منتقد بزرگ هومر و هزیود (بدليل بيپروايي شان در نسبت دادن هرگونه زشتكاري به خدايان) است درعينحال مدافع آنان نيز هست و سقراط چه بسيار براي اثبات سخنش به الهههاي يوناني سوگند ميخورد از سوي ديگر در فلسفه اشراقی افلاطون كه شايد از نخستين مشارب فلسفي جهان باشد جهان ديگر، چه بهصورت عالم مُثُل و چه جهان پس از مرگ حضوري بارز دارد. وي در دهمين كتاب جمهوري پس از نقد شعر و شاعران و تأكيد بر اين معنا كه تا شعر حقانيت خود را ثابت ننموده بايد طرد شود به بحثي در باره عدل ، بقاي روح و وجود عالم پس از مرگ پرداخته و براي اثبات آن جهان، به داستان« اِر» فرزند آرمنیوس اهل پامفیلیا اشاره ميكند داستاني كه پس از كشته شدن اِر (در اصل بیهوشی) و بازگشت او به اين جهان، چنين آغاز ميشود «به مجرد اينكه روح من از جسم جدا شد من به همراهي بسياري مردم ديگر به راه افتادم و ما همچنان رفتيم تا به جايي شگفتانگيز رسيديم … » شرح افلاطون از اين جهانِ پس از مرگ، بسيار دلانگيز و چنان نامنطبق با وقايع تجربه شده توسط ماست، كه ناگزير بايد آن را تخيل شاعر، راوي يا فيلسوف خواند اين مقاله شرح جهانِ پس از مرگ توسط فيلسوفي است كه گرچه او را ضد شعر و هنر ميخوانند اما با تخيلي شاعرانه مرگ را تصوير نموده است. همچنین در این مقاله به بررسی نسبت این اندیشه افلاطون با فرهنگ ایران باستان خواهیم پرداخت.
***********
تاریخ فلسفه به صورت رسمی با فیثاغورث و فیثاغوریان (و به روایتی تالس) آغاز و با آراء افلاطون و ارسطو بدانجا فرا می رود که کسی چون آلفرد نورث وایتهد،تمامی فلسفه غرب را حاشیه آراء افلاطون می داند. گرچه حضور حکمت و نوعی تئوسوفیا در ایران، هند و مصر و بین النهرین قدمتی وسیعتر از قرن ششم قبل از میلاد یونان داشت اما پرسشهای وجود شناختی و مهمتر تدوین و تبویب نوعی هستی شناسی فلسفی با فلاسفه یونانی آغاز می شود. شکل گیری این فلسفه در آغاز و در عرصه و زمانه ای که اساطیر المپی همچنان با اسطوره نامه هایی چون ایلیاد،ادیسه ، تئوگونی و روزها و کارها بر روح و جان یونانیان به ویژه عامه، حکم می راندند تا حدودی اسطوره گون است. فیثاغوریان که دستکم در ریاضیات، هندسه و موسیقی جزو اولین عالمان تئوریک یونان محسوب می شوند دقیقا در مرز اسطوره و فلسفه ایستاده اند. فیثاغورث از یک سو با نگره ای کاملا فلسفی به عدد، نظام نت نویسی موسیقایی را باب کرده و به دنبال تبییین عالم بوسیله عدد است و از سوی دیگر فرزند آپولون خوانده می شود و نیز متاثر از اورفئیسم.
تاثیر پذیری گسترده افلاطون از فیثاغورث و فیثاغوریان رد پای اسطوره را به مبانی فلسفی این شاگردِ دلباخته سقراط کشاند و خود دلیلی گشت برحضور گسترده این اساطیر در رسالات گوناگون افلاطون. مهمتر از حضور اسطوره ها در آثار افلاطون رویکرد اسطوره ای او در برخی رسالات خویش است که مهمترین آنها رساله تیمایوس در تبیین کیهان شناختی عالم و داستان «ار» در کتاب دهم جمهوری در اثبات جهان پس از مرگ و ثواب و عقاب زشتکاران و نیکوکاران است.
داستان ِار
مهمترين دغدغة كتاب جمهوري تبيين ماهيت عدل است افلاطون در مباحث مختلف اين كتاب سعي دارد نسبت عدل و ظلم را بررسي نموده و سعادت كامل را نصيب مردمان عادل بداند وي در نهمين كتاب جمهوري به شكلي ديگر بحث عدالت را پيش كشيده و سعي ميكند پادشاهان مستبد را با حاكمال عادل مقایسه كند از ديد او در كتاب نهم، مدح ظلم خطاست و ستايش عقل اوج نيكي.:«بنابر اين سخن مدافع عدل از هر ديدگاه كه بنگري درست است در حالي كه گفتار مدافع ظلم از هيچ لحاظ با حقيقت منطبق نيست»
اين بحث در كتاب دهم جمهوري نيز ادامه مييابد لكن آغاز اين كتاب بحث مشهور افلاطون درمورد تقليدي بودن هنر و شعر و دوري آنها از حقيقت است افلاطون در ابواب نخستین كتاب دهم با تحليلی جامع، شاعر و نقاش را از اينرو كه در انسان احساسات منفي و سرد برميانگيزند طرد نموده و در ادامه به بررسي تطبيقي شعر و فلسفه ميپردازد از ديدگاه او شعر خوب است اما با حقيقت سروكاري ندارد بنابر این دوستي شعر و ثروت نبايد انسان را از عدل و ساير فضايل باز دارد اين سخن افلاطون گشودن باب جديدي است درمورد پاداشها و درجاتی كه انسان پرهيزكار بدان دست مييابد. تأمل وي در بند ۶۰۸ كتاب جمهوری در باره اين معنا كه بنا به بقاء روح پس از اين عالم،پاداش پرهيزكاري صرفاً به عالم ماده محدود نميشود، دامنة بحث را به جهان ديگر نیز می کشاند. بخشهاي بعدي اين كتاب اثبات جاودانگي و خلود روح پس از مرگ است. روحي كه چنانچه عادل باشد وانسان صاحب آن به عدل رفتار نموده باشد عاليترين صفت روحي را داراست. از دید افلاطون انسان عادل دوست خدايان است و در هر دو جهان پاداشي در خور ميگيرد. وی در همین راستا و برای اثبات پاداش و عذاب جهان ديگر به ذكر داستان «اِر» که او را فرزند آرمينيوس از اهالی پامفیلیا ميپردازد.
پيش از بيان داستان شگفت «اِر» تأمل در اين رويكرد حيرتانگيز افلاطون ضروري است وي كه در ابتداي كتاب دهم، شعر و نقاشي را به دليل خيالي بودن مورد نفي و طرد قرار ميدهد اینک براي اثبات جهاني ديگر از خيال و تخيل استمداد می جوید. علت تاکید بر این معنا توجه به این حصر فلسفی است که هر خبر و حکایت از جهان دیگر یا محصول تخيل انسان است و يا بيان خبري صادق از سوي يك قديس يا پيامبر.
البته می توان اثبات عقلی جهان پس از مرگ توسط فلسفه را نیز اضافه نموده و حصر فلسفی را منحصر در سه عامل دانست لکن اثبات عقلی یک موضوع متفاوت از گزارش و خبر از آن است.نگارنده معتقد است شرح و بیان وقایع جهان پس از مرگ صرفا یا به تخیل ممکن است یا خبر صادق به عنوان مثال فارابی در اندیشه های اهل مدینه فاضله چنین می آورد:« :«در این صورت آن انسان که این گونه امور را بیندگوید:«خدای را عظمت و جلالی عجیب بوَد» و اموری شگفت آور بیند که ممکن نبود چیزی از آنها مطلقا و اصلا،در موجودات دیگر وجود داشته باشد و البته مانعی نیست که هرگاه قوه متخیله انسانی به نهایت خود برسد در حال بیداری، از ناحیه عقل فعال،جزییات حاضره و یا آینده را و یا محسوساتی که محاکی آنهاست قبول کند[یعنی همه این مراحل در عالم بیداری انجام پذیرد] و همچنین محاکیات معقولات مفارقه و سایر موجودات شریفه را در حال بیداری بپذیرد و ببیند.پس او را به سبب معقولاتی که از ناحیه عقل فعال پذیرفته است نبوتی حاصل شود به امور الهی[یعنی به امور الهی آگاه شده و می تواند از آنها خبر دهد] و این مرتبت،کاملترین مراتبی بود که قوه متخیله بدان می رسدو کاملترین مراتبی است که انسان می تواند به واسطه قوه متخیله خود بدان برسد»
بنابر این روایت افلاطون از جهان پس از مرگ که نسبت به این جهان، امر غیر واقع محسوب می شود یا استناد او به تخیل است یا قول یک پیامبر. دومی غیر قابل اثبات است زیرا تاریخ یونان در آن زمان خبری از ظهور یک پیامبر ندارد فلذا امر اول معقولتر است.
گرچه بنا به نظر فلاسفه مسلمان، پيامبر نيز با خيال خويش امر غيرواقع(جهان پس از مرگ) را روايت ميكند اين معنا را كساني چون فارابي و ابنسينا و غزالي بحث نمودهاند از ديد فارابي تخيل شگفت نبي اجازة ادراك جهان فوقالقمر را ميدهد و به يك عبارت از ديد او و فلاسفة مسلمان، پيامبر به دليل تخيل خلاق خود با ماوراء ارتباط پیدا ميكند.
تخيل خلاقي كه خيال پيراسته و متصل پیامبر را به خيال منفصل پيوند ميدهد و آنچه دريافت ميدارد تابش انوار معاني مجرد بر آيينة خيال متصل اوست بنابراين شايد بتوان گفت تنها عامل خبر از امور غيرواقع و بهويژه امري چون مرگ، تخيل است.گرچه در اندیشه افلاطون چنین مفهومی مورد بحث قرار نگرفته و حتی از دید او خیال در پست ترین مراتب معرفت قرار دارد لکن در رساله ایون تاکید می کند سخنهای زیبا که شاعران در باره موضوع شعر خود می سرایند زاده هنر انسانی نیست بلکه ناشی از الهامی است خدایی و مهمتر در کتاب نهم جمهوری از مشخصات انسانی موزون و خویشتن دار سخن می گوید که چون قصد خوابیدن می کند جزء خردمند روح خود را بیدار ساخته و به او از افکار زیبا و اندیشمندانه غذا می دهد چنین کسی در عالم رویا به مشاهده والاترین حقایق توفیق می یابد. بنابر این افلاطون نیز به نوعی تخیل خلاق و مقدس معتقد است.
بازگرديم به داستان «اِر»، بنا به روايت افلاطون اِر در جنگي كشته ميشود پس از ده روز بازماندگان به سراغ كشتگان جنگ آمده و اجساد را به تل هيزمي ميكشانند تا بسوزانند. در ميان اين كشتگان ناگاه به اِر برخورد ميكنند که زنده می نمایاند او را به شهر برده و تیمارش می کنند، روز دوازدهم هوش خود را باز یافته و روایت خود از تجربه مرگ را چنين تخيل ميكند:
روح من و مردگان ديگر در مسيري ادامة حركت ميداد كه به جايي شگفتانگيز رسيديم جايي كه دو دريچه رو به آسمان داشت و دو دريچه ديگر به قلب زمين. در ميان اين دو دريچه داوراني نشسته و اعمال مردگان را سنجش مينمودند كساني كه عادل بودند لوحة عدل را بر سينه آنها ميچسباندند و سپس به دريچة سمت راست آسمان هدايت ميکردند و كساني كه ظالم بودند لوحي كه نشان از ظلم ايشان داشت به پشتشان نصب شده و به دريچة سمت چپ زمين فروانداخته ميشدند.
«اِر» شاهد است كه ارواحي از دريچة چپ آسمان پايين ميآمدند و نيز مردگاني از دريچة راست زمين بالا. چون به هم ميرسيدند شاديكنان همديگر را در آغوش گرفته و از خاطرات خود ميگفتند. ظاهراً كساني كه از دريچة راست زمين بالا ميآمدند كساني بودند كه مجازات غيرجاودان خود را تحمل كرده و اينك آماده ميشدند تا به جهان بالا صعود كنند. اعمال «اِر» مورد قضاوت قرار نميگيرد زیرا از سوي داوران مأمور ميشود كه همه چيز را با دقت ببيند و سپس بازگشته براي مردم بيان كند.
«اِر» به تفصيل وقايع و حوادثي كه ديده بود براي مردم بازگو ميكند. مجازات انسانهايي كه از خدايان اطاعت نميكردند پدر و مادر خود را آزار ميدادند و انسانهاي ديگر را ميكشتند. حكمرانان ستمگر عذابهاي وحشتناكي را ميبايست تحمل كنند (و فراموش نكنيم كه مباحث قبلي افلاطون بررسي تطبيقي حاكم عادل و ستمگر بود.)
حاكمان ستمگر توسط موجوداتي وحشي با قيافههاي آتشين شكنجه ميشدند و درحالي كه دست و پا و سرشان به زنجير بسته شده بود گوشتشان را با خار شانه ميزدند. ارواح پاك پس از ۷ روز ماندن در چمنزار در روز هشتم از آنجا رخت برميبستند و پس از ۴ روز به مكاني ميرسيدند كه از آنجا نوري برپا بود اين نور که از بالا ميدرخشيد و از ميان آسمان و زمين ميگذشت مانند ستون راست بود و از حيث رنگ شباهت زياد به قوس قزح داشت. جز آنكه تابانتر و پاكتر بود. در آنجا «اِر» شاهد زنجيري است كه تمامي افلاك را به هم ميبست اين افلاك به شكل دايره بودند و در هر دايره موكّلي حاكم بود. برخي از اين موكلان همان اسطورههاي يوناني هستند همچون كلوتو و ديگر اسطورهها.
يكي از مهمترين معاني مطرح در داستان «اِر» انتخاب تقدير توسط مسافران است مسافراني كه از آن چمنزار به مقابل فرشتگان موكّل اين دواير می رسيدند. به روايت «اِر» ناگزير بودند به نزد «لاخه سيس» بروند. حضور در نزد لاخه سيس مساوي با انتخاب يك قرعه بود قرعهاي كه ادامه ي حيات بعدي آنها را مشخص ميكرد در اينجا افلاطون آشكارا به ايدة تناسخ كه قطعاً متأثر از آراء فيثاغوريان است فرو ميغلتد اين معنا را از گفتاری چنین ميتوان دريافت: «فرمان لاخه سیس دختر باكره ضرورت [جبر] را به شما اعلام می کنم. ای ارواح یک روزه با شما زندگی نسلی تازه از جانداران فانی آغاز می شود قرار بر آن نیست که سرنوشت به سراغ شما بیاید و شما را بگزیند بلکه شما هریک سرنوشت خود را خواهید گزید. هریک از شما که پیش از دیگران قرعه به نامش اصابت کند باید پیش از همه راه زندگی خود را برگزیند . هرکس به حکم تقدیر در راهی که انتخاب می کند خواهد ماند.فضیلت خاص هیچ کس نیست بلکه که آن را محترم بدارد از آن بهره ای بیشتر خواهد داشت و هر که به آن بی اعتنا بماند بهره اش کمتر خواهد بود. هرکس مسئول انتخاب خویش است و خدا در این باره تقصیری ندارد.»
مفسر قرعه ها را به نزد مسافران انداخت و هر كس قرعه اي برداشت قرعه ها بيانگر نمونه هاي زندگي هاي مختلف بود و هر كدام مختار بودند هر قرعه اي كه مي خواهند بردارند افلاطون انتخاب اين لحظه را بسيار پرخطر مي داند لحظه اي كه آدمي راه خويش را انتخاب مي كند. وی مخاطب خويش را به يافتن علمي تشویق مي كند كه بتواند نيك و بد را تميز داده و او را کمک نماید در همه احوال و همه جا تا حدي كه براي وي امكان پذير باشد، در زندگاني خود وجه احسن را انتخاب نمايد . كلام بعدي آن مفسر بعد از انداختن قرعه ها بر زمين بر استواري اين معنا دلالت دارد . « کسی هم که در پایان صف جای دارد و نوبتش پس از همه ارواح است اگر در انتخاب شیوه زندگی از خرد پیروی کند و زندگی را به جدیت و مراقبت پایان برد سرانجام نیکی خواهد داشت بنابر این کسی که در آغاز صف جای دارد نباید شتاب کند و آنکه پس از همه می آید نباید نگرانی به خود راه دهد»
« ار » نمونه اي از اصابت قرعه ها را كه بيانگر جبر است بيان مي كند شخصي كه قرعه اول به نام او اصابت كرده بود قسمت خود را انتخاب كرد كه حد اعلاي ستمگري بود. البته وي مي توانست اين قسمت را انتخاب نكند اما به تعبير افلاطون وي از ناداني و حرص و بدون سنجيدن عواقبش آن را انتخاب كرد و چون پس از مدتي به عواقب كار خويش انديشيد ناليدن آغاز كرد و به جاي آن كه انتخاب خود را زير سؤال َبرد زبان به شكوه از بخت بد و خدايان و همه عالم به جز نفس خود گشود . « ار» پيشينه اين شخص را هم مي گويد. وي كسي بود كه از آسمان آمده و و سابقاً در كشوري آراسته و منظم زندگي كرده بود.ليك درستكاري را به عادت آموخته بود نه به حكمت . اين جمله افلاطون تصوير اعتقاد روشن او به تناسخ است:« خبری که از جهان دیگر به ما رسیده این است که هر که در آغاز زندگی نوین دل به دانش ببندد و هنگام تقسیم قرعه در پایان صف نباشد نه تنها زندگی در این جهان را با نیکبختی و خرسندی بسر می برد بلکه در طی سفری هم که از اینجا به جهان دیگر و دوباره از آنجا به این جهان می کند سختی نمی بیند. زیرا از راههای تاریک زمین نمی گذرد بلکه در آسمان سیر می کند و سفر را به راحتی و خوشی می گذراند. »
«ار» برخي از انتخابهاي ارواح را بازگو ميكند مثلاً روحي كه در قالب ارفه جاي داشت زندگي به صورت قو را انتخاب كرد زيرا در زندگي قبلي به دست يك زن كشته شده بود و نميخواست از شكم يك زن به دنياآيد يا مثلاً آگاممنون كه به دليل بيزاري از انسانها، زندگي به صورت عقاب را انتخاب كرد. افلاطون حد ظلم و عدل را به حيوانات نيز ميكشاند حيوانات عادل زندگي انساني يا زندگی در کالبدحيوانات بيآزار را انتخاب ميكردند و بالعكس.( این مسئله به شدت شبیه قواعد بنیادی حکمت هندو یعنی اصول کارما و سمسارا است و تبیین آن مستلزم تحقیقی عمیق که مشخص سازد آیا این ایده رایج در یونان روزگار افلاطون،متاثر از اندیشه هندی بوده یا نه؟ و آیاخود دلیلی بر حضور فیثاغورثِ موثر بر ایده افلاطون، در هند یا مطلع از ایده هندیان است یاخیر؟ )
ارواح پس از انتخاب چنان چه از قرعههاي خود راضي بودند از زير تخت الههي تقدير عبور نموده و سپس به جلگهي فراموشي ميرفتند كه گرماي سوزان و موحشی بر آن مستولي بود. ار روايت ميكند وقتي كه شب فرا رسيد آنها در كنار رود بيخبري كه آب آن در هيچ ظرفي نميگنجد منزل كردند. برخي احتياط كرده كم نوشيدند و برخي بسيار. خاصيت اين آب چنان بود كه انسان را به فراموشي دچار ميكرد. ارواح به خواب رفتند و در حين خواب ناگهان مانند شهابي ثاقب به سوي عالم جديد پرتاب شدند تا از نو متولد شوند. ار نيز به عالم ماده پرتاب ميشود و چون به خود ميآيد خويش را روي تله هيزم ميبيند كه قصد سوزاندنش را دارند. استنتاج پاياني افلاطون از ذكر اين قصه چنين است:« گلاوكن گرامی ، بدین سان این روایت از فراموشي مصون مانده و به گوش ما رسیده است اگر آن را به گوش هوش بشنویم شاید مایه رهایی روح ما نیز گردد تا بتوانیم از رود فراموشي بگذریم بی آنکه آلوده گردیم. اگر باور داریم که روح مرگ ناپذیر است و هر نیکی و بدی را تحمل تواند کرد و از همه نیکیها بهره ور می تواند شد باید آن راه را در پیش گیریم که به آسمان می پیوندد و دانش و خرد و عدالت را پیشوای خود سازیم چه تنها در این صورت خواهیم توانست هم با خودمان به دوستی و صفا بسر بریم و هم با خدایان، و چون کسانی که از میدان مسابقه پیروز در آمده اند، پاداشی را که در خور ماست بدست آوردیم تا هم در این جهان نیکبخت گردیم و هم در طی آن سفر هزار ساله که وصفش را شنیدی. »
آنچه ذکر شد تخیل مرگ است گرچه افلاطون اصرار دارد این یک داستان «آلکینوس» نیست اما یقینا از جهانی اسطوره ای که مبتنی بر تخیل است یا از خبر انسانی صادق و پیامبری راستین وام گرفته است.
منابع ایرانی این رویکرد افلاطون
مشهورترین قول در تبیین منبع و مرجع این روایت، تاثیر پذیری افلاطون از اقوال ایرانی و به ویژه جهان پس از مرگ زرتشتی در کتاب ارداویراف نامه است. از جمله، استفان پانوسي در كتاب «تأثير فرهنگ و جهانبيني ايراني بر افلاطون» معتقد است افلاطون بهشدت تحت تأثير آراء زرتشتي بوده است و شاهد مثال خود را همین داستان «اِر» قرار می دهد. پانوسي به نقل از «ماسون اورسل» در كتاب «فلسفه در خاور زمين» مينويسد: «افلاطون درمورد ثنويت ايراني كنجكاو بود ولي ماشناخت بسيار كمي از تعاليم ايراني در زمان افلاطون بهدست داريم تا بتوانيم تصميم بگيريم كه آيا افلاطون جز اين يا آن افسانه (مانند افسانة اِر ارمني) موارد ديگري را نيز از ايران به وام برده است يا نه. يونان دورة كلاسيك بيشتر به كلده بدهكار است تا به ايران. تأثير ايران به هر حال بر مراحل ديگر یونانیت و بر دورة بيزانتي مسلم است.» او همچنین بخشی از تاریخ فلسفه «دویسن» را شاهد مثال مي آورد كه:« بنابر کلمن سكندري (استروماتا کتاب ۵ برگ ۱۰۳) «اِر» مزبور در بالا کسی جز زرتشت نبوده است» و یا وجود دو روان كيهاني دژخيم و نيك در کتاب قوانين افلاطون دليل ديگري بر تأثيرپذيري افلاطون از دو روان نیک و بد یا سپنته مینیو و انگرو مينیو است و يا سه داور مردگان در محاورة گرگیاس يعني مينوس، اياكوس و ردامنئوس که از دیدگاه پانوسی حتی آهنگ این کلمات انسان را به یاد سه ايزد ايراني مهر، سروش و رشنو می اندازد. ویندیشمن نيز معتقد است داستان «اِر»بيانگر تأثير ايران بر افلاطون است. او در اثبات سخن خود به حضور «اودوكسوس كنيدي» اشاره ميكند كه در آكادمي افلاطون شيفتة تعاليم ايراني بوده است. همچنين يوهانس گفکن در مقالة «افلاطون و خاور زمين» معتقد است داستان «اِر» مربوط به بهمن يشت ايراني است.
يكي از مهمترين ادلة پانوسي كه سي و يك محور را مبناي اشتراك انديشههاي ايراني و افلاطون ميداند اين است كه بنا به گفتة هرمیپوس كتاب اوستا به يوناني ترجمه شده بود و قطعاً يونانيان از جهانبيني ايرانيان آگاه بودند. به هر حال قول غالب این است که داستان ار متاثر از تاثیر پذیری افلاطون از ارداویراف نامه است و حتي برخي «اِر» را از نظر لغوی مرتبط با بخش اول اصطلاح اردا ويراف می دانند كه قهرمان كتاب زرتشتيان در بيان جهان پس از مرگ است (ارداویراف نامه). امري كه البته عليرغم جذابيت فاقد اعتبار است زيرا كلمة اَردَ و اهلَوَ دو اصطلاح پهلوی هستند( در اوستایی اَشوَن)كه به معناي درستكار و راستكار است و مهمتر اينكه زمان نگارش اردا ويراف نامه زمان شاپور دوم است یعنی سالهای ۳۰۹ الی ۳۷۰ ميلادي.درحالي كه زمان نگارش جمهوري تقريباً ۳۶۰ ق.م بوده است. (يعني چيزي نزديك به ۶ قرن فاصله) بهويژه اينكه ارادا و يرافنامه با لعنت بر اسكندر گجسته آغاز ميشود. كه خود دلیلی بارز در اثبات این معنا است که اين كتاب پس از حملة اسكندر به ايران نگاشته شده درحالي كه افلاطون جمهوري را حدودا چهل یا پنجاه سال پيش از حملة اسكندر به ايران نگاشته بود. لاجرم بايد گفت اينكه افلاطون داستان ار را متأثر از اردا و يراف بيان كرده محال است. اما به نظر ميرسد جهان پس از مرگ زرتشتي که بسيار پيش از سرايش اراداويرافنامه در هادخت نسک ارائه شده است در این تاثیر گذاری نقش داشته باشد. هادُخت نسك كه در كتاب دين كرت هفتمين نسک (كتاب) از بيست و يك نسک اوستاي كهن شمرده شده و برخي از گزارشگران اوستا آن را یشت بيست و دوم ميشمارند و برخي به عنوان پيوست پشتها ميآورند بيانگر سؤال زرتشت از اهورا مزدا پيرامون كيفيت حضور روان پس از مرگ است. ما به دليل اهميت موضوع و سنجش نسبت آن با داستان ارداويراف و نیز بيان اين نكته كه اگر اوستاي كهن به يوناني ترجمه شده قطعاً افلاطون با این نسک آشنا ومتأثر از آن بوده (و نه اراداويراف) اينها دخت را که خود شرح جهان پس از مرگ در اندیشه ایرانی است بهصورت كامل دکر می کنیم.
هادخت نسک، کتاب جهان پس از مرگ ایرانی
فرگرد دوم
۱
زرتشت از اهورهمزدا پرسيد:
اي اهورهمزدا! اي سْپندترين مينو!اي دادادرِ جهانِ اَستومَند! اي اَشَوَن!
هنگامي كه اَشَوَني از جهان درگذرد، روانش در نخستين شب، در كجا آرام گيرد؟
۲
آنگاه اهورهمزدا گفت:
[روانِ اشون] بر سر بالين وي جان گزيند و «اُشْتَوَدگاه» سرايان، اينچنين آمرزش شود:
ـ «آمرزش باد بر او!
آمرزش باد بر آن كسي كه اهورهمزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد!»
در اين شب، روانِ [اشون] هَمچندِ همة زندگيِ اين جهاني، خوشي دريابد.
۳
ـ در دومين شب، روانش در كجا آرام گيرد؟
۴
آنگاه اهورهمزدا گفت: [روان اشون] بر سر بالين وي جاي گزيند و «اشتودگاه» سرايان، اينچنين خواستار آمرزش شود:
ـ «آمرزش باد بر او»!
آمرزش باد آن كسي كه اهورهمزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد!»
در اين شب، روانِ [اشون] همچند همة زندگي اين جهانيِ خوشي دريابد.
۵
ـ در سومين شب، روانش در كجا آرام گيرد؟
۶
آنگاه اورهمزدا گفت:
[روان اشون] بر سر بالين وي جاي گزيند و «اشتودگاه» سرايان، اينچنين خواستار آمرزش شود:
ـ «آمرزش باد بر او»!
آمرزش باد آن كسي كه اهورهمزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد!»
در اين شب، روانِ [اشون] همچند همة زندگي اين جهانيِ خوشي دريابد.
۷
پس از سپري شدن شب سوم، سپيدهدمان روان اشون مرد را چنين مينمايد كه خود را در ميان گياهان و بوهاي خوش مييابد و او را چنين مينمايد كه باد خوش بويي از سرزمينهاي نيمروزي به سوي ميوزد؛ [بادي] خوش بويتر از همة ديگر بادها.
۸
اشون مرد را چنين مينمايد كه اين باد خوش بوي را به بيني خويش دريافته است. [آنگاه با خود چنين گويد:]
ـ اين باد، اين خوش بويترين بادي كه هرگز مانند آن را به بيني خود درنيافته بودم، از كجا ميوزد؟
۹
در وزش اين باد، «دينِ» وي به پيكرِ دوشيزهاي بر او نمايان ميشود: دوشيزهاي زيبا، درخشان، سپيد بازو، نيرومند، خوشچهره، بُرزمَند، با پستانهاي برآمده، نيكوتن، آزاده و نژراده كه پانزده ساله مينمايد و پيكرش هَمچندِ همة زيباترين آفريدگان، زيباست.
۱۰
آنگاه روان اشون مرد، روي بدو كند و از وي بپرسد:
كيستي اي دوشيزة جوان! اي خوشاندامترين دوشيزهاي كه من ديدهام؟
۱۱
پس آنگاه «دينِ» وي، بدو پاسخ دهد:
اي جوانمردِ نيكانديش، نيكگفتار، نيككردار و نيكدين!
من، «دينِ» توام.
[اشون بپرسد:]
پس كجاست آنكه ترا دوست داشت براي بزرگي و نيكي و زيبايي و خوشبويي و نيرويِ پيروز و تواناييِ [تو] در چيرگي بر دشمن، آنچنان كه تو در چشم من مينمايي؟
۱۲
[دوشيزه پاسخ دهد:]
اي جوانمردِ نيكانديش، نيكگفتار، نيككردار و نيكدين!
اين تويي كه مرا دوست داشتي براي بزرگي و نيكي و زيبايي و خوشبويي و نيرويِ پيروزمند و تواناييِ [من] در چيرگي بر دشمن، آنچنان كه من در چشم تو مينمايم.
۱۳
هنگامي كه تو ميديدي كه ديگري مردار ميسوزاند و بتان را ميپرستد و ستم ميورزد و درختان را ميبُرَد، مينشستي و «گاهان» ميسرودي و آبهاي نيك و آذرِ اهورهمزدا را ميستودي و اشون مرد را كه از نزديك يا دور ميرسيد، خشنود ميكردي.
۱۴
دوست داشتني [بودم]، تو مرا دوست داشتنيتر كردي.
زيبا [بودم]، تو مرا زيباتر كردي.
دلپسند [بودم]، تو مرا دلپسندتر كردي.
بلندپايگاه بودم، تو مرا بلندپايگاهتر كردي.
از اين پس، مردمان مرا ـ اهورهمزداي هميشهستوده و پناهبخش را ـ ميستايند.
۱۵
آنگاه روان اشون مرد نخستين گام را بردارد و به [پايگاه] انديشة نيك درآيد. پس دومين گام را بردارد و به [پايگاه] گفتار نيك درآيد. سپس سومين گام را بردارد و به [پايگاه] كردار نيك درآيد و سرانجام، چهارمين گام را بردارد . به «آنيرا» ([سراي] فروغ بيپايان) درآيد.
۱۶
آنگاه اشون مردي كه پيش از او زندگاني رابدرود گفته است، روي بدو آورد و از وي بپرسد:
اي اشون!
چگونه زندگي را بدرود گفتي؟
اي اشون!
چگونه از خانههاي پر از ستورِ جهانِ خواهش و آرزو رهايي يافتي؟
چگونه از جهانِ پر آسيب به جهانِ جاودانه درآمدي؟
[اين] بهروزيِ ديرپاي، ترا چگونه مينمايد؟
۱۷
آنگاه اهورهمزدا گويد:
از او ـ از كسي كه راه پر هراس و سهمگين و تباه را پيموده و درد جدايي روان از تن را كشيده است ـ چيزي مپرس.
۱۸
پس، او را خورشي از روغن «زَرِمَيَه» آورند.
چنين خورشي است جوانمردِ نيكانديش، نيكگفتار، نيككردار و نيكدين را پس از مرگ.
چنين خورشي [است] اشون زنِ جوانِ بسيار نيكتنديش، بسيتر نيكگفتار، بسيار نيككردار و خوبآموخته فرمانبردارِ شوي را.
فرگرد سوم
زرتشت از اهورهمزدا چگونگي كار روانِ دُروند را در نخستين سه شب پس از مرگ ميپرسد. اهورهمزدا در پاسخ ميگويد كه روان وي در آن سه شب، سرگشته و پريشان بر گرد پيكر او بسر ميبرد و اين پاره از «گاهان» را ميسرايد:
«اي مزدا اهوره!
به كدام مرز و بوم روي آورم؟ به كجا بروم؟»
پس از سپري شدن شب سوم، سپيدهدمان روان مردِ دُروند را چنين مينمايد كه در ميان برف و يخبندان است و بوهاي گند و ناخوشي را درمييابد. او را چنين مينمايد كه بادي گندآگين از سرزمينهاي آپاختري به سوي وي ميوزد. از خود ميپرسد:
ـ «از كجاست اين باد كه بد بوتر از آن را هرگز به بيني خويش درنيافتهام؟»
آنگاه در وزشِ اين باد، «دين» خود را ميبيند كه به پيكر زني پتياره، زشت، چركين، خميدهزاند، همچون پليدترين خْرَفْسْتْران و گنديدهتر از همة آفريدگان گنديده بدو روي ميآورد. روانِ دروند از او ميپرسد:
ـ «كيستي تو كه هرگز زشتتر از ترا نديدهام؟»
زن در پاسخ وي ميگويد:
«اي زشتانديشة زشتگفتارِ زشتكردار!
من كردار زشت توام. از آز و بدكرداريِ تست كه من چنين زشت و تباه و بَزِهكار و رنجور و پوسيده و گنديده و درمانده و درهم شكستهام.
هنگامي كه تو ميديدي كسي ستايش و نايش ايزدان را ميگزارد و آب و آتش و گياه و ديگر آفريدگان نيك را پاس ميدارد، تو اهريمن و ديوان را خشنود ميكردي.
هنگامي كه تو ميديدي كسي به ديگران ياري ميرساند و اشونانِ از نزديك يا دور رسيده را چنان كه بايد، در پناه ميگيرد و ميهماننوازي ميكند، تو تنگچشمي ميكردي و در به روي مردم ميبستي.
ناپسند بودم، تو ناپسندترم كردي.
هراسانگيز بودم، تو هراسانگيزترم كردي.
نكوهيده بودم، تو نكوهيدهترم كردي.
من در اَپاختر جاي داشتم، تو با انديشه و گفتار و كردار بد خويش، مرا بيش از پيش به سوي اپاختر راندي.
گمراهشدگان ـ بدان روي كه چندي فرمانبردار اهريمن بودند ـ هماره مرا نفرين فرستد».
*
آنگاه روان مرد دروند در نخستين گام به پايگاه انديشه بد درآيد. پس در دومين گام به پايگاه گفتار بد درآيد. سپس در سومين گام به پايگاه كردار بد درآيد و سرانجام در چهارمين گام به سراي تيرگي بيپايان (دوزخ) رسد.
آنگاه دروند مردي كه پيش از او زندگاني را بدرود گفته است، از او ميپرسد:
«اي دروند!
چگونه از جهان پرآسيب به جهان جاودانه درآمدي؟
اين شكنجه ديرپاي، ترا چگونه مينماد؟»
آنگاه اهريمن گويد:
«از كسي كه راهِ پرهراس و سهمگين و تباه را پيموده و درد جدايي، روان از تن را كشيده است، چيزي مپرس».
پس، او را خورشي زهرآگين آورند؛ چه، بدانديشِ بدگفتارِ بدكردارِ بددين را جز آن خورش نشايد.
زنِ دروندِ بسيار بدگفتارِ بدكردار ناپاك بدآموخته نافرمانبردار از شوي را نيز چنين خورشي دهند.»
*************
نتیجه نهایی این که :
اولا : داستان ار در فلسفه افلاطون نوعی پناه جستن به خیال و تخیل در اثبات عواقب عمل، حیات پس از مرگ و در پی آن تاکید وسیع بر گزاره های اخلاقی و لزوم درست کاری و پرهیز از انجام هرگونه زشتکاری است.
ثانیا : بر خلاف قول مشهور این داستان نمی تواند متاثر از ارداویراف نامه زرتشتی باشد زیرا قرائن و شواهد تاریخی آن را اثبات نمی کند. لکن بنا به ترجمه اوستا به زبان یونانی و حضور برخی پیروان زرتشت در آکادمی افلاطون، احتمال بهره بردن وی از هادخت نسک بسیار است البته ممکن است این روایت درمسیر رسیدن به افلاطون یا شکل گیری داستان ار، دچار تغییرات و احیانا اضافاتی شده باشد(متاثر از روایات عالمِ پس از مرگ یونانی یا احیانا مصری، باتوجه به تاثیر پذیری فیثاغورث از آراء مصریات و تاثیر آموزه های او بر افلاطون) لکن شکی نیست که اگر پای تاثیر گذاری متون ایرانی بر آراء افلاطون به میان آید از نطر تاریخی تاثیر هادخت نسک محتمل است نه ارداویراف نامه.
تمامی حقوق این سایت برای انجمن آثار و مفاخر فرهنگی محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی سایت : کلکسیون طراحی