نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳ بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامههای آن حضرت به عهده دارد و چون آن حضرت در وصیتنامه رسمیاش راز نهضت خود را ادامه راه رسول اکرم(ص) و امیر مؤمنان(ع) بیان کردند، تفسیر نهضت آن حضرت بدون آشنایی کامل با سیره امیر مؤمنان(ع) و پیامبر اکرم(ص) ممکن […]
بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامههای آن حضرت به عهده دارد
و چون آن حضرت در وصیتنامه رسمیاش راز نهضت خود را ادامه راه رسول اکرم(ص) و امیر مؤمنان(ع) بیان کردند، تفسیر نهضت آن حضرت بدون آشنایی کامل با سیره امیر مؤمنان(ع) و پیامبر اکرم(ص) ممکن نیست: «و أسیرُ بسیره جدى و أبى على بن أبیطالب».۱ سیره حضرت علی(ع) همان سیره پیامبر(ص) بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان کاملی که به منزله جان رسول است، روشش نیز همان سیره نبوی خواهد بود. اگر بخواهیم سیره علوی را تحلیل کنیم، باید سیره مبارک پیامبر(ص) را تحلیل نماییم و آن سیره را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین کند؛ چون پیامبر اکرم(ص) هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.
سیره نبوی هر که به مقام انسانیت کامل بار یابد، همه شئون حیاتش را برنامه الهی رهبری میکند و چون خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است، سیره رسول الله(ص) که به هدایت جامعه بشری عنایت دارد، بر صراط مستقیم است: «إن ربّی علی صراط مستقیم»۲ و قبل از هر چیز، تعیین سیره آن حضرت را باید از قرآن کریم استنباط کرد. روش و هدف رهبری ویژهای که خداوند به پیامبرش آموخت، این است: «الر. کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید:۳ قرآن نازل شده است تا تو جامعه را نورانی کنی و مردم را از تیرگی و تاریکی برَهانی و آنان را روشن کنی.» بر این اساس، اگر خداوند در سوره مبارک «حدید» فرمود: ما انبیا را اعزام و کتابها را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط و عدل قیام کنند؛ «لیقوم النّاس بالقسط»۴ در صدد بیان هدف متوسّط رسالت است، نه هدف نهایی آن؛ زیرا هدف نهایی رسالت، نورانی شدن جامعه است و به یقین، جامعه نورانی عملکردش بر پایه قسط و عدل است. هدف نهایی نبوت، نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی است؛ «لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید»۵ و سیره رسول خدا همین هدف والاست که خداوند او را به آن سَمْت سامی آشنا کرد. قرآن که کتابی بین و روشن است، برای بیان چگونگی نورانی شدن مردم و جامعه، قیام موسای کلیم(ع) را به دنبال این بحث مطرح کرد و چنین فرمود: قرآن نازل شده است تا مردم را نورانی کنی و راه آن نیز تشکیل حکومت اسلامی است؛ یعنی فقط دین باید در جامعه حکومت کند. یقیناً نورانی کردن جامعه، نیازمند رهبری الهی، پایداری و شکر فراوان توده مردم است. عنصر رهبری الهی را خداوند با جریان موسای کلیم تأمین کرد و پایداری و شکر فراوان امت را با آیه «و ذکّرهم بأیات الله إنّ فی ذلک لآیات لکلّ صبّار شکور»۶ تبیین کرد. خداوند به موسای کلیم فرمود: وقتی میتوانی آل فرعون و سامری را از میان برداری که امّتی آگاه و صابر و شکور داشته باشی و به همین منظور آنها را به ایام خدا متذکّر کن. البته ضایعات یک انقلاب بزرگ، فریبکاری بدخواهان آن، فریبخوردگی سادهلوحان آن و سرانجام، اوج و حضیض آن برای دیگران عبرت و آموزنده است. در بقا و نگهداری نظام اسلامی نیز سپاس فراوان لازم است و کیفیت سپاسگزاری، آن است که انسان تمام نعمتها را از خدا بداند و از نعمت خدادادی بیشترین بهره صحیح را ببرد و هرگز مغرور تنعّم نگردد.
امام حسین(ع) میزان حق و باطل قیام سالار شهیدان به دنبال قیام انبیای گذشته، به مردم جهان تفهیم میکند که نظام حق، کدام است و نظام باطل کدام. آن حضرت برای تحقیق و تفهیم این مطلب، چارهای جز نثار خون و ایثار فرزند و مال و جان نداشتند؛ زیرا آنقدر رسوبات جاهلیت اموی زیاد بود که ممکن نبود با سخنرانی و نامه نگاری مطلب را حل کرد. اگر مطلب خیلی ضروری و عمیق شد، چارهای جز استقبال شهادت نیست. از این رو، امام حسین(ع) از رسول اکرم(ص)این برنامه را دریافت کردند که در شرایط کنونی، یک سلسله شهادتها و اسارتها لازم است تا آن دینی که نزدیک است به فراموشی سپرده شود، احیا گردد و در این هنگام بود که حسین(ع) قیام کردو فرمود: من قیام کردم تا پاک از ناپاک جدا شود؛ زیرا تا آزمون نشود، وارسته و غیروارسته در کنار هماند و امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا میکند. پس، آن حضرت مایه امتحان ذات اقدس پروردگار است و خدا با او طیب و غیر طیب را از هم جدا میکند؛ چون امام، میزانالاعمال و شجره طوبی و حق است و عقاید، اوصاف و اعمال را با حق میسنجند؛ یعنی عقیده امام معصوم که حق است، میزان سنجش عقاید دیگران، و همچنین درباره اوصاف و اعمال، میتوان میزان بودن آنها را باور داشت. چون انسان کامل با حق است و حق با اوست و او از حق جدا نمیشود، میتواند میزان عقاید، اخلاق، اعمال و اقوال باشد. از این رو پیامبر(ص) درباره امیر مؤمنان(ع) فرمود: «المیزان میزانک:۷ میزان تو میزان است»؛ یعنی عقاید، اخلاق افعال و اقوال مردم را با عقیده، خلق، فعل و قول علی(ع) و اولاد او میسنجند. هر عقیده، خلق، فعل و قولی که مطابق عقیده و خُلق و افعال و اقوال آنها بود، حق است؛ وگرنه باطل. از این رو، امام حسین(ع) فرمود: من میزان طیب و خبیثم. اگر جامعهای بخواهد پاک را از ناپاک جدا کند، حتماً باید با سنّت و سیرت حضرت سیدالشهدا(ع) ارزیابی شود و مهمترین اثر آن حضرت همانا نهضت گسترده و تاریخساز کربلاست که مجلای عقیده صحیح، مظهر خُلق کامل و تبلور فعل درست و قول راست است.
مبنای نهضت حسینی قیام امام حسین(ع) همان طور که از نامهها، پیامها و خطبههای ایشان استنباط میشود، یک مبنای خاص داشت و یک بنای مخصوص؛ چنان که خروج امویان نیز مبنا و بنای خاص خود را داشت. آنچه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود و بر همان مبنا مبارزه خود را بنا نهاد و قیام کرد، این بود که در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محکوم به شکست است. آنچه مبنای امویان بود و بر همان مبنا حکومتشان را بنا کردند، این بود که هر که قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محکوم به شکست است، هر چند حق باشد. این دو طرز فکر که همواره بوده و هست، از دو نوع جهانبینی نشأت میگیرد. کسی که جهان را در ماده خلاصه میکند و اصالت را به ماده میدهد، هر جا جریان طبیعت بیشتر حضور داشت، آنجا محور قدرت تلقی میشود و در آن محور، قیام و قعود، عزل و نصب، عزت و ذلت دور میزند؛ ولی کسی که جهانبینی را بر اساس حقیقت هستی تنظیم کرده است، اصالت را به معنا میدهد و در محور حق حرکت میکند. این گروه، حقمحورند، در قبال دیگران که مادّهمحورند. بر همین اساس، همیشه در مقابل انبیای الهی، افرادی قیام میکردند که چنین معتقد بودند: «قد أفلح الیوم من استعلی»؛۸ در برابر پیامآوران خدا که میگفتند: «قد أفلح من تزکّی».۹ طرز تفکر آل فرعون، هم قبل از آنها بود، هم پس از آنها. این شعار کسی است که در تفکّر او اصالت با ماده است. او میگوید: در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است؛ یعنی همان شعار «قد أفلح الیوم من استعلی»؛۱۰ اما آن که میگوید: حق در جهان حاکم است و باید در محور حق حرکت کرد، شعارش «قد أفلح من تزکّی»۱۱ است؛ یعنی هر کس روان خود را تهذیب کند، به فلاح میرسد. خلاصه آنکه در جهان هستی، باطل، نه اثری دارد و نه دوامی و سراسر جهان بر اساس حکومت حق تنظیم شده است و نیز در جریان حکومتها، حقْ باطل را سرکوب میکند و سخن مؤمنان جنگجو نیز همین است: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره بإذن الله».۱۲ بر این مبنا اگر حق با کسی بود، وی از تنهایی یا کمی یاریکننده وحشتی ندارد؛ بلکه همه تلاش و کوشش او در این خلاصه میشود که حق را بشناسد و نیز در شناخت حق، محقق باشد و نه مقلّد و پس از شناخت حق به خود حق متّصف و متحقّق شود. اگر متحقق به حق شد، یقیناً ثابت و پیروز است و هرگز شکست نمیخورد و باید از باطل بپرهیزد و پس از شناخت باطل، قهراً آن را سرکوب خواهد کرد.
استمرار پیروزی حق چون امام حسین(ع) دین ممثَّل و عینیت دین بود، میخواست که اسلام با همین ویژگی خود در جامعه عینیت پیدا کند، لیکن عینیت یافتن دین در نشئه طبیعت با تزاحم همراه است؛ زیرا ممکن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت شود و از گزند مزاحمت مصون بماند. البته اگر آن شیء حق بود، میماند و مزاحم آن خودش آسیب میبیند، بی آنکه به حق آسیبی برساند؛ ولی اگر آن شیء حق نبود، از برخورد چیزهای دیگر آسیب میبیند، بیآنکه بتواند در درازمدت به چیزی آسیب برساند. بنابراین اگر گاهی میپنداریم که حق از باطل شکست خورده و باطل پیروز شده است، برای آن است که یا آنچه را حق نیست، حق پنداشتیم و آنچه را باطل نیست، باطل. یا اگر حق و باطل را درست فهمیدیم، پیروزی را به جای شکست و شکست را به جای پیروزی نشانده ایم و در این محاسبه اشتباه کرده ایم؛ وگرنه شکست حقّ حقیقی(نه وهمی) و پیروزی باطلِ واقعی(نه پنداری)، هر چند در مدتی کوتاه ممکن نیست؛ زیرا باطل مانند کف روی آب است و حق مانند سیل خروشان. باطل در سایه حق، نمایی دارد و ممکن نیست که بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حقنماست. اگر سیلی نباشد، کفی نیست؛ چنان که اگر نور و شاخص نباشد، سایهای نخواهد بود و هرگز کف به جنگ سیل یا سایه به جنگ نور و شاخص نمیرود. لذا انسان حقمداری که برای صیانت دین الهی، نستوهانه جهاد میکند، هرگز شکست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر دانش، حق است و از نظر گرایش، خیر و زیبا: یکی شهادت و دیگری پیروزی است که از آنها به «احدی الحسنیین»۱۳ یاد میشود؛ اما شخص باطلطلبی که برای حقزدایی میکوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر آگاهی عقل باطل است و از نظر گواهی دل شرّ و زشت: یکی تعذیب الهی بدون واسطه و دیگری تعذیب به واسطه رزمندگان اسلام است: «قاتلوهم یعذّبهم الله بأیدیکم و یخزهم».۱۴ حسین بن علی(ع) در شرایطی قیام کرد که بر اثر طغیان حاکمان ستم و جهل علمی و جهالت عملی توده مردم، قسمت مهم خاورمیانه مبتلا به انحراف عقیده و سوءخلق و رفتار تبهکارانه بود و محرومیت از تبلیغ صالحان و نفوذ طالحان ددمنش، منشأ همه این تباهیها شد. حضرت سیدالشهداء در روز عاشورا فرمود: سرّ اینکه نصایح من در شما اثر نمیکند و رهنمود مرا نمیپذیرید، این است که شکمهای شما با حرام پر شده است: «ملئت بطونکم من الحرام»۱۵ و حرام ممکن نیست با حلال هماهنگ شود و غذای حرام ممکن نیست با اندیشه صحیح جمع شود. از این رو فرمود: با اینکه من حجّت خدایم و کلام حق از درون من میجوشد و اگر کسی مستعد دریافت سخن رسا باشد، یقیناً متأثر میشود، اما شما ای طاغیان اموی و مروانی، توان پذیرش پیشنهاد صحیح را از دست داده اید؛ زیرا اندیشه، نه خودجوش است و نه از جای دیگر پر میکشد؛ بلکه اندیشه محصول همان غذاهای چندین ساله قبل است که راه افتاده و اکنون علم و فهم شده است؛ چنان که انگیزه نیز چنین است.
حسین(ع)، تمثّل جهاد اسلامی از نامهها و خطابههای سالار شهیدان به دست میآید که تنها هدف آن حضرت احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی که آن هدف و این راه و این کولهبار و مهمّات جهادی را میپذیرند، مردان الهیاند که خداوند از آنان چنین یاد فرمود: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ».۱۶ برنامه قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی(ص) تنظیم و تدوین کرده است؛ چنان که تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسأله حج یا نماز را مطرح میکند، باید ابتدا کسی حج سالم یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند، تا دیگران ببینند و فرا بگیرند. بر این اساس، مسأله جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا کسی که جهاد متمثّل است، به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور که نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی کردند، جهاد و دفاع مقدس نیز باید عملاً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی کنند و جهاد خالص حسینی همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود که جامعه آن روز تجربه کرده است. در مسأله دفاع مقدس، مهمترین شرط این است که انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیشتر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوبتر از حیات دنیایی او باشد که این حد از معرفت و نیز عمل آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و… بیش از خدا و پیامبر علاقهمندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید: «فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره»؛۱۷ یعنی رکن اساسی جهاد این است که دین خدا نزد شما محبوبتر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مرکز کار. روش مناسب تربیتی این است که ابتدا کسی به این قانون عمل کند و در حد خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند که میشود به گونهای زندگی کرد که دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد. این مطلب، تنها مسألهای فکری نیست که با صِرف نظر حل شود و صرفاً کار عقل نظری نیست که کسی پس از تصور مبادی مسأله، آن را تصدیق کند، بلکه بخشی از این کار به عهده عقل عملی است. انسان سالک باید به خدا و پیامبرش مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا کند؛ یعنی در اینجا گذشته از جزم علمی، عزم عملی هم میخواهد. ممکن است کسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد، اما چون دل برای قبول آماده نیست، کاری از او ساخته نیست. در مسأله جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشکلی را حل نمیکند. بسیاری از مردم معتقدند که جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ اما توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان که عبادت و بهشت با آن به دست میآید، «…ما عُبد به الرّحمن و اکْتسب به الجنان»۱۸ خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیداردلان را ندارد. از این رو انسان مصممی میطلبد که عملاً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همه شئون وابسته را رها کند و روی آن سرمایهگذاری کند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر میورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنج آور است و نه تنها آن را بد میدانم، بلکه از آن منزجرم. سالار شهیدان(ع) نمونه تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اکرم(ص) فرمود: «خذوا عنّى مناسککم»۱۹یا «صلّوا کما رأیتمونى أُصلّى»،۲۰در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملاً همین اصل را فرمودند، اما فرزند ایشان نمونه بارز این مسأله است که عملا ً فرموده است: «خذوا عنّى دفاعکم و جهادکم»؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شکلی زندگی میکنم که تلخی حیات با ظالمان در ذائقهام محسوس است. از این رو، نفس کشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است: «إنّى لا أری الموت إلاّ سعاده و الحیاه مع الظّالمین إلاّ برما»:۲۱ من از زندگی در نظام ستم به ستوه میآیم؛ مانند پرنده زندانی در قفس صیاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، اما چون قدرت پرواز ندارند، از ماندن در قفس احساس رنج نمیکنند. آنها چون بال و پر ندارند، فقط در محدوده زندان یا در محدوده قفس به اندازه لازم میخزند، ولی اگر درِ قفس یا زندان هم باز باشد، آنها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دیدشان بسته است و منطقه حرکتشان محدود. برای آنها نظام باز و بسته یکسان است؛ اما من که توان پر کشیدن دارم، احساس میکنم که در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی کوشش مینمایم. ادراک این معنا زمینه جهاد را فراهم میکند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نکنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین جهاد با صرف مسأله جزم علمی، حل نمیشود و سالار شهیدانی میخواهد تا جامعه انسانی مصمم و عازم باشد. بشری که دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر کشیدن دارد و احساس میکند که در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیت است و در زندان یا قفس جاهلیت اسیر است، بیصبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است. سالار شهیدان(ع) در نامه رسمی خود به مردم بصره مینویسند: «من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او فرا میخوانم»؛ زیرا سنت خدا، سنت پیامبر(ص) که تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا و حمایت قرآن کریم است، میرانده شده و بدعت به جای سنت، باطل به جای حق، و ظلم به جای عدل، و کژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».۲۲ تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین(ع) و تنها راه شکست ظاهری آن حضرت همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزه صوری حمایت از دین مطرح نمیشد و گسترش نیرنگ دینباوری در میان توده ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمیتوانستند بر حسین بن علی(ع) پیروز شوند. آنها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای کسب بهشت به کربلا آمدند: «کل یتقرب إلی الله بدم الحسین»!۲۳بیشترین کسانی که در کربلا شرکت کردند، به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بود؛ هر چند سران سیاست مشئوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند. از این رو سیدالشهدا(ع) باید این راز را بازگو کند که اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از اینکه سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودن و معلوم شد که بدن آن شهیدان را در کوی و برزن کوفه گرداندهاند و توده مردم با ابن زیاد بیعت کردهاند، امام حسین(ع) به جای گلایه عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترک نکرده، بلکه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم کوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند که در چه نظامی زندگی میکنند. آن حضرت مطمئن بودند که شهادت را در پیش رو دارند و کسی از کوفه به یاری ایشان بر نمیخیزد، ولی میخواستند مردم را بیدار کنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهره درخشان ثبت شود. از این رو تا آخرین دقایق برای مردم کوفه نامه مینوشتند تا آنها را از اسلام اموی آگاه کنند و کسانی را که گروه گروه به قصد به دست آوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام اموی به سوی کربلا حرکت میکنند، از عاقبت شوم کارشان مطلع نمایند. سیدالشهدا(ع) در سخنرانی بین راه فرمود: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فى لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّى لا أری الموت إلاّ شهاده و الحیاه مع الظّالمین إلاّ برما:۲۴ آیا نمیبینید که از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمیشود؟ چنین میبینم که زندگی با ستمکاران انسان را به ستوه میآورد». تا کسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمیبرد. از این رو فرمود: با تدبّر تام در نظام کنونی و تطبیق آن با احکام و حِکَم اسلامی احساس مسئولیت کنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفه آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید که در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با پر بریده به سر میبرید. از این رو، به ستوه نمیآیید. اگر بال و پر میداشتید، زندان شما را به ستوه درمی آورد؛ چنان که پرنده بی بال و پر از زندان رنج نمیبرد، اما پرنده سالم از میلههای قفس احساس سختی دارد و به ستوه میآید. امام حسین(ع) پس از برخورد با حُرّ و سخنرانی جامع، آخرین نامه رسمی خود را برای مردم کوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدهای را نام بردند، سپس خطاب به همه مردم کوفه فرمود: من از جدم شنیدم که فرمود: «من رای سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنّه رسول الله، یعمل فى عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یغَیر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله:۲۵ اگر کسی ببیند که ظالمی بر او حکومت میکند و به دین خدا عمل نمیکند و عهد الهی را میشکند و در بین مردم به ستم رفتار میکند، اگر قیام نکند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است که خداوند مظلومِ سلطهپذیر را با آن طاغی سلطه گر یکجا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلمپذیر را با مستکبر ظالم، یکجا به جهنم میبرد. مستضعفان میگویند: خدایا! عذاب مستکبران را دو برابر کن و خدا میفرماید: «لکل ضعف و لکن لا تعلمون:۲۶هم عذاب مستکبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستکبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه کرده است: یکی ارتکاب فسق و دیگری گمراه کردن مردم و فراهم آوردن زمینه فساد در جامعه؛ یعنی مستکبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطهپذیر نیز دو گناه دارد: یکی پذیرفتن گناه مستکبران و ارتکاب گناهی که دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستکبران و رهبری آنها و نشوریدن برخلافت آنها و یاری ننمودن امامان حق و عدل. نامه سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود که به آنان تفهیم کند امویان، پیشوای جوْرند و حکومت آنها از سنخ حکومت ائمّه جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان میخواند، امامتش ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نماینده امام جور است. همه تلاش سالار شهیدان تا آخرین لحظه این بود که مردم را به حقایق آگاه کند. آن حضرت با اینکه مطمئن بودند پیک نامهرسان شهید میشود و نامهاش به دست مردم نمیرسد، از ارسال نامه درنگ نکردند؛ زیرا میدانستند که قاصدش پیام امام زمان خود را با خونش به مردم کوفه میرساند و دشمنان نیز این نامه را میگیرند و در تاریخ ثبت میکنند؛ چنان که چنین شد.
پی نوشتها: ۱ . بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹. ۲ . هود، ۵۶. ۳ . ابراهیم، ۱. ۴ . حدید، ۲۵. ۵ . ابراهیم، ۱. ۶ . ابراهیم، ۵. ۷ . بحارالأنوار، ج۲۴، ص۲۷۲. ۸ . طه، ۶۴. ۹ . اعلی، ۱۴. ۱۰ . طه، ۶۴. ۱۱ . اعلی، ۱۴. ۱۲ . بقره، ۲۴۹. ۱۳ . توبه، ۵۲. ۱۴ . توبه، ۱۴. ۱۵ . بحارالأنوار، ج۴۵، ص۸. ۱۶ . احزاب، ۲۳. ۱۷ . توبه، ۲۴. ۱۸ . کافی، ج۱، ص۱۱. ۱۹ . عوالی اللئالی، ج۱، ص۲۱۵. ۲۰ . بحارالأنوار، ج۸۵، ص۲۷۹. ۲۱ . کلمات الإمام الحسین(ع)، ص۳۵۶. ۲۲ . همان، ص۳۱۵. ۲۳ . بحارالأنوار، ج۲۲، ص۲۷۴. ۲۴ . کلمات الإمام الحسین(ع)، ص۳۵۶. ۲۵. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۸۲. ۲۶. اعراف، ۳۸. روزنامه اطلاعات
این مطلب بدون برچسب می باشد.