نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : شنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۳ بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی، در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد. بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش و هنر روز […]
بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی، در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.
بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش و هنر روز شنبه ۴ بهمنماه ۱۳۹۳در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی همچون حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، دکتر کریم نجفی برزگر، دکتر موقتیان و علاقهمندان به علم و هنر برگزار شد، دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ دکتر مهدی احمدی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قزوین؛ دکتر حسن بلخاری، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران؛ بهروز غریبپور، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه؛ استاد علی شیرازی، از خوشنویسان معاصر و شاگردان استاد امیرخانی و دکتر جواد بختیاری، از استادان خوشنویسی و خط نستعلیق معاصر به بیان دیدگاههای خویش نسبت به این استاد فرزانه پرداختند و مقام علمی و هنری و اخلاقی وی را تکریم کردند. همچنین حسن پورزاهد، احسان شکراللهی، آقای باریکانی و دکتر سوگل مشایخی اشعاری را در وصف این هنرمند گرانقدر قرائت کردند. در این مراسم ابتدا دکتر محقق رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ضمن عرض تشکر از حضور مدعوین جهت تجلیل و تکریم یکی از بزرگان و هنرمندان این مملکت در زمینه خوشنویسی گفت: استاد امیرخانی نیازی به تعظیم و تکریم و تقدیر ندارند و خود آثار ایشان «انّا آثارنا تدلّ علینا» ولی این مجلس برای آن است که کسانی که راه ایشان را میپیمایند و ایشان را اسوه و مقتدای خود قرار میدهند، در نظر داشته باشند افرادی هستند که در این مملکت تعظیم و تقدیر از علم، دانش و هنر به عمل میآورند. رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی افزود: مساله خط از مسائل مهم است خصوصاً تاریخ خط و انواع خط که در کتابهای بزرگ نوشته شده است.در مملکت ما در زمان هخامنشیان خط میخی مرسوم بوده است. خط دیگری هم به نام خط اوستا داشتیم که کتاب مقدس اوستا با آن نوشته شده است. در زمان ساسانیان هم خط پهلوی و بعد از آن خط کوفی و خط عربی بوده است. ما اگر مقایسه کنیم خط پهلوی را با خط عربی میبینیم چقدر این خط که فارسی هم از آن زاییده شده، نواقصش برطرف شده است. در زبان پهلوی اگر یک الف بنویسند، این هم «ر» و هم «و»، هم «ل» و هم «ن» خوانده میشود. بنابراین وقتی ما میبینیم یک کلمه با الف شروع شده است نمیدانیم که «واو» بخوانیم یا «ر» یا «لام» و یا «نون». مثلاً کلمه «وشتاسب» که همون «گشتاسب» شده با یک الف شروع میشود که واو خونده میشود. اگر ما کلمه «نوکوروچ» یعنی «نوروز» را دو تا الف بزاریم که یکی نون است و دیگری واو خوانده میشود که این دشواریها در زبان پهلوی پیش از اسلام بود که بعد از اسلام در زبان عربی و فارسی برطرف شد. مسئله دیگری که در زبان پهلوی برطرف شد، هزوارش بود که کلماتی را مینوشتند و چیز دیگری میخواندند و این خیلی دشواری بوجود میآورد که حتی ابن ندیم و دیگران هم میگویند «و لهم هجاء یُقال لهُ زوارشن» مثلاً «یکتبون لحما و یقرأون گوشت» بعضی وقتها با زبانهای سامی تطبیق میکرد. عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ادامه گفت : از خط فارسی یک هنری به وجود آمد که فقط خط نبود بلکه یک هنر بود. بزرگانی در خط فارسی: خط نسخ، خط تعلیق و خط رقاع پیدا شدند و خطوط مختلفی مثل نستعلیق و … به وجود آوردند و هنرمندیی که در این خطوط پیدا شد، همچنین بزرگانی مثل ابنمقله و ابن بواب- که قرآن وی چاپ شده است- پیدا شدند. از این جهت است که ما این هنر را باید گرامی بداریم و این در حقیقت از حرف شناسی خارج و خوشنویسی یک هنر شد. در مملکت ما بزرگانی مانند نیریزی و دیگران که آثاری هم از آنان باقی مانده است و حتی برای بعضی از فقها یک تفریحی شد. سنایی در دیوان خود شعری میگوید:
ور از فقه در مانم آیم به مکتب نویسم خط نسخ و ثلث و رقاعی
یعنی وقتی خسته میشوم از مسائل فقهی، میآیم در محل کتابت و به خط نسخ و ثلث و رقاع نوشتهای باقی میگذارم و این تا الی زماننا هذا که الآن رسیدیم به قول علما بقیهالماضین و ثمالالباقین. استاد امیرخانی بازمانده پیشینیان که ما مفتخر هستیم که این مجلس را برای بزرگداشت ایشان برگزار و بزرگداشت نامهای هم منتشر کردهایم که عشری از معشار خدمات ایشان به آن فن شریف نگاشته گردیده است. دکتر محقق در ادامه گفت: من خیلی مفتخر هستم که ایشان از من خواستند که من یک مقدمهای بر خطبه فدک حضرت صدیقه طاهره زهرا (س) بنویسم و من نوشتم و این مناسب بود که در همین جزوهای که خدمتتان تقدیم شد، چاپ شده و متأسفانه بیشتر از دو صفحه نشد و آن نوشتهای است به خط مبارک ایشان که با این شعر شروع میشود:
مر مرا باور نمیآید ز روی اعتقاد حق زهرا بردن و دین پیامبر داشتن
و مناسب با موضوع فدک بود.
استاد علی شیرازی، از خوشنویسان معاصر و شاگردان استاد امیرخانی سخنران دیگر این مراسم بودند و سخنرانی خود را با قرائت یک بیت شعر آغاز کردند:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک بخون جگر شود
وی گفت: دست مرا گرفت و دست قلمم را و دست بسیاری را، تا قد بکشند و برآیند به بام بلند تاریخ و بدانند و ببینند پیشترها هنرمندان هنرمند بودهاند و بیشتر هنر داشتهاند و هنر را منحصر به درک و داشتن مهارتی در یک رشته نمیپنداشتهاند. استاد شیرازی ادامه داد: هنر شور و شعوری آمیخته بود، هنر توأمان معرفت و حکمت بود و هنرمند به قامت رفیعی که مییافت قدر میدید و بر صدر مینشست و چشمهی زایندهای بود پرخیر و برکت و مردمان هنرمند حکمتدان را، مولانا خطاب میکردند چنانچه مولانا سلطانعلی مشهدی، مولانا میر علی هروی و مولانا کمالالدین بهزاد. در این سیر با خود میگفتم آیا به روزگار ما نیز چنین هنرمندی خواهد بود یا تواند بود؟ تقدیر زمانه ما، چه بود؟ چهل سال پیش رفت که من و قلم همدستانیم. در این سالهای پر واقعه و در این سالهای پر خاطره کوه گرانی باید بود برای ایستادن در مقابل مشکلات سنگ صبوری باید بود برای تاب آوردن سالهای جنگ جان آگاهی باید بود برای دفاعی جانانه از هنر دل طاقت آزمودهای باید بود برای نگهداشت خاطره همقلمان نازک دل شمع روشنی باید بود برای افروخته نگاه داشتن چراغ خط و عاشقی دست افشان باید بود برای دل به دریای هنر زدن و چه دشوار است جمع آوردن این غرایب در یکجا، ممکن میشود آیا؟ نیم قرن پیش، مرتبهی خط و خوشنویس کجا بود؟ شمار خطاطان چقدر؟ منزلت اجتماعی شان چه؟ و عرصه های بروز هنرمندی کدام؟ امروز اما چراغ خط روشن است. انجمنی دارد شصت و پنج ساله هنرمندانی فعال، جوانانی پرشور و علاقمند و حضوری آشکار وی افزود: اینهمه داشته به صبر و درایت و دلسوزی و گشاده دستی فراهم آمده و پدری که هوشیار و با پشتکار برای خانوادهی بزرگ خود از خویش بگذرد و نهراسد. اینک انجمن خوشنویسان نهاد نامداری است و خانواده خوشنویسان، جمعی بزرگ و خوشنویسی هنری آشنا و فعال و هنرمندان جوان و جویا، از مهارت و توانایی مایه افتخار. کیست که نداند، ادارهی جمعی از هنرمندان که حساساند و دلتنگ چقدر دشوار است و کیست که نداند چه میزان پاس خاطرشان داشتن خطیر و چه جمع بعیدی است که از یک سو پدرانه معلمی کنی و از یک سو داوری؛ از یک سو رئیس باشی و از یک سو همراه؛ از یک سو هنرمند باشی و از دیگر سو زبان گویای هنر. سی سال است که پیوند این صفات دور از هم را به چشم دیدهام. چشمانم گواهی میدهد که چگونه در آموزش گشاده دستانه و بیدریغ، قلم به قلم هنرجو و پا به پای شاگرد آنچه به مشقت مشق فرا گرفته بود را فرا میداد. چشمانم گواهی میدهد که چگونه به انصاف و تیزبینی میان هر که دستی به قلم داشت داوری میکرد. چشمانم گواهی میدهد با چه ریزبینی و نکته دانی تلاش میکرد تا صاحب منصبان را به قدر و منزلت هنر آگاه کند. چشمانم گواهی میدهد که با چه طمأنینه و آرامشی به هر که نقدی بر او داشت یا حتی به او میآشفت گوش میسپرد و تسلیاش میداد. چشمانم گواهی میدهد که او عاشق راستین هنر بود و خادم بیدار فرهنگ سرو سایه فکنش نه تنها سایه بر عباس و کتایون و مریم و مرجان که سایه بر سر صدها و هزاران جوان داشت. برای این همه فرزند وقت گذاشت و بجای آنکه با کلام و سخن نصیحت کند با عمل و رفتار، مهرورزی را به آنانکه چشمی بینا داشتند آموخت. استاد شیرازی در پایان گفت: او دست مرا گرفت و دست قلمم را و دست بسیاری را تا قد کشند و برآیند به بام بلند تاریخ و ببینند اگر پیشترها، هنرمندان هنر را منحصر به درک و داشتن مهارتی نمیپنداشتند، اگر شور و شعور را در آمیخته بودند و اگر معرفت و حکمت را عاشقانه میجستند، به راستی و درستی راه و روشی که داشتند امروز هم یادگارانی دارند از جنس خود و هستند کسانی که برای قدر هنر از عافیت میگذرند و میراثی سترگ میگذارند، کسانی مانند استاد غلامحسین امیرخانی.
بهروز غریبپور، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه دیگر سخنران این مراسم بود. وی گفت: قرعه بنام من افتاده بود، قرار بود که ساختمان متروکهی پادگان ایرانشهر به خانهای برای استقرار صنوف هنرمندان مبدل بشود. سال هفتاد و هشت بود. سال بیم و امید. سالی که به نظر میرسید که تصمیم گرفته شده است که قدر هنرمندان را بدانند و تشکیلات صنفی آنان را به رسمیت بشناسند. پس آن قرعهی فال که به نام من دیوانه فتاده بود رویائی بود که میباید محقق میشد: مرمت و بازسازی ساختمانی که داستان مفصل و جداگانهای دارد سرا پا اوج و فرود، از وزیر گرفته تا دم دست گرفتهترین آدمها باورشان نمیشد که در زمانی کوتاه و با بودجهای حداقلی ساختمان نیمه ویرانه ساخته بشود و من به عنوان سر طراح و مدیر اجرائی باید با همه سروکله میزدم که کار پیش برود اما تردید آن بیم و امید، سایهی سنگینش را بر همه جا انداخته بود و در درون وزارت ارشاد بعضیها علنا و برخی دیگر پشت پرده چوب لای چرخ میگذاشتند که چنین نشود که آن ساختمان متروکه بماند و اگر قرار نیست متروکه بماند به امر دیگری اختصاص داده بشود. اما خدا خواست و شد. غریبپور ادامه داد: بالاخره در نوزده بهمن سال هفتاد و هشت خانهی هنرمندان ایران در عین ناباوری افتتاح شد در حالیکه نوشتهی سردر آن به خط زیبای استاد امیرخانی بود اما بسیاری آن نام را و آن عنوان را به رسمیت نمیشناختند و ما میبایست کفش آهنین به پا کرده و از این اداره به آن اداره میرفتیم تا نام و نشان و محتوای فعالیت این ساختمان نوظهور را هم تفهیم کنیم و هم رسمیت بدهیم و هم قانونی عمل کنیم…. ما در جریان مرمت و بازسازی جلساتی تشکیل میدادیم تا به موقع خود ساختمان خط و ربط و قاعده و منزلت داشته باشد. اساسنامه داشته باشد. در آن جمع استاد امیرخانی استاد نامی مرحوم استاد ممیز و دوست عزیزم ایرج راد همواره حضور داشتند اما تنها کسی که در میان آن جمع از فراز و فرود یک تشکیلات هنری آگاهی داشت و درد کشیده و رنج کشیده ماجرا بود، استاد امیرخانی بود و هم او بود که از یکی از حقوقدانان و شاگردان خود خواسته بود که انشا و تدوین اساسنامه را به عهده بگیرد و رویا را به قانون و قاعده و اصول ترجمه کند و چنان بنویسد که هیچ قانوندان مغرض و هیچ حامی دلسوزی بر آن ایراد نگیرد. ما ساعتها در ساختمانی که بجای پنجره پردهی نایلونی داشت و تنها بخاری برقی بیجانی گرما بخش جلساتمان بود با آتش درون و با گرمای اندیشهی تحقق آن رویا تا دیر وقت شب، بحث و جدل میکردیم ….. و در هر جلسه من بیشتر باورم میشد که قرار است بدست من و با یاری دوستانی دیگر آن چراغ ایزدی برافروخته بشود و اتکای من به استاد امیرخانی بود؛ هرچند که استادان دیگر در حد و اندازهی خودشان همدلی میکردند ولی این امیرخانی تکیده بود که چون شیری به میدان میآمد و با بصیرت و تسلط و آگاهی مرا از تنهایی میرهاند… پس از افتتاح به سیاق همه یا بعضی از کارها، نخود نخود هر که رفت خانهی خود انگار که فقط قرار بوده که ساختمان بازسازی بشود و افتتاح بشود. بودجهای در کار نبود من مانده بودم و یک کارگر ساختمانی که دربان و منشی و مدیر داخلی خانهی هنرمندان ایران بود. من یک گوشی تلفن از باغبان پارک گرفته بودم تا اگر تماسی گرفته میشد جوابی داده شود و حداقل، تماس گیرنده دلگرم و یا زمانی دلسرد شود و در هر صورت بداند که خانهی هنرمندان ایران برقرار است. اما شرط باغبان این بود که اگر خانمش یا همکارانش به او زنگ میزدند من پیغامها را بگیرم، گاهی از پنجره او را صدا میکردم: “علی آقا خانمت پشت خطه” و او در حال آبیاری میگفت: “بهش بگو من دستم بنده” و من به عنوان مدیر عامل خانهی هنرمندان ایران به خانمشان میگفتم علی آقا دستشان بند است. این داستان ادامه داشت و هر بار که با استاد خلوت میکردیم گریزی به این مشکلات میزدم و ایشان با خندهای میگفتند: صبر کنید. این نیز بگذرد…. یک روز استاد یک چک شخصی به مبلغ نهصدهزار تومان به من دادند و گفتند حقوق این دربان را بدهید. من گفتم آخه چرا شما باید پول بدهید؟ چرا من از جیب باید هزینه کنم؟ اما استاد توصیه کرد که ما هر دو باید صبور باشیم و بودیم و گام به گام این خانه اعتبار بیشتری پیدا کرد و بر شمار دوستان و دشمنانش افزوده شد اما آن چراغ ایزدی با پف این و آن خاموش نمیشد و ما از گردنهها و شیبهای تند گذر کردیم. استاد امیرخانی را در نه سال کار دشوار شناختم. او به معنای تام و تمام معنی این ابیات سعدی را فهمیده بود و اگر زمانی کلیات سعدی را خوشنویسی کرده بود به اندیشه آن بزرگوار و دیگر قلل اندیشه و هنر ایرانی دست یافته بود.
جهان بر آب نهاد است و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد وجود عاریت و خانهای است بر ره سیل چراغ عمر نهاده است بر دریچهی باد بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
غریبپور گفت: اما برغم اینکه میدانستم که استاد امیرخانی تا چه اندازه عادل و منصف و شجاع و مدبر و هوشمند است گاهی بنابر مقتضای یک موضوع او سفرهی دل را باز میکرد. مثلا زمانی که فردی ده صفحه القاب زشت و ناپسند به ایشان داده و بهتان نثار او کرده بودند، استاد با خندهای مالامال گفتند: من ایشان را دوست دارم اما حاضر نشدم که استادی ایشان را تأیید بکنم همین و او از این دشمنان داشت و دارد اما دوستانش بیشمارند و از جملهی آنها شمائید که در اینجا جمع شدهاید تا بر عدالت خواهی هنری او شجاعت و صداقت او و صبوریش در جریانی به درازای نیم قرن در حفظ کیان انجمن خوشنویسان صحه گذاشته و گواهی بدهید و عشق و ایمان و پایمردی او را بستائید. وی افزود: اما در پایان دوست دارم رمزگشائی کنم و بگویم قصد و غرض استاد از گفتن آن مصرع و ضربالمثل این نیز بگذرد چه بود؟ استاد امیرخانی در سالهای پیش از انقلاب با یک محقق اروپایی آشنا شده بود که از بازداشتگاه بزرگ کشوری کمونیست راهی ایران شده و طی چند سال اقامت در ایران با ضربالمثلی ایرانی آشنا شده و از استاد معنی و مفهوم آن را پرسیده بود. پس در واپسین روزهای اقامت در ایران به خدمت استاد امیرخانی میرسد و خواهش میکند که با خط بینظیرش این ضربالمثل را خوشنویسی کند. غریبپور همچنین در ادامه بیان داشت: این نیز بگذرد…. تا هر روز از دو چیز و به هنگام بازگشت به زندان بزرگ برخوردار بشود موهبت حضور یک اثر هنری و برکت یک نهیب برادرانه و امیدوار کننده تا بلکه سختی زندگی در یک زندان بزرگ بر او آسانتر بشود و چراغ امید بهبود اوضاع در دل او روشن بماند. وی گفت: در پایان اضافه میکنم:
راد مردی و مردی دانی چیست؟ با هنرتر ز خلق گویم کیست آنکه با دوستان بداند ساخت و آنکه با دشمنان بداند زیست
استاد امیرخانی مصداق این رادمردی و مردی است و هرچند که او در بسیاری از موارد آماج ناسپاسیها بوده است اما زمانه غربالگری عادل است و نام او و عمل او در تاریخ هنر ایران خواهد ماند. او از تبار عارفان و سالکان راه حقیقت است و چه ثروتی و چه توشهای از این بهتر که او دارد. من ایمان دارم که کمتر کسی در آینده جرأت خواهد کرد که فضیلتهای او را انکار کند و این رادمرد هنر ایران را قدر بشناسد. عمرش پردوام و نام و یادش تا ابد ماندگار باد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.