نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸ شعرِ حافظ همه بیت الغزلِ معرفت است آفرین بر نَفَسِ دلکش و لطفِ سخنش (دیوان حافظ، به تصحیح پرویز خانلری، غزل ۲۷۵، بیت ۹) ایران زمین، در طول تاریخ سرافرازِ خود سخنوران سُتُرگ و نامور بسیاری به خود دیده است؛ امّا بیگمان، هیچیک، از نظر نفوذ کلام و تسخیر قلوب و […]
شعرِ حافظ همه بیت الغزلِ معرفت است آفرین بر نَفَسِ دلکش و لطفِ سخنش
(دیوان حافظ، به تصحیح پرویز خانلری، غزل ۲۷۵، بیت ۹)
ایران زمین، در طول تاریخ سرافرازِ خود سخنوران سُتُرگ و نامور بسیاری به خود دیده است؛ امّا بیگمان، هیچیک، از نظر نفوذ کلام و تسخیر قلوب و کسب شهرت و محبوبیت ـ چه در سطح ملی و چه در مقیاسِ جهانی ـ به مرتبه حافظ نرسیدهاند. در تأیید این مدعا کافی است به نمونههایی از انبوهِ القاب و اوصافی اشاره شود که حافظ پژوهان و شیفتگانِ خواجه شیراز در تجلیل و تمجید از این سخن سرایِ بیهمتا به کار بردهاند، از آن جمله است: عناوین زیر: «لسان الغیب و ترجمان الاسرار »، «نادره دوران و اعجوبه زمان »، «حاملِ کلامِ رَبّ العالمین و شمس المِلَّهًْ و الدین »، «اَشَعرِ شعرای زمان »، «شاعرِ افلاکی و خاکی »، «یکی از سه شاعر بزرگ جهان» («دانته»، «شکسپیر و حافظ» ) «خمری بیخمار و شرابی خوشگوار »، «والاترین تجلیگاهِ فرهنگ ایران و عالیترین و ظریفترین نمونه طرز فکر ادبی یک ملت »، «وجدان[زنده] ملت ایران »، «آخرین سخنسرای بزرگ فارسی » و دهها توصیف گویا و شیوای دیگر. باری! حافظ، به راستی، «همدلترین، همدمترین و محرمترین هنرمندی است که در کنار دلِ یکایک ما نشسته » و از همگان ـ عارف و عامی، عابد و عاصی، شریف و وضیع و پیر و جوان ـ دل ربوده است. «او نه فقط با ما سخن میگوید [که] از ما و جانب ما هم، سخن میگوید». او، در واقع، «حافظه تاریخی ایرانیان است ». از اینرو، جای تعجب نیست که دیوان او، بعد از قرآن کریم، پرفروشترین و پرخوانندهترین کتاب در ایران باشد و در بسیاری از مراسم، از جمله هنگام تحویل سال و خواندن خطبه عقد ازدواج، وجودِ آن از لوازم و واجباتِ سفره هفتسین و سفره عقد شمرده و در خانه اکثریتِ غالبِ ایرانیان، دست کم، نسخهای از آن یافت شود. از ایرانیان که بگذریم، تأثیر و نفوذ کلامِ سحرآمیز و آسمانیِ حافظ در میانِ غیرایرانیان نیز، شگفتانگیز و باور نکردنی است و شمارِ مشتاقان و دلبستگان او بسیار. از زمرهشاخصترین و پرشورترین شیفتگان حافظ در مغربزمین، میتوان از یوهان و لفگانگ گوته ـ داستاننویس، نقّاد، متفکر و دانشمند آلمانی (۱۸۳۲-۱۷۴۹م) ـ یاد کرد. وی بهخاطر درک زیباییِ اصیل و واقعیِ کلامِ معجزهآسایِ حافظ دشواریِ آموختن زبان فارسی را بر خود هموار کرد. معروف است که پس از در گذشتش، روی میز تحریر او، صفحه کاغذی یافتند که بر روی آن، با خطی شبیه به خطِّ کودکان و نوآموزان که معلوم بود خطِّ فارسیِ تازه آموخته اوست، این دو بیتِ منسوب به حافظ نگاشته شده بود:
خوشتر از کویِ خرابات ندیدم جائی گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی
آرزو میکُشدَم از تو چه پنهان دارم؟ شیشه باده و کُنجی و رخِ زیبایی
هم او در یکی از منظومههای کتاب دیوان شرقی (مورخ ۱۸۱۹م) تحت عنوان «بیپایان» درباره حافظ این چنین به داوری نشسته است: «ای حافظ، سخنِ تو همچون ابدیت بزرگ است زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلامِ تو چون گنبدِ آسمان، تنها، به خود وابسته است و میانِ نیمه غزل تو با مطلع و مقطعش فرقی نمیتوان گذاشت، چه، همه آنها در حدِّ کمال و جمال است» در جایی دیگر از همان قطعه، گوته فرطِ ارادت و دلبستگی خود را نسبت به خواجه شیراز بدین شرح بیان میدارد: «اگر هم، دنیا به سر آید، آرزو دارم که تنها، ای حافظِ آسمانی، با تو و در کنارِ تو باشم و چون برادری توأم در شادی و غمت شرکت کنم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم؛ زیرا این افتخارِ زندگی من و مایه حیات من است» در قطعهای دیگر با عنوان «تقلید» در مقام تحسین و تمجید حافظ اینگونه داد سخن میدهد: «ای حافظ! همچنانکه جرقهای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران کافی است، از گفته شورانگیز تو چنان آتشی بردلم نشسته که سرپای این شاعر آسمانی را در تب و تاب افکنده است» در قطعهای با عنوان «هجرت» حافظ را «مقدس» خطاب میکند و آرزو میکند که در توصیفِ جمال دلدار، از سخنِ سحرآمیز او الهام گیرد: «ای حافظِ مقدس! آرزو دارم که همه جا، در سفر و حَضَر و در گرمابه و میخانه، با تو باشم و در آن هنگام که دلدار نقاب از رخ برمیکشد و با عطر گیسوان پرشکنش مشام جان را معطر میکند، تنها، به تو اندیشم تا در وصفِ جمالِ دلفریبش از سخنت الهام گیرم و از این وصف، حوریان بهشت را به رشک افکنم» و سرانجام، در قطعهای با عنوان «به حافظ!» گویی که در تکریم و تعظیم خواجه شیراز، اختیار را از کف داده است: «حافظ! خود را با تو برابر نهادن جز نشانِ دیوانگی نیست! تو آن کشتیای که مغرورانه باد در بادبان افکنده، سینه دریا را میشکافد و پا بر سر امواج مینهد؛ و من آن تخته پارهام که بیخودانه، سیلیخورِ اقیانوسم. در دلِ سخنِ شورانگیزِ تو، گاه، موجی از پسِ موج دیگر میزاید و، گاه، دریایی از آتش تلاطم میکند؛ امّا مرا این دریای آتشین در کام خویش میکشد و فرو میبرد» هموطنِ گوته ـ فردریش یوگنر ـ زبانشناس و مستشرق معاصر آلمانی (متولد ۱۸۹۹) ـ نیز، در مراتب ارادتورزی نسبت به حافظ، دست کمی از او ندارد و اوجِ شیفتگی و شیداییِ خود را نسبت بدو، در قطعه شعری با عنوان «گل سرخ» که یکسره به ستایش او و سرودههایش اختصاص یافته چنین بیان کرده است: «در این بامدادِ دلپذیر بهاری، من بیش از هر کس به یاد تو هستم، به یادِ تو ای نغمهسرایِ جاودانِ دنیای شعر. ای گلِ مشرقزمین، ای بلبلِ داستانسرایی که چمنزارِ جهان را از آوای دلپذیر خود آکندهای! به یاد تو هستم ای سرچشمه ذوق و هنر، ای حافظِ شیراز که جهان را از جویبار نشاطبخش و آسمانی خود سیراب میکنی» هم او، در جایی دیگر از همان قطعه، در توصیف سِحرِ کلام حافظ تا آنجا پیش میرود که آن را به اعجاز کتابهای آسمانی تشبیه میکند: «ای حافظ! تو از گلِسرخ غزلی به زیبایی گلهای سرخ ساختهای. هر غزل تو که گویی جادوی عشق در آن نهفته است، ما را به نحوی خاص سرمست میکند. اعجازِ قرآن تو غم از آئینه دل ما میزداید. سخنِ تو، چون تیری بُرّان، پرده تیره ریا و تزویر را پاره میکند. هنگامی که نغمه دلپذیر تو بر میخیزد، خودبینانِ آلوده دامن راه فرار در پیش میگیرند» یونگر، قطعه گل سرخ را با این عباراتِ نغز، شیوا و آکنده از احساس و لطافت به پایان میبرد؛ گویی که فصاحت و بلاغتِ بیچون و چرایِ حافظ در کلام او تجلی یافته است: «در این بامداد زیبا، در میان چمنها و درختان باغ، بالا و پائین میروم [و] میگویم: ای گلهای سرخ که روزی محبوبِ حافظِ شیراز بودید به نغمه[های] این استاد بزرگ گوش دهید. ای گلهای سپید، ای گلهای نیمرنگ، به نغمه نغمهسرایِ شیراز که غزلهای خود را با عطر و جمال شما آراست، گوش دهید… همه [و همه] گوش به غزل آن کس دهید که استادِ نغمهسرایان جهان بود» و از همه اینها حیرتانگیزتر توجه و اقبال باور نکردنی فردریک انگلس، همفکر و یارِ غارِ کارل مارکس ـ بنیانگذار کمونیسم نوین و نظریهپرداز ماتریالیسم دیالکتیک ـ نسبت به حافظ است. وی، ضمن نامهای، خطاب به مارکس، مینویسد: «تا زمانی که اندیشه حافظ را درک نکنیم نمیتوانیم افکار و آراء خود را در جهان پیاده کنیم. به همین سبب، من از همین امروز، به آموختن زبان فارسی پرداختهام تا افکار حافظ را بهتر بفهمیم و [بنابراین] آموختن این زبان را به توهم، توصیه میکنم» و امّا واپسین سخنِ این گفتار: اکنون که به روشنی در مییابیم، حافظِ بزرگ ما، همچنان که سایرِ سخنسرایانِ سُتُرگ ایران زمین، اینگونه و تا بدین درجه مورد احترام و تجلیل سخنوران نامدار جهان قرار دارند و وقتی میخوانیم و میشنویم که در سالهای اخیر در آمریکا، ترجمه آثار مولانا، چندین سال، جزو پرفروشترین کتابها بوده و از یک ترجمه مثنوی، در چاپهای متوالی، ۵۰۰ هزار نسخه به فروش رسیده است، جای آن دارد که به خود آییم و قدرِ این سرمایههای عظیم انسانیمان را که ارزششان، به مراتب، بیشتر و ارجمندتر از ذخائر نفت است، بیشتر و بیشتر بدانیم چرا که اینان قابل تحریم هم نیستند.
دکتر احمد کتابی
این مطلب بدون برچسب می باشد.