نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
به همت بنیاد حکمت صدرا، بیست و چهارمین همایش از سلسله همایشهای سالانه بزرگداشت حکیم ملاصدرا با موضوع محوری «فلسفه و هنر» ۱۱ خردادماه ۱۳۹۹ در قالب همایش مجازی با حضور جمعی از استادان برجسته فلسفه کشور برگزار شد.حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی دراین همایش با عنوان «درباب نسبت میان فلسفه و […]
به همت بنیاد حکمت صدرا، بیست و چهارمین همایش از سلسله همایشهای سالانه بزرگداشت حکیم ملاصدرا با موضوع محوری «فلسفه و هنر» ۱۱ خردادماه ۱۳۹۹ در قالب همایش مجازی با حضور جمعی از استادان برجسته فلسفه کشور برگزار شد.حسن بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی دراین همایش با عنوان «درباب نسبت میان فلسفه و هنر» سخنرانی کرده است که در ادامه متن کامل این سخنرانی را میخوانید: نخست روز بزرگداشت و تجلیل و تکریم صدر المتالهین شیرازی ملا صدرای بزرگ را و از مسئولان محترم بنیاد حکمت اسلامی صدرا که موضوع ویژه بیست وچهارمین کنگره ملی صدرا را «فلسفه و هنر» قرار دادهاند به نوبه خودم به عنوان یکی از معلمانی که در دانشگاه و در حوزه فلسفه هنر و مباحث مربوط به زیباییشناسی بحث میکند، بسیار سپاسگزارم.انتخاب بسیار خوبی است و ضروری میدانم که به دلیل حسن توجه به هنر و نسبت آن با فلسفه از مسئولان محترم بنیاد سپاسگزاری کنم. موضوع سخن من در این فرصت محدود بحث در باب زمینهها و حوزههای اندیشه ورزی یا تفکر فلسفی در باب هنر است و در این حوزهها الزاما حوزه فلسفه به معنای رسمی آن یا فلاسفه به معنای رسمی آن نیست. بهویژه از حول و حوش قرن ۱۸ به بعد ما شاهد یک جریان دیگری در حوزه اندیشه ورزی هنری هستیم و یا اندیشه ورزی در باب هنر و یا تفکر فلسفی در باب هنر هستیم که الزاما پیوند مستقیمی با فلاسفه رسمی یا فلسفه به معنای رسمی و اصلی آن ندارد. این مساله را در حین بحث روشن میکنم تا به نحوی وجوهات مختلف اندیشه ورزی در باب هنر را که الزاما حوزه فلسفه را در بر نمیگیرد، در این همایش معظم مورد توجه و تحقیق قرار داده باشم و مایل هستم صحبت خودم را به عنوان مقدمه با یکی از آثار بسیار مهم ارسطو آغاز کنم و جملهای که ارسطو در باب چهارم کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس بازگو میکند.در باب چهار کتاب ششم نکته فوق العاده مهمی وجود دارد که من این نکته را ورودیه فلسفه به هنر و بحث اندیشه ورزی فلسفی و حضور رسمی فلاسفه در باب هنر میدانم.لکن پیش از آن میخواهم بگویم که در یکی از فلسفیترین آثار هنری و یا هنریترین اثر فلسفی که اگر یک لحظه تصویر آن را ببینید؛ مدرسه آتن که اثر رافائل است و به اوایل قرن ۱۶ تعلق دارد، ما در این اثر در حدود ۵۰ فیلسوف را داریم که در مرکز آن افلاطون با ردای قرمز و ارسطو با ردای آبی است که به نحوی از لحاظ رنگ و فرم و بسیاری از مسائل تقابل آنها با هم دیده میشود که اینجا فرصت تبیین این اثر نیست؛ ولی اثری که در دست ارسطو به صورت افقی قرار دارد همین اخلاق میکاماخوس است و اثری که به صورت عمودی در دست جناب افلاطون قرار دارد رساله تیمائوس است که رساله فوق العاده مهمی است و در جای خود بحثهای بسیار مهمی دارد. خواستم در همایشی که با عنوان فلسفه و هنر است به نحوی نسبت فلسفه و هنر را در مشهورترین آثار هنری نشان داده باشم چون رافائل یکی از استوانههای اصلی هنر رنسانس است، ما آلبرتی را داریم و بعد لئوناردو داوینچی را داریم و بعد میکل آنژ که در جای خود بهویژه در حوزه تاریخ هنر بحثهای بسیار مهمی دارند.می خواهم بگویم اخلاق نیکوماخوس یکی از آثاری است که به نحوی معیار اندیشه ورزی ارسطو نیز هست و به همین دلیل شخصی مثل رافائل این اثر معیار را به دست ارسطو داده است. ارسطو بیان میکند که ساختن با انجام دادن و عمل کردن متفاوت است؛من این را در حقیقت ورودیه جهان فلسفه به هنر میدانم به عبارتی ارسطو میگوید انسان گاهی اعمالی را انجام میدهد و گاهی چیزهایی را میسازد.ارسطو میگوید بین اینها تفاوت وجود دارد و جمله جالبی دارد و میگوید: در حقیقت تفکری که منتج به عمل میشود، متفاوت است در حوزه انجام و ساختن و در حقیقت تفکری که منجر به انجام است با تفکری که منجر به ساختن است، متفاوت است.به همین دلیل است که شما آرام آرام در اندیشه ارسطو شاهد ظهور نکتهای فوق العاده مهم تحت عنوان «پوییسیزیسم» میشوید که کتاب عظیم بوطیقا از آن حاصل میشود. تفاوتی که جناب ارسطو میان انجام دادن با ساختن قائل است، حوزه جدایی را برای هنر و یا فن(تخنه) قائل میشود و این آغاز جدیترین تاملات فلسفی در باب هنر است.البته پیش از ارسطو، افلاطون را داریم و ما منکر حضور این استاد اعظم ارسطو نمیشویم و حتی پیش از افلاطون تاملات فیثاغوریان را در باب هنر داریم. ما هنگامی که میخواهیم در رابطه با جدیترین و ماندگارترین نظریه هنر که میمیسیز(محاکات) صحبت کنیم، بحث خود را هم از جهان اسطوره آغاز میکنیم که بحث مفصلی است – من در کتاب خودم با عنوان در باب نظریه محاکات،نشر هرمس دراین باره بحث دارم – هم از جهان فیثاغوریان، چون مساله فیثاغورس که در مرز بین اسطوره و فلسفه ایستاده است و تاملاتش در باب مساله موسیقی و زیبایی اموری قابل تامل است؛ لذا شاید در حوزه نسبت فلسفه و هنر از فیثاغوریان باید شروع کنیم و بعد باید از افلاطون شروع کنیم.ولی من از ارسطو شروع کردم با اینکه نکاتی را در باب تاملات فیثاغوریان در حوزه هنر عرض کردم؛ افلاطون هم در رساله هپیاس خود سوالی بنیادینی را طرح میکند تحت این عنوان که زیبا چیست و در حوزه زیبایی و زیباییشناسی یک سری آرا نظری ارائه میدهد، یا در جمهوری و در کتاب قانون نقطه نظرات خود را در باب هنر به عنوان یک فیلسوف بزرگ ذکر میکند؛ پس چرا از ارسطو شروع میکنیم؟ علت به زبان ساده و خلاصه این است که رویکرد افلاطون و فیثاغوریان به هنر رویکردی الهیاتی و کلامی است و رویکردی تئولوژیک است.رویکردی که خرد ورزانه و اندیشمندانه نیست و شاید به همین دلیل آرای فیثاغوریان و افلاطون بیشتر مورد توجه تئولوژیستها و متکلمان و حتی فقها واقع شده است.چون افلاطون هنر را محاکات یا میمیسیز امر محسوس میداند و چون امر محسوس را نسبت به امر معقول محدودتر و ناقصتر میداند، لاجرم هنر را مردود اعلام میکند و به همین دلیل معمولا ما در حوزه تفکر فلسفی به ما هو فلسفی وقتی میخواهیم از نسبت میان فلسفه و هنر صحبت کنیم به سراغ ارسطو میرویم و این جمله بنیادن او که «ساختن متفاوت از انجام دادن است» مورد توجه خواهد بود.به همین دلیل ما در حوزه فلسفه هنر بعد از مدتی شاهد رواج برخی انواع عناصر بنیادی و کلیدی چون «تخیل خلاق» هستیم.به یک عبارت پشت این ساختن تفکر خلاقانه و تخیل خلاقانه وجود دارد و در حوزه فلسفه نسبتی ذاتی میان تخیل بهویژه در وجه اپیستمولوژیکش و نه آنتولوژیکش با تفکر وجود دارد.به هر حال هنگامی که ارسطو فرمود انسان یک ساختن دارد و نتیجه این ساختن آرت و یا هنر است، نگره فلسفی به هنر رقم خورد. بحث امروز ما بررسی آرای ارسطو در باب هنر نیست، اگر چه که میگویم که او کتاب بسیار مهمی در این مورد دارد با عنوان بوطیقا یا همان فن شعر که بسیار جالب است بدانید که این کتاب را انجیل فلسفه هنر میدانند.و شان و مرتبه بسیار بالایی نزد فلاسفه هنر دارد، اگر چه متاسفانه جلد دوم این کتاب گم شده است و در کتاب موجود، ارسطو در باب شعر حماسی و شعر تراژیک و کمدی حرف میزند.و بعد بحثی فوق العاده مهم در تفاوت میان تاریخ و شعر دارد.شعر به معنای عاملی که چیزی را از خفا به ظهور میآورد.و میگوید مورخ از یک امر انجام شده اتمام پذیرفته سخن میگوید لذا هیچ کتارسیسی تولید نمیکند، اما همان معنا و همان واقعه اگر توسط یک شاعر ارائه شود باید به زبان امکانی بازگو شود تا امکان ظهور کاتارسیس در روح مخاطب وجود داشته باشد که بحث بسیار مهمی در حوزه فلسفه هنر است و من وارد آن نمیشوم. خواستم بگویم تفکر فلسفی در باب هنر به یک عبارت با ارسطو آغاز میشود و با امثال فلوطین و نو افلاطونیها به اوج میرسد و رویکرد کلامی و تئولوژیک بسیار جدی در دوران قرون وسطی چه در آرای آلبرت کبیر و چه در آرای آگوستینوس و چه در آرای آکوئینی پیدا میکند و بعد از رنسانس ما در حقیقت همزمان با تحول بنیادینی که در حوزه فلسفه داریم و سوبژه محوری جای ابژه محوری را میگیرد، باز شاهد برجسته شدن تفکر فلسفی در باب هنر هستیم که با فیلسوف بزرگی چون کانت به اوج میرسد بهویژه در کتاب سوم خودش و در اندیشه یکی از فلاسفه بزرگ دیگر اروپایی یعنی هگل به «تز پایان هنر» میرسد و بعد در اندیشههای نیچه و هایدگر به شکل دیگری متولد میشود که جای بحث آن نیست، فقط خواستم سیر تاریخی فلسفه و نسبت آن با هنر را به خدمت شما عرض کرده باشم.نکات فوق العاده مهمی هم این فلاسفه در باب هنر ذکر میکنند که حقیقتا عناوین اصلی ما معلمان فلسفه هنر و زیباییشناسی در دانشگاهها است. اما نکته بسیار مهم من این است که فقط و فقط نمیتوان در حوزه فلسفه به معنای رسمی آن و یا فلاسفه رسمی از نسبت میان فلسفه و هنر سخن گفت.از بعد از تاملات جدی که لئوناردو داوینچی در ایجاد نسبت میان علوم با هنر دارد و بعد در حقیقت ظهور اندیشههای نوین در باب حوزهها و مکاتب مختلف هنری، ما شاهد حضور اندیشمندان و متفکران دیگری در این حوزه هستیم که الزاما فیلسوف نیستند اما جدیترین تاملات نظری و اندیشه ورزی را در باب هنر ارائه کردهاند.مثلا کسانی که فلسفه میخوانند، در حوزه مفهوم رسمی ما از فلسفه، بعید است که از راجر فرای و یا کلایوبل و یا بنگارتن و یا از نوئل کارول و یا از آن شپرت و یا گروچه و یا حتی از تولستوی و یا از کالینوود و یا از جرج دیکی نامی شنیده باشند.اینها کسانی هستند که در حوزه نسبت میان فلسفه و هنر و یا حوزه فلسفه رسمی نامی از آنها نیست؛ اما بعد از نظریه میمسیس که عرض کردم پایدارترین نظریه فلسفه هنر است و من گاهی چهارده و یا پانزده جلسه دکتری خود را فقط و فقط به این نظریه اختصاص میدهم بهویژه به قرائتهای مختلف از فلاسفه بزرگ؛ اما واقعیت قضیه این است که از بعد از نظریه میمسیس یعنی نظریه اکسپریشن – نظریه فرم و نظریه استاتیک اکسپرینس – تجربه زیبایی شناختی و نظریه نهادی دیگر در این نظریهها رد پای فلسفه به معنای رسمی آن را نمیبینیم.می خواهم در طلیعه این همایش عرض کنم که نسبت فلسفه و هنر الزاما از رویکرد فلسفی فلاسفه رسمی هنر حاصل نمیشود و از قرن ۱۹ به این سو اندیشه پردازی و نظریه پردازی در حوزه هنر بهویژه ظهور نظریههایی که نام بردم الزاما از سوی فلاسفه هنر نیست و از طرف متفکران دیگری است. برای این موضوع توضیح بیشتری ارائه میکنم: همانطور که عرض کردم ما در حوزه هنر ۵ نظریه داریم که این ۵ نظریه در مباحث هنری تحت عنوان مباحث «فلسفه هنر» شناخته میشود.چهار مورد از این نظریهها اصطلاحا نظریههای ذات گرا هستند.میمسیس یا محاکات – تقلید و یا به تعبیر فارابی تخییل که انگلیسی آن ایمیتیشین است، یا نظریه بیان و بعد نظریه فرم که فرمالیسم متخذ از آن است و در حوزه نظری بحث بسیار مهمی دارد و در جاهایی با ارسطو نسبت پیدا میکند بهویژه وقتی ماها بحث فرم و مورفه ارسطویی را مورد بررسی قرار میدهیم و بعد نظریه استتیک اکسپرینس یا تجربه زیبایی شناسی؛ اینها نظریههای ذات گرا هستند.و در حوزه فلسفه هنر مورد بحث قرار میگیرند و هر کدام از آنها با رویکرد فلسفی و نظری به دنبال تبیین ذات و جوهر و ماهیت هنر هستند و نظریه پنجم که نظریه توصیفی است و در حوزه جامعهشناسی هنر تحت عنوان «نظریه نهادی» مورد بحث قرار میگیرد و داستان دیگری دارد و در جای خود به تفصیل بیان شده است.در کتاب «جامعهشناسی اخلاقی هنر» من بهطور مفصل این نظریه و مسائل مربوط به آن را مورد بررسی قرار داده ام. از نظریه دوم به بعد بعد حاکمان بلا منازع این نظریه پردازی فلسفی در باب هنر غیر فلاسفه هستند؛ مثلا جالب است که بدانید نظریه دوم ابتدا با تولستوی شروع میشود.کدامین نقطه از جهان است که تولستوی را به عنوان یک فیلسوف رسمی بشناسند، ما او را به عنوان ادیبی بزرگ میدانیم که رمانهای بسیار مهمی مثل «جنگ و صلح» را دارد.اما خود او کتابی به عنوان «هنر چیست» دارد که سال گذشته در مسکو در همایشی که به مناسبت بزرگداشت تولستوی برپا شده بود محور سخنرانی من بود.در این کتاب بحث فوق العاده مهمی از هنر ارائه میشود که من در آن سخنرانی نسبت این تعریف تولستوی از هنر را با رویکردی نظری با رویکرد حکمای مسلمان مقایسه کردم.جناب تولستوی در آن کتاب میگوید هنر این است که شما امر معقول و پنهانی را در صورت حسی ابراز کنید یعنی ظهور امر معقول در یک قالب و فرم محسوس و این را با تعریفی که جناب سید حیدر آملی در جامع الاسرار آورده است بررسی کردهام که مقاله آن نیز چاپ شده است. تولستوی آنجا به جای اینکه هنر را به نوعی میمسیس و یا محاکات بداند بیان میداند و ابراز و اظهار و آشکاری میداند.البته من این را متاثر از جریان قدر فلسفی میدانم که عرض کردم سوبژه محوری را به جای ابژه محوری میداند.در نظریه میمسیس آنچه مهم است ابژه است که هنرمند تقلید میکند و این ابژه میتواند به تعبیر فلوطین جهان معقول و یا جهان محسوس باشد.اما در حوزه نظریه «بیان» هنرمند بیش از آنکه به ابراز و اظهار آنچه که بیرون از او است بپردازد، خودش را بازگو میکند.نظریه دوم یک نظریه کاملا سوبژه محور است.و خود این کلمه نیز ایکس به معنای پیشوند خروج است و اگزیت از آن است و پرس یعنی فشار و بخش آخرش که اسم ساز است و اکسپریشن یعنی که شما در حقیقت چیزی را که در وجود شما جمع شده را ابراز میکنید.ما در حوزه نظریه بیان کالینوود را داریم و در نظریه فرم راجر فرای و کلایو بل را داریم بهویژه در حوزه فرم معنادار و در استتیک اکسپرینس افرادی مثل نوئل کارور را داریم و یا در حوزه زیباشناسی افرادی چون کلوچر در کلیات زیباییشناسی و بعد بنگارتن را داریم. من این نکته را عرض کردم تا بگویم امروزه نظریههای جدی فلسفه هنر الزاما در حوزه اندیشه ورزی فلاسفه رسمی هنر مورد توجه و تامل قرار نمیگیرد و من خواستم این نکته را بهطور شفاف و روشن بیان کرده باشم که یک وجه فلسفه و هنر بررسی آرای فلاسفه در باب هنر است و وجه دوم آن بررسی نظریههایی است که از جان هنر و از حوزه اصلی آن برخاسته است و گاها مورد توجه فلاسفه رسمی قرار نگرفته است. من شمه کوتاهی را از یک جهان پهناور و وسیع و عظیم به نام فلسفه هنر و زیباییشناسی به خدمت شما ارائه کردم انشاا…استادان دیگر در این کنگره به وجوهات دیگری از نسبت میان فلسفه و هنر میپردازند.