نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳ تلقی ناصرخسرو از علم کلام چه بوده است؟ دومین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی ناصرخسرو به «زندگی و اندیشههای کلامی و فلسفی ناصرخسرو» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محقق، مصحح و شارح اشعار ناصر خسرو در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. دکتر محقق گفت: هر یک از […]
تلقی ناصرخسرو از علم کلام چه بوده است؟
دومین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی ناصرخسرو به «زندگی و اندیشههای کلامی و فلسفی ناصرخسرو» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محقق، مصحح و شارح اشعار ناصر خسرو در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. دکتر محقق گفت: هر یک از شعرای ما مقام خودشان را دارند ولی ناصرخسرو از نظر زندگی، اندیشهها و آرای فلسفیاش جایگاه ویژهای دارد. متأسفانه دو علت باعث شده است که ناصرخسرو شناسی آنچنان که باید و شاید پیشرفت نکند. یکی اینکه چون ناصرخسرو شیعه بوده مورد توجه اهل سنت نیست، بهویژه آنجاهایی که باید مورد احترام و تجلیل قرار بگیرد (مثل افغانستان و تاجیکستان). دیگر آنکه در ایران هم به علت این که شیعه اسماعیلی یعنی هفت امامی بوده توجه چندانی به او نشده است ولی آن زبان ارزشمندی که ناصرخسرو در آثار و مطالبش به کار برده است درخور مطالعه و تحقیق است و باید بیش از پیش مورد توجه قرار بگیرد.
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی افزود: به هر حال ناصرخسرو در زمانی زندگی میکرد که علوم اسلامی در درجه عالی بود و در مدارس خراسان تدریس میشد. شعرای ما همه از قرآن و حدیث شروع میکردند تا ادبیات عرب و امثال و اشعار عربی و علوم متداول زمان خودشان که حساب و هندسه و موسیقی و جبر و مقابله بود تا تفسیر و حدیث را فرا می گرفتند نمونهاش «رسائل اخوان الصفا» است که مولفانش حدود ۴۲ رساله را در آنجا ذکر کردهاند و هر رسالهاش درباره یک علم خاص است، این یعنی که در مدارس خراسان این علوم مورد بحث و فحص بوده و مثل اروپای قرون وسطی که هر شهری کرسی یک علم را داشت،شهرهای خراسان به همین کیفیت بوده است. در کتاب «حدوثالعالم» تألیف افضلالدین غیلانی چاپ کردم، او ذکر میکند که نیشابور، مرو و بلخ هر کدام کرسی چه علمی بودند و افرادی که در این علوم مهارت داشتند در این شهرها تدریس میکردند و کسانی هم که طالب بودند به این شهرها میرفتند. رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی افزود: به هر حال نخست باید دید که تلقی ناصرخسرو از علم کلام (علم عقاید دینی) چه بوده و نسبت به اندیشههای زمان خود چه موضعی داشته است. از اشعار ناصرخسرو برمیآید که او در عین این که مُبلغ دین بوده و یک تعصب و سختگیری داشته ولی اهل تسامح و تساهل نسبت به ادیان دیگر هم بوده است. مثلا نسبت به دین مسیح میبینیم که بسیار بسیار تسامح و تساهل دارد. وی در یکی از قصائدش میگوید:
فخر تو چیست، بنگر، بر ترسا؟ از سر هوس برون کن و سودا را تو مؤمنی گرفته محمد را او کافر است گرفته مسیحا را ایشان پیمبران و رفیقانند چون دشمنی تو بیهوده ترسا را ؟
به این معنا که برای چه تو فخر بر مسیحیان میفروشی؟ آنها رفیق و پیغمبر هستند. مسیح با احترام پیشبینی پیغمبر اسلام را کرده است و پیغمبر اسلام نیز با احترام از حضرت مریم و عیسی (ع)یاد میکند. ناصرخسرو میگوید مسیحیان مشرک نیستند. دکتر محقق در ادامه بیان کرد: میدانیم که خصیصه اسلام «توحید» است. توحید یعنی یگانگی خداوند. اما مسیحیان عقیده به تثلیث داشتند، یعنی سه گانه پرستی که شامل ابو، ابن و روحالقدوس است و این سه را حاکم بر جهان میدانند و این در دین اسلام شرک حساب میشود. خداوند شریک ندارد، «لم یلد و لم یولد» یعنی نه زاده شده و نه میزاید. پس چگونه میتوان عیسی را پسر خدا دانست؟ ناصرخسرو کوشش میکرد که این مسأله را حل بکند و بگوید که کشیشان نمیفهمیدند. چون کشیشان نظر به باطن و تأویل مسائل ندارند و ظاهر را میگیرند. با این کیفیت ناصرخسرو میخواهد بگوید که مسیحیان مشرک نیستند و خدای یگانه را میپرستند. منتهی کشیش تأویل نمیتواند بکند.««اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وَ بَطنًا وَلِبَطنِهِ بَطنٌ اِلی سَبعَه اَبطُن« برای قرآن ظاهری و باطنی است، و برای باطن آن باطن دیگری تا هفت بطن. باطن را تأویل و ظاهر را تنزیل میگویند. تنزیل برای عوام مردم است و تأویل برای مردم دانا است و در قرآن آمده است:«وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» یعنی راسخون در علم میتوانند بفهمند. در یک جایی میگوید:
قول مسیح آنکه گفت «زی پدر خویش میشوم» این رمز بود نزد افاضل
میگوید این که مسیح از «پدر» نام میبرد به این معنا نیست که او پدر جسمانی در آسمان داشت بلکه این کلمه رمز است. رمز همان است که فرنگیها به آن «سمبُل» میگویند و در فارسی کنونی کلمه «نماد» را بهجای آن بهکار میبرند. عیسیبن مریم گفت: «انی ذاهب الی ابی و ابی فی السماء» یعنی من میروم پیش پدرم و پدرم در آسمان است و این کلمه پدر رمز بود. رمز چیزی است که ظاهر آن مراد نیست، بلکه باطن آن مراد است. ناصرخسرو در جایی دیگر میگوید:
این همه رمزها و مثلها را کلید جمله اندر خانه پیغمبر است هر که بر تنزیل بیتأویل رفت او به چشم راست در دین اعور است ای گشاینده در خیبر، قرآن بی گشایشهای خوبت خیبر است
ناصرخسرو سخن مسیح را رمز میداند و میگوید همانطور که در خیبر را گشودی (اشاره به حضرت علی علیهالسلام است) قرآن هم بدون تفسیر و تأویل تو به خیبر میماند. بنابراین ناصرخسرو میگوید که کلمه «پدر» رمز است و مضمونش همان است که در قرآن کریم هم آمده است:««یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً» ای نفس مطمئنه برگرد به اصل خودت، سوی پروردگارت». و مولانا هم در اول مثنوی اشاره میکند و میگوید:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
این نفسِ جزیی متصل میشود به اصل و منشاء خودش که نفسِ کلی باشد. پس منظور عیسی آن بود که نفس من از عالم بالا آمده، روح من چند روزی در این جهان بوده است و اکنون به اصل خودش میپیوندد. در ادبیات ما هم آمده است:
جان نهاده سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگالها
یعنی تن جسمانی ما به خاک میپیوندد و جان هم به بالا پرواز میکند.
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
هاتف اصفهانی نیز در یکی از ترجیعبندهای خودش توجیه میکند:
سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند
یعنی اگر ابریشم را به اسمهای مختلف بخوانی این سه اسم نه شی مختلف نمیشود و یکی هست. دکتر محقق در ادامه افزود: میبینید که ناصرخسرو سخن مسیح را رمز میداند. او میگفت دانایان میفهمند که مسیح چه میگفت ولیکن «رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل». بدین گونه ناصرخسرو میکوشد که از مذهب مسیح شرکزدایی کند و آن تثلیث را توجیه کند و به قول هاتف:
که گر از سر وحدت آگاهی تهمت کافری به ما مپسند در سه آیینه شاهد ازلی پرتو از روی تابناک افگند سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند ما در این گفتگو که از یک سو شد ز ناقوس این ترانه بلند که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو
به هر حال آن سختگیری و تعصب مذهبی که در میان قشریون نسبت به مذاهب دیگر وجود داشته،در ناصرخسرو نبوده است. دکتر محقق درباره مشرک نبودن ایرانیان باستان گفت : سهروردی میگوید ایرانیان باستان مشرک نبودند. شیخ شهابالدین سهروردی نیز در «حکمت الاشراق» میگوید که آنها مشرک نبودند که بگویند دو نیرو حاکم بر عالم است: یکی یزدان و یکی هم اهریمن. حکمتی که سهروردی معرفی میکند، «حکمت خسروانی» یا «حکمت فهلویون» نام میگذارد،. شیخ هادی سبزواری هم میگوید حکمای فهلویون «وجود» را مثل نور میدانستند، همانطور که نور یک چیز است و خودش ظاهر است، چیزهای دیگر را هم ظاهر میکند. منتهی «تشکیک» است. تشکیک یکی از اصطلاحات منطقی است. آن مفهومی را تشکیک میگویند که افرادش در درجات مختلف باشند. در برابر آن «متواطی» است که افرادش یکسان هستند. نور نیز متواطی است. یک نور شمع داریم، یک نور چراغ تا برسیم به «انوار قاهره» که سهروردی آن را «انوار اسپهبدیه» مینامد. سهروردی میگوید ایرانیان باستان مشرک نبودند. حاج ملاهادی سبزواری هم میگوید که «شّر» هویت وجودی ندارد. هویت وجودی «خیر» است. وقتی خیر نبود شّر جای آن را میگیرد. میبینیم که شیخ اشراق هم از ایرانیان باستان شرکزدایی میکند و میگوید این را با الحاد مانی نباید اشتباه کرد. چون مانی حقیقتا عقیده شرک داشت. اما ایرانیان اصیل عقیده به خدای واحد داشتند. رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ادامه با بیان این که ناصرخسرو از مذهب ثنویت آگاهی داشته است،افزود: او عقاید زمان خودش مخصوصا مذهب تثلیث و ثنویت را را میشناخته است. در ضمن از مذهب مانی هم آگاهی داشته است. مثلا میگوید:
آنچه زیر روز و شب باشد نباشد یک نهاد ره از اینجا گم شدهست ای عاقلان بر مانوی
میگوید روز نور است و شب ظلمت است و یک نهاد ندارد. خداوند واجبالوجود است و نور محض است. ولی ممکنالوجود، که «ما سوی الله» باشد، ظلمت است. اگر هم نوری دارند، از نور واجبالوجود میگیرند. اولیا و انبیا که نور در وجودشان سرشته شده است این نور را از خداوند گرفتهاند وگرنه ممکنالوجود از خودش چیزی ندارد:
ما کهایم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خود ندارد هیچ هیچ.
از این جهت است که شیخ محمود شبستری وقتی میخواهد ممکنالوجود را در برابر واجبالوجود بیاورد، میگوید:
سیهرویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد، ولله اعلم
«سیهرویی» تعبیری از ظلمت است. ظلمت هویت وجودی ندارد. نور است که هویت وجودی دارد. دکتر محقق گفت : ناصرخسرو در مورد جبر و اختیار هم معتقد است که تصمیمگیری با خود ما هست که به راه خیر برویم یا به راه شّر: «راه تو زی خیر و شر هر دو گشاده ست»، اکنون خواه سوی خیر برو یا سوی شّر. این همان است که در مکتب شیعه به آن «امر بین الامرین» میگویند. در همین مسأله جبر و اختیار ناصرخسرو میگوید:
به میان قَدر و جبر ره راست بجوی که به نزد عقلا جبر و قدر، درد و عناست
این همان مفهوم «امر بین الامرین» است. نیروی اولیه از خداوند است اما خود ما آن نیرو را به اختیار خودمان بهکار میبریم. قدر و جبر راه راست نیست. حضرت علی (ع )میفرمایند: «چپ و راست انسان را به هلاکت می افکند. جادهای که انسان را به مقصود میرساند راه میانه است». اشاعره میگویند: قدر خیر و قدر شّر، از خداوند است ولی معتزله میگویند خداوند قدرتهای اولیه را میبخشد و ما به اختیار خودمان بهکار میبریم. شارح دیوان ناصرخسرو با ذکر این که ناصرخسرو عالم را حادث میداند،گفت: ناصرخسرو مسائل فلسفی را هم مطرح کرده و اصطلاحات فلسفی را بهکار برده است. در یکی از قصایدش میگوید:
عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال دهری شیدا را
«دهری» کسانی بودند که عقیده به خداوند نداشتند. قدیم بودن عالم هم به این معنا است که عالم خلق نشده، بلکه همیشه بوده است. اشکال این حرف در این است که ما این همه میگوییم خداوند «خالق» است و مهمترین صفت او همین است. پس چگونه میتوانیم صفت «خلق» را از او سلب کنیم؟ این درست نیست. اشعریها میگفتند که خداوند در زمان موهوم عالم را خلق کرده است. فلاسفه شیعه جواب میدادند که «زمان موهوم» مابه ازاء خارجی ندارد. برای همین است که میرداماد بر اساس دادههای فلسفی که در ذهنش بوده گفته است که این زمان برای متغیرات است. افعال و صفات خداوند در این ظرف نیست. میرداماد در کتاب «قبسات» این مسأله را حل کرده است. او میگوید ما سه ظرف «زمان»، «دهر» و «سرمد» داریم. خداوند در ظرف ما نیست. به همین کیفیت دیگر علمای شیعه مثل میرفندرسکی، عبدالرزاق لاهیجی، فیض کاشانی و حاج ملا هادی سبزواری به این موضوع اشاره کردهاند. ناصرخسرو هم میگوید دهری عالم را قدیم میداند اما ما عالم را حادث میدانیم. یعنی خداوند عالم را خلق کرده است. منتهی در چه ظرفی؟ این ظرف ظرفِ «زمان» نیست. دکتر محقق در پایان با اشاره به این که ناصرخسرو در کتاب «زاد المسافرین» خود فصلی به نام «رد بر طباعیان و دهریان و اصحاب هیولی» دارد،گفت:. طباعیان کسانی بودند که میگفتند همین طبیعت هست، نه چیز دیگر. هیولی نیز به معنای ماده است. بحث بر سر این است که آن «هیولی اولی» که «مادهالمواد» به آن میگویند، به چه کیفیت به وجود آمده است؟ آیا از عدم به وجود آمده است؟ این مسائل در کتاب ناصرخسرو آمده است. وی در ادامه افزود: در همان کتاب ناصرخسرو از یک حکیم گمنام ایرانی به نام «ابوالعباس ایرانشهری» نام میبرد و میگوید که ایرانشهری میگفت: خداوند همیشه صانع و خالق بوده است اما زکریای رازی- که ایرانشهری استاد و مقدم او بود- آن سخن خوب را به صورت زشت نشان داد و گفت: خداوند اصلا خالق نبوده است. پس در آن بیتی که ناصرخسرو میگوید: «مشنو محال دهری شیدا را» منظور او از «دهری شیدا» زکریای رازی است. من این نکته را در کتاب «فیلسوف ری، زکریای رازی» مفصل یاد کردهام.
این مطلب بدون برچسب می باشد.