نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶ در نشست «بررسی نقش آراء مفاخر در نهضت مشروطیت» که روز دوشنبه ۱۶ مردادماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، استاد سید عبدالله انوار به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: کلمه مشروطیت که در فرهنگهای لغت در برابر constitution فرنگی آمده […]
در نشست «بررسی نقش آراء مفاخر در نهضت مشروطیت» که روز دوشنبه ۱۶ مردادماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار شد، استاد سید عبدالله انوار به ایراد سخنرانی پرداخت.
متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: کلمه مشروطیت که در فرهنگهای لغت در برابر constitution فرنگی آمده است، امروز در علم سیاست به روشی اطلاق میشود که سرنوشت سیاسی و اجتماعی افراد اجتماع را بهعهده خود افراد میگذارد و آنها نیز زندگی خود را در تحت قواعدی بهنام قانون اداره میکنند؛ آن قانونی که از خود آنها نشأت گرفته و از جهان ماوراء آنها نازل نگردیده است و این قوانین نیز در طول تاریخ با تغییر روابط افراد متغییر میگردند و در این اجتماع قانونمند به هیچگاه و هیچ وجه بفردی از آن جمع اجازه داده نمیشود که برپا خیزد و با آوردن قواعد و قانونی ناشی از اراده خود نه از اراده نمایندگان آن جمع بر آنها حکم راند حتی اگر این حاکم با دستاویزهایی این قواعد شخصی را منبعث از قدرتهای ماوراءطبیعی معرفی کند و با تبلیغات وسیع بر آن رود که در ظل هدایت این قواعد نازل از مافوق انسانها، انسانها بهسعادت مطلوب خود میرسند. چه در کنستیتوسیون آنچه اصلِ اصیل است نشأت یافتن امر حاکم بین افراد از ناحیت انسان است و بس و نیز چنانکه امور و قواعد جاری و ناشی از اراده آنها واجد نقصی هم شد باز این نقص را بر این رسم است که با تدبیر مدبّران فرهیخته آن اجتماع مرفوع گردد نه هر پندار فردی و شخصی که روی رأی صاحب رایان جمع را ندیده است و از سوی نمایندگان و فرهیختگان قوم تصویب نگردیده است. اما منزلت فرهیختگان و نمایندگان هم، صدرنشینی متهوع مستبدّان نیست که پایههای صدرنشینی خود را با خونریزی بیگناهان استوار نمایند بلکه آنها در هیأت نمایندگی خود همواره نظر بر ترازوی عدالت دارند تا لحظهای شاهین آن به سود کفه ضلالت این قواعد خواست انسانی نگردد و ظلمی رخ ننماید. حال با این مقدمه باید بینیم که این چنین حکومتی آزاد، تاکنون در تاریخ بشری رخ نموده یا آنکه چون خیلی آرزوهای انسانی با انسان به خاک رفته است. تاریخ آتن به ما «پریکلسی» را میشناساند که به حدود دو هزار و پانصد سال قبل بهوقت خاکسپاری کشته شدگان آتنی جنگ پلوپونز بدست اسپارتها، طی نطقی از خصوصیاتی در حکومت دم میزند که به فرمان او در این دوران حکومت او بر مردمان رانده شده است که در این دوران هیچگاه ترازوی عدالت به ضرر این خصوصیات، شاهین آن سوی کفه ظلم نگردانیده است و خوشبختانه تواتر اخبار تاریخی صحت این قول را با مویدات دیگر تایید مینماید و میگوید آتنیها در دو هزار و پانصد سال تحت قواعدی میزیستند که از اراده آنها ناشی میشده است و با این آزادی توانستهاند تمدن متکی بر عقل «هلی نی ستیک» یونانی را مستقر نمایند؛ چه در آزادی است که انسان به مرتبه فرشته بودن میرسد و در پناه آزادی است که اراده بیدار بشری شکوفا میشود و آدمی در پناه آن بهجایی میرسد که بهقول صوفیان جز خدا نبیند. در ظلم و استبداد، آدمیت مسخ میگردد و موجودی خُرد میگردد و باطل، که فقط از زندگی، صبح به شام بیهوده رساندن کار او میشود. این آزادی است که افلاطون آتنی میگفت لایقِ حکومتِ انسانیِ آن انسانی است که با دیدار «مُثلِ» آزادی و عدالت، میتواند که جامعه را به سعادت بالای آدمی رساند. شلاق استبداد جز ویرانگری و شیطانپروری تولید دیگر نداشته است. «مُثلی» که افلاطون با قلم زیبای خود در رساله «جمهوری» عرضه میکند یک امر ماوراءبشری نیست بلکه حاقِ واقع امورِ واقعه انسانی است که فرهیختگان صاحب ذوق به دیدن آن نائل میآیند و با ارائه آن یافته، کرامت بشری را به بشر مینمایانند. افلاطون در آکادمی خود در آتن شاگردی بنام ارسطو پرورانید که او هم چون استاد خود براین رفت که آتنی و آن جمع را به سعادت رساند و در دوکتاب خود یعنی کتاب «سیاست» و کتاب «اخلاق»، عمل «مُثل» را در خارج انسان نبیند بلکه با تکیه بر منطق تدوین شده خود، معتقد بود که آنگاه به حقیقت «مُثلی» میرسیم که هر پدیده را با دقت در جنس و فصل آن بشناسیم؛ با عمل عقل مورد نظرگیریم و چون با این عقل گشایی به تعریف آن رسیدیم آنرا حقیقت جهانساز دانیم و چون پریکلس، در حکومت به اجرا در آوردیم. ولی با این درخشش آزادی و راههای ارائه شده از سوی فرهیختگان بشری آنچه تاریخ با اسف اندر اسف به ما میگوید بشر سالهای گران، ضد با این حکومت بشرساز بر خاسته است؛ چه مرکب نوشته این اصولِ انسانساز هنوز خشک نشده بود که قلم آن با شمشیر اسپارتها قطع گردید و اسپارتها هنوز آرام نگرفته بودند که شهر مقدونیه آنها شمشیر، بدستِ جوانی بهنام اسکندر سپرد و این جوانِ جویای نام با فتوحات خود از یونان گذشت و تا حلب و هندوستان با لبه شمشیر به اداره امور مردمان پرداخت و قوانین و قواعد زیبای کنستیتوسیون را به کمال فراموشی سپرد. اما شمشیر این جوان و جانشینان بعد او جز چند نام شهرهای اطراف یونان، چیزی بهنام مرده ریگ از آنها باقی نگذارد و اسکندریها به ناچار شمشیر به شمشیر آختهتر از خود که رومیان بودند سپردند که در تاخت و تاز و جهان ویرانکنی بدتر از آنها بودند. چه رومیها هم در طول جهانگشاییهای خود جز ضربه شلاق استبداد و کشتارِ دو جانبی گلادیاتورها چیزی در برابر میراث رنگ باخته پریکلسی در سرزمینهای مفتوح از خود به جای نگذاشتند و از همه بدتر، رومیها با پذیرش آئین سامی مسیحیت، به مسیحیت اجازه دادند که حکومت دینی انسان کُشِ کلیسا را بوجود آورد و این کلیسا با نهایت قدرت قواعد انسانسوز عهد قدیم را بر روابط اجتماعی انسانها پیاده کند و با برقراری انگیزاسیونهای خانمانبرانداز به امر خدای سفّاکی که فقط طالب خون بود برای حدود ششصد سال پرده جهل و ظلم را به روی رشد ذهنی آدمی با کمال قساوت کشد و حکومت دینی خود را هر روز مقتدرتر گرداند و به امر خدای سفاک اعلام شده، دوره تاریک اسکولاستیک را با کشتار گرداند. از آنجا که طبق مشهور «القهرو القسر لا یدوم» در قرن چهاردهم میلادی از بین این قصابان، الهی «کشیشی آلمانی» به نام «لوتر» سر برآورد و با ترجمههای مجددِ نوشتارهای دینی مسیحیت، پروتستانیزم را در برابر کاتولیسم علم کرد. گرچه این پروتستانیزم برخلاف کاتولیسم فتوای شرعی میداد ولی اشتباه نشود آنها درِ بهشت را نگشودند و نیز از صدور حکمهای شدید و غلیظ بینصیب نبودند و نشان دادند با ترجمه جدید «عهد قدیم»، پروتستان چیزی عقدهگشا برای مسیحی مظلوم نیاورده است و آنچه این قیام لوتر برای مسیحی آورد این بیداری بود که باید از آسمان چشم فرو بست و درد زمینی را با داروی زمینی شفا داد و مسیحی در این دید به اول بر آن رفت که آیا به تداوم اسکولاستیک بسنده کند یا آنکه از نو «عالمی بباید ساخت و از نو مردمی» . خوشبختانه او بر این اندیشه، راه دوم را برگزید و با رنسانس داروی درد خود را در این زمین دید و با تکیه بر عقل و عمل در طبیعت پایههای گشایشی نهاد به نام شناخت طبیعت یا دستآویز به علم طبیعت. و این دستآویز برگرفته رنسانس هر روز امر نویی تولید کرد که روز ما قبل، فاقد آن بود. او به جای اوراد کلیسایی و رمزهای دینی به رموزات عدد پرداخت و با بازگشایی این رموز در شناخت طبیعت فایقتر شد و حاصل آن خلق فناوری گرهگشای بشر زمینی شد و این فناوری هر روز وسیعتر پیش رفت و با تکنولوژی گرهگشای خود مواد تولیدی فراوان ساخت که به بازار مصرف احتیاج داشت و این بازار نو، بازرگانی نویی در روابط او ایجاد کرد که تولیدهای او بیملاحظه از فراز مرزها میگذشت و فرآوردههای خود را در دسترس انسان نیازمند مینهاد. این تحول که در تاریخ به نام انقلاب صنعتی مندرج است نخستین هدیهای که تحفه ارباب علم کرد، آزادی مجدد انسان بود در برابر این صحنه تولید و مصرف؛ چه دیگر این تولید و مصرف نمیتوانست سلطه حاکم انگلیس را فیالمثل در ایالات متحده امریکا پذیرا شود و کارگر امریکایی بردهوار برای صدرنشین انگلیسی در برابر ماشینهای این تکنولوژی بایستد. به ناچار پروانه آزادی و ضد بردگی به پرواز در آمد و با همت آزادیطلبها با قواعد و قوانین مدون جفرسون و مادلن و نبردهای آزادی طلب واشنگتن حاکم حکومت کهنه انگلیس را بیرون انداخت و عالمی نو ساخت و از نو مردمی. راسل میگوید: شصت سال قلم فرهیختگان فرانسوی چون اصحاب دائرهالمعارف نظیر «دیدرو» و «دالامبر» و «روسو» به اروپائیان فهماند که دیگر زندانهای مخوف نظیر باستیل نمیتواند حافظ قواعد کهنه حکومت استبدادی «لوئی»ها بر مردمان بیدار شده فرانسوی باشد. به ناچار با کار مداوم گیوتین از درون کتاب ذیقیمت قرارداد اجتماعی روسو این را به عالمیان عرضه کرد. آدمی با آزادی به جهان میآید و حافظ این آزادی او اجتماع اوست و هیچ انسانی نمیتواند به هیچ دستآویزی این آزادی را به عرصه فروش گذارد و خود را برده کند. این اصل مقدس آزادی گرچه با خونهای گیوتینی انقلاب فرانسه همراه بود ولی امروز به مستبدان خونآشام این پیام الهی را تلقین میکند که هر که با آزادی اندیشید و با آزادی عمل کرد آن از جمله زندگان حقیقی این کره خاکی است و بس و نه شمشیرهای تیز آدمکشان مستبد. و انسان امروز حق زندگی دارد؛ چه انسان آزادهای است که ناز بر فلک و فخر بر ستاره میکند نه انسان مستبد غدار بشر کش!!
این مطلب بدون برچسب می باشد.