نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
چهارشنبه, ۰۲ مرداد ۱۳۹۸ مراسم بزرگداشت مرحوم استاد محمود شهابی خراسانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۲ مردادماه ۱۳۹۸ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن […]
مراسم بزرگداشت مرحوم استاد محمود شهابی خراسانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۲ مردادماه ۱۳۹۸ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید.
در این مراسم که با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ دکتر مهدی محقق، رئیس هیأت مدیره انجمن؛ استاد سیدعبدالله انوار، عضو شورای علمی انجمن؛ استاد اکبر ثبوت، محقق و پژوهشگر و استاد محمد حسین ساکت، عضو هیأتمدیره مرکز پژوهشی میراث مکتوب به ایراد سخنرانی پرداختند. متن سخنرانی دکتر حسن بلخاری با عنوان « سرّ مستور و کَنز مکنون (تکمله مرحوم شهابی بر اجوبه ابنعربی در باب کنز مخفی) » بدین شرح است: الف) ظاهراً برای نخستینبار حکیم ترمذی (متوفی ۳۲۰ق) روایت «انّی کُنتُ کَنزاً مَخفیا» را در متن احادیث اسلامی بیان کرده است. تحقیقات و تتبعات نشان میدهد، پیش از آن ردپایی از این روایت در متن روایات وجود ندارد. در کتب شیعی البته تاریخ مذکور بسیار متأخر است. گفته میشود نخستینبار محقق کرکی و سپس علامه مجلسی در عصر صفوی آن را وارد کتب شیعی نمودند. روایتی که البته برخی متکلمان و متفکران شیعی آن را برنمیتابند و از روایتهای مجعول و مردود میشمارند. متن کامل روایت نیز چنین است که: «قال داود علیهالسلام: یا رب، لماذا خلقتَ الخلق؟ قال: کُنتُ کنزاً مخفیاً فأحببتُ اَن اُعرَف فخلقتُ الخَلق لِکَی اُعرَف» یعنی: «پروردگارا! برای چه مخلوقات را آفریدی؟ خدای تعالی فرمود: گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.» قرار داشتن داود در ابتدای این روایت برخی را به واکاوی عهدین کشانده (بهویژه مزامیر داود) تا شاید ردپایی از آن را در گفتوگوهای حضرت داود با خداوند که بخشی از آن در عهد عتیق مذکور است، بیابند. این روایت گرچه گفتیم مخالفانی دارد اما بدون تردید خارج از حوزۀ فقه و کلام، طرفداران و هواخواهان بسیار نیز دارد، هواخواهانی که در مواردی نظام فکری خود را بر بنیاد آن نهادهاند، من جملۀ آنها شیخِ اکبرِ عرفان نظری، محییالدین ابنعربی است و البته تمامی کسانی که پس از او در مدار جاذبۀ فکری او قرار داشتند، این سلسله البته تا بزرگترین حکیم شیعی و بنیادگذار حکمت متعالیه یعنی صدرالدین محمد شیرازی ادامه مییابد. یعنی عصر و دورهای که این روایت به حوزۀ احادیث شیعی نیز وارد شده است. تکرار میکنم این روایت گرچه بسیار محبوب است و در حوزۀ عرفان اسلامی بسیار مورد استناد و ارجاع، اما نزد برخی متشرعان و متکلمان حاوی ایراداتی جدی است، یکی از مشهورترین رسالههایی که حاوی این ایرادات در پوشش برخی سؤالهاست و توسط بزرگی چون ابنعربی بدان پاسخ داده شده است، رسالهای است که در کتاب جنهالعالیه نوشتۀ مرحوم شیخ علیاکبر نهاوندی آمده و مرحوم شهابی در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۳۴۸ق آن را در حجرۀ یکی از دوستان به نقل از کتاب فوق شنیده است. من جمله این سؤالات این بوده که: حق تعالی از چه کسی مخفی بود؟ اگر از خود مخفی بود این مستلزم جهل است و اگر از غیر مخفی بود غیر او نبود که از او مخفی باشد؟ ب) مرحوم شهابی در کتاب شذرات (ص۲۷۲) واقعۀ فوق را روایت کرده و چنانکه گفتیم اشکالات بر حدیث و پاسخهای محییالدین بدانها را شنیده و سپس در صدد برآمده رسالۀ کوتاهی در باب این روایت و بهویژه پاسخهای ابنعربی در باب ذات و ماهیت این حدیث بنگارد. علت نیز این بوده که مرحوم شهابی اجوبۀ شیخ اکبر را کافی و وافی ندانسته و لاجرم در جهت تکمیل و تتمیم بحث ابنعربی نکتۀ جدیدی را مطرح نموده است. شهابی در ابتدای این رسالۀ کوتاه ضمن بیان اینکه مفاد روایت از زمان ابنعربی مورد سؤال و اشکال بوده، به اشکال متأخرتری اشاره دارد و آن اینکه از فعل لازم «خفی» اسم مفعول صیاغت ندارد: «در این اواخر هم از جهتی که از فعل لازم «خفی» اسم مفعول صیاغت ندارد در اصل قدسی بودن آن خدشه به عمل آمده است.» به عبارت ساده، خفی فعل لازم است و فعل لازم مفعولبردار نیست. مرحوم شهابی خلاصۀ اشکال وارده بر روایت را چنین باز میگوید «مخفی بودن، مخفیعلیه لازم دارد و او یا حق است یا خلق. فساد اول واضح است [زیرا حق که خود را از خود مخفی نمیکند!!!] وجه فساد دوم نیز به ملاحظۀ علیت اختفا برای خلقت و بداهت تقدم علت بر معلول آشکار و لایح است.» (همان، ص ۲۷۳) شرح فساد وجه اول را در متن فوق بیان کردیم (حق خود را از خود مخفی نمیکند) اما فساد وجه دوم نیز از این رو بیّن و آشکار است که بنا به بدیهی بودن تقدم علت بر معلول، یعنی بداهت تقدم وجود حضرت باری بر خلق، معنا ندارد خداوند خود را از کسی مخفی کند که اولاً مخلوق اوست و ثانیاً هنوز خلق نشده است، حق چگونه از مخلوقی که هنوز به وجود نیامده خود را مخفی کرده است؟ مرحوم شهابی سپس خلاصۀ اجوبۀ محییالدین به ایراد مطرحشدۀ فوق را چنین میآورد: ۱. آنکه مخفی بودن به منزلۀ غیر معروف بودن [است] و آن اعم است از اینکه به واسطۀ نبودن عرفان، با بودن عارف مشخص شده باشد، یا به واسطۀ نبودن عارف. ۲. آنکه حضرت حق بر وجود علمی موجودات (اعیان ثابته) مخفی بوده. و فیه مافیه. ۳. آنکه در لغت به دو معنی ضدّ آمده: کَتمَ و ظهر و در این حدیث به معنی دوم است. و انت خبیرٌ بما فیه من اثر الإهمال. ۴. آنکه الشیء إذا جاوز حدّه انعکس ضدّه و چون ذات حق فوقالعاده ظاهر بوده نزدیک شده حتّی بر ذات خود اختفا پیدا کند، یا اختفا پیدا کردن بدین مناسبت نسبت مخفی بودن به ذات مقدّس خود داده است. و فیه مع أنه لا معنی لاختفاء الحق علی الحقّ ولو مبالغه ً انّه لا یبقی لتفریع الخلقه. علی هدا الخفاء وجهٌ فَتدبّر. این بود آنچه به عارف نامی در آن کتاب نسبت داده شده که در جواب سؤال و حلّ اشکال نوشته است و ما هم به ناتمامی آنها بجز وجه اوّل که همان سادگی و عامیانه بودن آن کافی برای توجّه به فساد و بطلانش هست اشاره کردیم.» (همان، ص ۲۷۳). اما مرحوم شهابی میگوید بر این چهار جواب مطروحه توسط ابنعربی، وجه خامسی نیز میتوان اضافه کرد که به نظر بسیار معقولتر و منطقیتر است. وجه خامسی که شهابی آن را «به حقیقت وجه صحیح و زاییدۀ فکر صائب» خود میداند. مرحوم شهابی در شذرات این وجه خامس را مختصر و در تفسیر سوره مُلک تفصیلاً آورده است. به تعبیر آن مرحوم ملاک اشکال مستشکل یا اشکالکننده این بود که افعال روایت مذکور چون کنتُ، احببتُ و خلقتُ، مُشعر و دالّ بر گذشته است: «پس به این اشکال برخوردهاند که چون انقطاع علت تام از معلول محال و انبساط قبض از فیاض علیالاطلاق ممتنع است؛ چگونه گذشتهای بوده که ذات مقدس او بوده و خلقتی نبوده تا خفا رخ داده باشد؟» (همان، ص ۲۷۴) مرحوم شهابی در شرح صائب خود، اولاً معتقد است چنانچه فرض کنیم زمان در حقیقت افعال وارد است، با این وجود باید توجه کنیم که افعال مُسند به خود زمان و مهمتر افعال منسوب به ذات باری تعالی مطلقاً عریان و مجرد از دلالت بر زمان است به عبارت دیگر زمان حاکم بر افعال منسوب به حضرت باری تعالی نیست. بنابراین وجهی ندارد که کنتُ و احببتُ را گذشته معنا نماییم تا این اشکال وارد شود که خداوند در مقام کُنتُ کنزا مخفیا از چه کسی مخفی بوده است؟ مرحوم شهابی پس از بیان این نکته معتقد است حقیقت این روایت چنین است که خداوند ذاتی است که وجود و بود او ازلاً و ابداً، دهراً و سرمداً وجود و بودی است مخفی. به عبارت دیگر شأن و ذات حضرت حق چنان است که در هر ظرف و حالی، چه خلقی موجود باشند یا نباشند و چه عرفان به ذات یابند یا نیابند در هر صورت مخفی است و مستور.
به کنه ذاتش خرد بَرد پی اگر رسد خس به قعر دریا
در اینجا مرحوم شهابی بنا به قول الهی، آنانی که در طلبِ عرفان ذاتند را چنین مورد خطاب قرار میدهد: «دست اندیشه کوتاهتر از آن است که به دامن حقیقت من برسد و نیروی خرد ناتوانتر و زبونتر از آن است که بتواند آن گنج نهفته را بشناسد و بر آن محیط مطلق احاطه کند و آن را دریابد. مرا کینونت چنان است و محبت چنین که به همین وصف و شأن شناخته آیم. پس خلقت خلق را محبت ذاتی من ایجاب کرده و میکند تا همه مرا بشناسند که کنز مخفی هستم و همه بدانند که مرا آن عظمت و جلال است که نمیتوانند مرا بشناسند.» (همان، ص ۲۷۵) سپس مرحوم شهابی به زبان عربی نکات ظریف و لطیفی را بیان میکند که هم بیان مفاهیمی است که در سطور فوق گفته آمد و هم حاوی معانی جدید. خلاصۀ این متن چنین است: «پس مثل آن است که حق تعالی گوید: وجود مقدس من وجودی است چون گنج پنهان که دست هیچکس بدان نمیرسد. پس محبتم را واجب نمودم تا به واسطۀ آن شناخته شوم. و اگر هدف، همچنان که اشکالکننده و پاسخدهنده توهم کردهاند و شاید آنچه در بادی امر به نظر عقول بسیط و فهمکنندگان دقیق، از ظاهر حدیث میرسد، ما را متوجه اشکالی سخت میسازد و آن عدم ترتّب میان ارادۀ الهی و محبت اوست بلکه ارادهای که امکان ترتّب بر آن نیست. پس چگونه ممکن است که از این گنج مخفی خفا مرتفع شود؟ و اصولاً آیا ممکن است که مخلوق، خالق خود را آنچنان که شایسته است بشناسد و آیا از برای محاطِ محدود مجاز است که به محیط مطلق احاطه یابد؟ پس تدبر کن در آنچه میگویم اگر اهل آن هستی. و خداوند بهترین یاور است و قسم به جان یار، آن که به کُنه و حقیقت این سرّ کریم و مقام عظیم عرفانی برسد سزاوار است که بگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» یعنی آنچنان که باید و شاید تو را نشناختیم. فکأنّه قال جلّ جلاله: إنّ کینونتی المقدّسه کینونه الکنز المخفیّ الّذی لا تصل یدُ أحدٍ إلیه، فأوجبَت محبّتی الذّاتیّه أن أُعرَفَ بأنّ لهذه الکینونه، أو إن شئت فقل: بأنّی لا اُعرَف فتکون خلقه الخلق لکی أعرف بأنّی کنز مخفیٌّ؛ أی بأنی لا اُعرف. و إن کان المرادُ کما تَوهَّمَه المستشکلُ و المجیب، و لعلّه یتراءی فی بادی النظر للعقول البسیطه و الأفهام الساذجه من ظاهر الحدیث، فَلیتوجّه إلی إشکالٍ أصعب، و هو عدم ترتّب ما أراده الله و أحبّه، بل إراده ما لا یمکن ترتّبه، و کیف لا و من الممتنع رفعُ الخفاء عن ذلک الکنز، و هل یمکن أن یَعرف المخلوقُ خالقَه حقَّ عرفانه؟ و هل یجوز للمُحاط المحدود أن یُحیطَ علی المحیطِ المُطلق؟ فتدبّر إن کنتَ من أهله، و الله خیرُ معین. و لَعمر الحبیب، قلُ فی الخلق من یَسَّرَ الله له الوصول إلی ذلک المقام الشامخ من العرفان هو ما یصحّ له أن یقول: ما عَرَفناک حقَّ معرفتِک (همان، ص ۲۷۵). مرحوم شهابی سپس تصادفاً با اشعاری از کتاب زبدهالاسرار مواجه میشود که تفسیر منظوم حدیث کنز مخفی است به بیان ذیل:
پیش از این ایجاد، ذات ذوالجلال کنز مخفی بود در عین کمال وان هویّت بحر سرپوشیده بود بر ظهور خویش ناجوشیده بود شاهد ذات، آن نگارِ پردهدر عاشق خود بود اندر پرده در بود هم آیینه هم منظور خود بود هم گنجینه هم گنجور خود خواست ذاتش تا کند اظهار حُسن فاش بازد عشق با دلدار حسن بر خود از ذات خود اندر عین ذات جلوهای فرمود آمد در صفات جلوهای قد جامعت کلَّ الکمال الخصال و الجمال و الجلال جلوه احمد، جلوهگر ذاتِ صمد جلوه واحد، جلوه خر، فرد و اَحَد جلوهگر با جلوه خر یک جلوه بود جلوهگر خود، جلوه خر خود جلوه بود جلوهگر حسن نبیّ مصطفی جلوه خر عشق علی مرتضی (همان، ص ۲۷۶)
نکتۀ ظریف مطرح در کلمات مرحوم شهابی، اشاره به کلام بلند حضرت رسول اکرم (ما عرفناک حق معرفتک) است که مولانا در پاسخ به سؤال غریب شمس که شأن محمد بالاتر است یا بایزید؟ جان و روح پیامبر را چون بحری عظیم تصور نمود که هرچه از معرفت حق به کامش ریخته میشود سیراب نمیگردد. اصل روایت به نقل از افلاکی در مناقبالعارفین شنیدنی است: «همچنان از کبارِ اصحاب منقولست که روزیِ حضرت مولانا با جماعتِ فضلا از مدرسه پنبهفروشان بیرون آمذه بوذ و از پیشِ خانِ شکرریزان میگذشت؛ حضرتِ مولانا شمسالدین برخاست و پیش آمذه عنانِ مرکبِ مولانا را بگرفت که یا امامالمسلمین! ابایزید بزرگتر بوذ یا محمد؟ مولانا فرموذ که از هیبت آن سؤال گوئیا که هفت آسمان از همدگر جذا شذ و بر زمین فرو ریخت و آتش عظیم از باطن من به جمجمه دماغ زذ و از آنجا دیذم که دوذی تا ساق عرش برآمذه؛ جواب داذ که حضرت محمد رسولالله بزرگترین عالمیان بوذ، چه جای بایزیدست؟ گفت: پس چه معنیست که او با همه عظمتِ خوذ ما عَرَفنَاکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ میفرمایذ و این ابایزید سُبحانِی مَا أعظَمَ شأنِی وَ أنا سُلطانُ السَّلاطِین میگوید؛ فرموذ که ابایزید را تشنگی و از جرعه ساکن شذ و دم از سیرابی زذ وکوزه ادراکِ او از آن مقدار پر شذ و آن نور به قدر روزنِ خانه او بوذ؛ اما حضرتِ مصطفی را علیهالسلام استسقای عظیم بوذ و تشنگی در تشنگی و سینه مبارکش بشرح «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»، أرضُاللهِ وَاسِعَهً گشته بوذ؛ لاجرم دم از تشنگی زذ و هر روز در استدعای قربت زیادتی بوذ و ازین دو دعوی، دعوئ مصطفی عظیم است؛ از بهر آنک چون او بحق رسیذ خوذ را پر دیذ و بیشتر نظر نکرد؛ اما مصطفی علیهالسلام هر روز بیشتر میدیذ و پیشتر میرفت؛ انوار و عظمت و قدرت و حکمتِ خق را یوماً بِیَومٍ و ساعهً بَعدَ ساعهٍ زیاده میدیذ؛ این روی ما عَرَفنَاکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ میگفت؛ چنانک فرموذ: شعر (رجز)
ریگ ز آب سر شذ من نشذم زهی زهی لایق جز کمان من نیست درین جهان زهی کوه کمینه لقمهام بحر کمینه شربتم من چه نهنگ ای خذا بازگشا مرا رهی
همانا که مولانا شمسالدین نعرهای بزذ و بیفتاذ، حضرت مولانا از استر فروذ آمذه ائمه را دستوری داذ؛ فرموذ که او را برگرفتند و به مدرسه مولانا بردند و گویند نابخوذ آمذنِ وی سرِ مبارکِ او را بر سر زانو نهاذه بوذ؛ بعد از آن دستِ او را بگرفته روانه شذند و مدتی مدید مصاحب و مجالس و مکالمِ همدگر بوذند.» (مناقبالعارفین، صص ۶۲۰ ـ ۶۱۸) ج) به روح بلند مرحوم مغفور محمود شهابی سلام میفرستم و از خداوند متعال علو درجات و همنشینی با عالمان و عارفان را برای روح او مسئلت دارم. از همکاران محترمم نیز در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برای تهیۀ چنین کتابی در باب مرحوم شهابی سپاسگزارم و برای همۀ آنها آرزوی توفیق و تعالی دارم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.