نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
یکشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸ دومین دور گفتوگوهای دینی اسلام و هندوئیزم با موضوع «صلح و عدالت از دیدگاه اسلام و هندوئیزم» دوشنبه ۴ شهریورماه ۱۳۹۸در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد. در این برنامه که با حضور وسخنرانی ابوذر ابراهیمیترکمان، رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، آیتالله محمدعلی تسخیری، مشاور مقام معظم رهبری در […]
دومین دور گفتوگوهای دینی اسلام و هندوئیزم با موضوع «صلح و عدالت از دیدگاه اسلام و هندوئیزم» دوشنبه ۴ شهریورماه ۱۳۹۸در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد.
در این برنامه که با حضور وسخنرانی ابوذر ابراهیمیترکمان، رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، آیتالله محمدعلی تسخیری، مشاور مقام معظم رهبری در امور جهان اسلام، حجج اسلام علی یونسی، مشاور رییس جمهور در امور اقوام و اقلیتهای دینی و مذهبی و حمید پارسانیا، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، غلامرضا اعوانی، استاد بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی،حسن بلخاری، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، فتح الله مجتبائی، عضو فرهنگستان ادب فارسی، سیدیشهور رامیش وار بات، رییس سابق شورای تحقیقات فلسفی هند و جمعی از اندیشمندان و اساتید آیین هند برگزار شد، هریک از سخنرانان دیدگاههای خود را درباره«صلح و عدالت از دیدگاه اسلام و هندوئیزم» بیان کردند. حسن بلخاری طی سخنانی دراین برنامه گفت: یکی از مفاهیم مرتبط با عدالت همان درک سیر نزولی عالم از اعلی به سُفلی است.شاخص این نزول، زوال عدالت است.در عصر اول که دوره کرتایوگا نام دارد و به تعبیر هندوان یک میلیون و هفتصد و بیست و هشت هزار سال طول میکشد دارما که رسماً عنوان ایزد عدالت و کردار را دارد بر چهار پای خود راه میرود و این بدان معناست که مردمان فضیلتمندند و رستگار، خوشنود و تندرست و پرستنده خدایی واحد. اوافزود: در عصر دوم که ترتایوگا نام دارد و مأخوذ است از کلمه سه (Three)، دارما بر سه پای خود ره میسپارد یعنی حضور سه چهارم عدالت و فضیلت در جهان و رخت بربستن یک سوم آن.ره سپردن بر سه پای، بدون تردید نشان از عدم تعادل دارد یا همان کاهش و نقصان عدالت.بر پایه این تمثیل در اندیشه هندوان، عدالت به معنای تنظیم، هماهنگی و تعادل است.مهمترین وجه این تطبیق و تنظیم، اصل تطابق آتما با برهما، جان با جهان، هستی مادی با هستی معنوی و به تعبیر دائوئیستها تطبیق حیات با اصل مطلق دائو است.زیستن بر بنیاد دارما یا سنّتهای ازلی لایتغیر بر جان و جهان هستی.در بهگودگیتا نیز (که بدان خواهیم پرداخت) صلح حقیقی، همین تطابق زیست جان و جهان و حرکت بر بنیاد اصول ازلی و سرمدی جاری در بطن و متن عالم است بر بنیاد رأی هندوان، مدت زمان عصر دوم، یک میلیون و دویست و نود و شش هزار سال خواهد بود.مردمان در این عصر تکالیف و وظایف خود را انجام میدهند اما نه به عنوان حقیقت نخست.انجام وظیفه یا زیستن بر بنیاد عدالت به مقام دوم نزول کرده و ستیزهجویی، منش رایج شده است.خدایِ مورد پرستش این دوره، سرخ فام است و بر خلاف سفید فامی دوره زرین، تمایل به خشم در آدمیان سفید را به سرخ تبدیل کرده است. استاددانشگاه تهران درادامه سخنان خود گفت: عصر سوم دواپارایوگا نام دارد.این عصر نیز نام خود را از عدد دو در سانسکریت و اوستایی گرفته است.یعنی دارما استوار بر دو پا از چهارپای خویش است.طول این دوره، هشتصد و شصت و چهار هزار سال است.عدالت و فضیلت و تقوی نقصان پذیرفته و به نصف رسیده است.ستیزه و دروغ رواج یافته و خدای موردِ پرستش، رنگی زرد یافته (که میتواند به نزاری تعبیر شود) مردمان البته وظایف خود را انجام میدهند اما نه همه و نه کامل.جامعه میداند که اگر فضیلت و تقوی کاهش یابد عدالت لطمه خواهد خورد و اگر عدالت صدمه بیند انسان سقوط خواهد کرد.با این وجود، عدالت از استواری بر چهار بنیاد خویش فاصله گرفته و بر دو قاعده ایستاده است. اودرباره عصر چهارم هم توضیح داد و گفت: عصر چهارم کالی یوگا نام دارد.عصر ظلمت و تاریکی و عدم تعادل دارما با سپردن راه بر یک پا.عصری که به تعبیری آخرالزمان است و چهارصد و سی و دو هزارسال طول میکشد.دوره انحطاط یا حضور تنها یک چهارم تقوی و فضیلت و به تبع آن عدالت.خدای این دوره، رنگی سیاه دارد و ظلمانی: «مردمان این دوره گناهکار، ستیزهجو و چون گدایان بداقبال و سزاوار هیچ اقبالی نیستند، چیزهای بیارزش را ارج مینهند، آزمندانه میخورند و در شهرهایی زندگی میکنند که پر از دزدان است.زنانشان کوتهبین، پُرگو و هرزهاند و بر آنان تسلط دارند و بسیار بچه میزایند.از شاهان خود ستم میبینند و خرابیهای ناشی از قهر طبیعت، قحطی و جنگ غلبه دارد درماندگی این مردمان تنها با ظهور کالکی پایان مییابد». به گفته رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی متون هندویی عصر آخر یا آخرالزمان را همانگونه تصویر میکند که برخی احادیث اسلامی یا مکاشفات یوحنا در پایان انجیل.جنگ و ویرانی و ستم، جهل و خرافهپرستی و قحطی، فقدان فضیلت و عدالت و تقوی، عصر سقوط انسان….تا منجی بزرگی بر همه این ناملایمات پایان دهد و عدالت و فضیلت و تقوی را بر هستی حاکم کند. بنابراین هرچه از حقیقت عدالت در سیر ادواری زمان کاسته شود انسان اسیر جهالت و ستم خواهد شد.استواری حیات و حقیقت انسان در استواری عدالت است. بلخاری درادامه درباره «صلح» دراندیشه هندو توضیح داد و افزود: بهگودگیتا که فصلی از فصول بلند مهابهاراتا و اختصاص به هشتمین آواتار ویشنو در صورت کریشنا دارد و در آن مکالماتی بسیار ژرف و حکیمانه بین آرجونا و کریشنا صورت میپذیرد، در نخستین دفتر خود بر تارک خویش عنوان جنگ و صلح را دارد.آغاز این دفتر، بیان جنگ کوروها و پاندوها است.همان جنگ معروفی که کل مهابهاراتا به عنوان یکی از بزرگترین کتب حماسی جهان به خود اختصاص داده است.آرجونا قهرمان افسانهای و پسر پاندو ارابهرانی دارد که تجسد کریشنا و در حقیقت هموست.آرجونا از کریشنا میخواهد ارابهاش را به میانه میدان جنگ برد.میانه میدانی که وی تمامی خاندان کورو را به یک نظر آماده و پرداخته جنگ میبیند.آرجونا مایل نیست در این کارزار وارد شود زیرا به تعبیر خود «در کشتن خویشان سودی نیست».او معتقد است خطا است آزار آزردگان حتی با اینکه میداند دشمنانش خطاکار و اهل آز.فلذا میگوید: «اینان آز و طمع کورشان کرده ننگشان نیست خواری خویشان و دشمنی با دوست، ما چشممان بینا است ننگمان نابودی خویش و خویشاوند، دوری از بدی آیا بایسته نیست؟. اودرادامه سخنان خود گفت: کاملاً روشن است آرجونا قصد جنگیدن ندارد، از خونریزی بیزار است و بهویژه از خویشاوندکشی، خصوصاً که این کنش را معادل نابودی سنّت و مرگ آداب و آیین میداند.مرگ این سه، گشودگی دست تطاول هرزگان است.پس تیر و کمان را به گوشهای انداخته و دلشکسته و مغموم به سراپردۀ خود باز میگردد. اما کریشنای پروردگار او را به کارزار میخواند: «آرجونا پسر پرتیها از چه تسلیم این ترسی، تویی که نامات پشت دشمنان رابه لرزه میآورد نازک دلی رها کن، آماده کارزار باش». اما باز آرجونا ادلّه خاص خود را دارد.مقابلان خود را کسانی میداند که به او نیکی کردهاند، اینک کشتن این نیکان را بسیار دردناکتر از دریوزگی میداند، حاضر است دریوزگی کند اما دست به شمشیر نبرد.لیک کریشنای حکیم به بیان حِکمی گرانبها میپردازد که ریشه تردید و شک را از جان و ایمان آرجونا میزداید.کریشنا از حقیقت روح میگوید و بیمرگی آن، اینکه رسوخناپذیر است و ابدی و حکمفرما بر همه، بیدگردیسی، استوار و پابرجا. بلخاری در توضیح این مطلب گفت: سپس کریشنا بیان میکند نباید از ستیزِ بایسته گریخت و بدان تن در نداد.گریختن از چنین کارزاری نتیجهاش رسوایی و به سخره گرفته شدن است.کریشنا، آرجونا را پند میدهد که باید به حکمت کردار پی برد تا بداند که در جان هر عملی حقیقتی نهفته است.اداراک این حقایق تنها از طریق حکمت ممکن است.آرجونا از سرِ شیفتگی و عطش، میل دانستن این حکمت میکند، کریشنا حکیم این طریق را کسی میداند که هوس از دل پرانده و با جان متحد شده است.از دلبستگیها و خشم و بیمها رهیده و به وارستگی رسیده.آنکه حکمت عمیق و عظیم کردارها را یافته و تمامی نفس خویش را مطلق به تصرّف خود آورده، چنین کسی به صلح سرمدی میرسد: «اما آنکه بر خود چیره و اشتیاق و انزجاری ندارد او صلح سرمد را خواهد یافت.در آن صلح و آسایش، هر عذاب و الم پایان پذیرد و ذهن آرامش آرام خواهد یافت». کریشنا تأکید میکند فرزانه کسی است که ذهن خود را از احساس و آلایش رهانده و در جان خود به استواری و سرشاری رسیده است.صلح و سازش حقیقی، رسیدن به همین استواری و سرشاری است: «صلح و سازش آنجا است و هر خواهش را آسایش آنجا، مأوای رودها دریا است و دریا آکنده از رودها، آنکه بوده میماند اما آنکه خواهشی را خواهد آسایش نخواهد دید.صلح و سازش از او است که از هر هوش دل بریده، آمال و آرزو را کنار بگذارد بیدریغ و بیدارایی آزاد از اسارت خویش». این کلمات چون صاعقه بر جان آرجونا فرود میآید، کارزاری در جان او شکل میگیرد و به گلایهای بزرگ متأثر از تناقضات کلام کریشنا از گلو آزاد میشود: «سرورم کریشنا! خود گفتی که حکمت از کردار برتر است اینک چهگونه مرا به کار و پیکار میداری؟ آرجونا نمیتواند میان این کلام کریشنا که او را به درک عمیقترین لایههای حکمت عالم فراخوانده و حکمت را تجویز میکند با این سخن کریشنا که او را به کردار جنگ میخواند جمع کند.او نمیداند باید چه کند به این کلام کریشنا دل سپارد که او را به فراگیری حکمت میخواند یا به اینکه حکمت را رها کرده و عمل را برگزیند و بر بنیاد آن به جنگ رود؟ کریشنا اما او را میآگاهاند و جانش را به حقیقتی ژرف و زیبا منوّر، که آرجونا «آدمی دمی بیکار و کردار نتواند بود، سرشتاش او را به کار میدارد، ریاکار آنکه از جا نمیجنبد، از هر کاری اجتناب دارد، اما ذهناش آکنده از دلبستگی است، آرجونا پیروزی از او است که ذهناش بر حساش چیره گشته، او است که حکمت کردار را داند او است که از دلبستگی دور.» استاد دانشگاه تهران ادامه داد:کریشنا جمع میان حکمت و عمل یا ضرورت کردار و بیعملی را نه رها کردن عمل و یکسره حکمت ورزیدن و نه پیوستن به عمل و رها کردن کامل حکمت، بلکه وارستگی از عمل میداند.کریشنا به آرجونا میآموزد که فریفته اعمال خود نشود، غرّه به کردار خویش نگردد و هر چه میکند از روی اخلاص و صداقت باشد.به تعبیر کریشنا، کردار برتر از بیکرداری است اگر که وارسته باشد: «پس آرجونا کاری کن که کردارت وارسته گردد پیشکشی به پروردگار…..آرجونای قَدر قدرت، کار را به کمال کن، در بند بارِ کار نباش آری، کاردان و وارسته به اعلای معلا خواهد رسید.آرجونا نادان را کرداری است دلبسته، دانا را کرداری وارسته. …آنکه سرشت کار را شناخته بر کردار دل نبندد کار و کردار از سرشت است…آنکه وارسته و رستگار، آنکه ذهناش بسته به دانایی، کارش پیشکشان است و نشانی از کردوکارش نخواهد ماند». بلخاری تاکید کرد: در این گفتوگوی لطیف، آرجونا میآموزد که در حیات خود باید عامل باشد و اهل کردار، اما دلبسته کردار خود نگردد و به حقیقت تمامی اعمال خود را پیشکش و نثار حق کند.وارستگیای که در دفتر پنجم مستقل و به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد، یکی از بنیادیترین آموزههای کریشنا در بهگودگیتا است و خود مهمترین پایه از قواعد رسیدن به صلح سرمدی.تنها وارسته از عمل است که به صلح سرمدی دست خواهد یافت: «آنکه از بار کردار بر کنار شد، صلح سرمدی را خواهد یافت، آن که در سودای سرمدیّت نبوده سر بر کار کردار دارد در کردوکار گرفتار خواهد ماند.» اوادامه داد:این مفهوم بنیادین در دفاتر بعدی گیتا بیشتر مورد تأکید است.در دفتر ششم با عنوان برابربینی، وارستگی کار نیک قلمداد میشود و فرزانه و حکیم کسی که از خواسته خود وارسته است و مهمتر سرشت پست خود را به یاری جان فرو کوفته است.بنا به آموزههای بهگودگیتا چنین کسی به صلح سرمدی رسیده نگاهی برابربین مییابد: «آنکه بر خود چیره گشته، صلح و آسایش یافته، جانش برابربین است و عیش و اندوهاش یکی است». بلخاری اضافه کرد: آنکه بر نفس خود چیره گردد فرزانه است و هم اوست که صلح و آسایش خواهد یافت، صلح و آسایشی که همان قرب حق است، زیرا که حقیقت صلح و آسایش اوست: «آرجونا فرزانه صلح و آسایش خواهد یافت.صلح و آسایش منام، من او را به رهایی خواهم رساند.» بر بنیاد آموزههای گیتا، رسیدن به صلح سرمدی که غایتش سرور و مسرّت سرمدی است با رستن از هوس و مهار کردن خواهشهای دل محقق میشود: «رسته از هر هوس، حواس را مهار کرده با مراقبه، صلح و سازش و آسایش خواهی یافت، فرزانه ذهناش ملون و مواج نیست ذهناش را در اختیار دارد و با جان یگانه میسازد، مسرّت سرمدی از او است که صلح سرمدی را یافته بیرنگ و بینیرنگ، خود روح خواهد شد». رئیس گروه مطالعات عالی هنر دانشگاه تهران دربخش دیگری از سخنان خود گفت: در جای جای بهگودگیتا، قصه صلح و آسایش مکرّر تکرار میشود.در دفتر هفتم و در شرح سرسپردگان خداوند که عبارتند از: ریاضتکشان، دانشجویان، حقیقتخواهان و حکمتیافتگان، سرسپرده حقیقی حکیمان قلمداد میشوند، کسانی که مدام در مراقبه و یاد خدایند و عزیز اویند و حق را عزیز میدارند(به تعبیر شریف قرآن یحبهم و یحبونه ).اینان مثال خدایند زیرا تنها سودایشان حق است و از همین روست که در صلح و رامش و آسایشاند: «آرجونا سرسپردگان من چهار دستهاند: ریاضتکشان، دانشجویان، حقیقتخواهان و حکمتیافتگان، از ایشان تنها حکیمان در مراقبهاند و مدام در یاد من، عزیز مناند و مرا عزیز میدارند، فرزانگان را عزیز میدارم، اما حکیمان را مثال خود میدانم که تنها سودایشان منام.با من در صلح و رامشاند.» در دفتر دهم بهگودگیتا، آنکس که شکوه جاری حق را دریابد و قدرت قاهر او ادراک کند به صلح سرمدی خواهد رسید: «آری هر که شکوه جاری من، قدرت قاهرم را دریابد، به صلح سرمدی خواهد رسید». اوادامه داد: در دفتر دوازدهم نیز باز سخن از صلح است.اینجا نیز یک بار دیگر سخن از کردار و حکمت میرود، اینکه دانش از کردار برتر است و مراقبه برتر از دانش و وارستگی برتر از مراقبه و هر جا که این صفت باشد(یعنی وارستگی، صلح سرمدی آنجا است.) فصل آخر بهگودگیتا فصل هجدهم است با عنوان واسپاری.اینجا نیز به عنوان دفتر پایانی، سخن از صلح سرمدی است.هر که از خودبینی و خودکامی و خودستایی و خشم و خواهش برهد صلح سرمدی خواهد یافت و راه به حضرت روح خواهد برد اوست که مهرش صلح بوده و سرآیاش سرای سرمدی خواهد بود: «با تمامی توان به سویاش پرکش، خویشتن را به او بسپار، به مددش صلح سرمدی یابی، آری سرای سرمد خواهی یافت». رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی تاکید کرد: بنابراین بهگودگیتا صلح و آرامش را در حکمت و کردار و مراقبه میداند، در شناسایی حقیقت خویش و مهمتر حقیقتِ حق.آنکه به چنین مقامی رسید رسته از تمامی دردها، رنجها و جهلها است.او حاکم بر جان خویش و عارف بر اسرار جان و جهان است.رسیده به مقامی شامخ و عشقی عظیم و علمی گران و حکمتی جاودان، چنین کسی با جان و جهان در صلح است، آنکه بر نفس خویش امیر شد تمامی آنچه غیر حق است اسیرش میشوند.بنابراین او با همه چیز و همهکس در صلح است.حقیقت صلح در بهگودگیتا، حکمت و معرفت عظیم است.پاسبان و نگهبان صلح چه در جان و چه جهان، چه جهان برون و چه جهان درون، چه در عرصه نفس و چه در عرصه جمع، چه در جهان اخلاق و چه در جهان سیاست، همین حکمت و معرفت به نفس است.لاجرم آنکه در جان خویش به صلح رسد جهانی از گزند او ایمن و عالمی از ستیزهجویی او در امانند، حقیقت صلح این است.نهایت اینکه تا به صلح درون نرسیم صلح برون آرزویی است محال. بلخاری در پایان سخنان خود گفت: در هندوئیزم نسبتی تام و تمام میان عدالت و صلح وجود دارد.عدالت بستر ظهور صلح است.صلحی که دو سو دارد: صلح با جان و صلح با جهان.تطبیق و تطابق جان و جهان از طریق تقوی و فضیلت، تضمین ظهور و پایداری عدالت است در هستی.
این مطلب بدون برچسب می باشد.