نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ متن سخنرانی مرحوم دکتر عزیزالله جوینی در جلسه شاهنامه خوانی که در تاریخ ۲۶ دیماه ۱۳۹۰ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کشور برگزار گردید. شاهنامه تنها کتابی است که در آن هیچ اختلافی درباره مذاهب و ادیان نیست سکّهای کاندر سخن فردوسی طوسی نهاد تا نپنـداری که کـس […]
متن سخنرانی مرحوم دکتر عزیزالله جوینی در جلسه شاهنامه خوانی که در تاریخ ۲۶ دیماه ۱۳۹۰ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کشور برگزار گردید.
شاهنامه تنها کتابی است که در آن هیچ اختلافی درباره مذاهب و ادیان نیست
سکّهای کاندر سخن فردوسی طوسی نهاد
تا نپنـداری که کـس از جمـله اِنسـی نهاد
اوّل از بالای کـرسی برزمیـن آمد سـخن
او به بالا برد و بازش برس سر کرسی نهاد
درود بر همه استادان و شاهنامهشناسان گرامی :
نامی که در این اثر ملی و پهلوانی میبینیم از ساختههای خود حکیم طوس نیست، بلکه وی به چند نام اشاره میکند و گویی نامی قطعی برای اثر خود پیدا نکرده، مثلاً گاهی «نامه نامور» یا «نامور نامه باستان» و نمامه شهریاران» و «نامه خسروان» در شاهنامه آمده است. گرچه همه به تاریخ شاهان اشاره دارد، مانند: «خدای نامک»، لیکن هیچ یک را به گونهای ثابت در نامگذاری برنگزیده است؛ زیرا میگوید :
بمانم به گیتی یکی داستان
از آن نامور نامه باستان
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
که گفتم من این نامه شاهوار
مرا گفت کاین نامه شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
سر نامه خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
گویی فردوسی نظرش بر این بوده که نام شاهانِ غیر ایرانی را هم این کتاب در بر بگیرد، از قبیل؛ ضحّاک، افراسیاب، اسکندر رومی.
سپس بزرگانی چون اسدی طوسی، جامی و عارفانی چون: احمد جام ( ژنده پیل)، عروضی سمرقندی، صاحب مجملالتّواریخ دیدند که این اثر حماسی و پهلوانی یک دائرهالمعارف بزرگی است از آداب و سنن گذشتگان، مانند: آئین رزم و بزم، کُشتی، سوگواری، لباس جنگ و آئین زناشوئی و سواری و تیراندازی. خواستند نامی باشد که هم شاهان و هم بزرگی مضامین این کتاب را در بر بگیرد. اما در کتاب راحهالصدور راوندی، تنها به معنی کتاب جامع و بزرگ اشاره شده است. وی در جایی در آن کتاب میگوید: « در شاهنامه که شاه نامهها و سردفتر کتابهاست هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی هست». البتّه نامه در تفسیرهای مترجم قرن پنجم و ششم با ترجمههای فارسی کهن، به معنی کتاب است؛ مثلاً در آغاز سوره بقره (الم ذلک الکتاب لاریب فیه) در ترجمه میگوید: این آن نامهای است که در آن شک نیست.
شاهنامه تنها کتابی است که در آن هیچ اختلافی درباره مذاهب و ادیان نیست؛ فردوسی هرگز به دین کسی اهانت نکرده و آن را خوار نشمرده است و به دین یهود، هندو و مسیحیّت یکسان مینگرد و حتّی منوچهر شاه به مردم، آمدن موسی را نوید میدهد و میگوید:
کنون نو شود در جهان داوری چو موسی بیاید به پیغمبری
توبگر و که آن دین یزدان بود نگه کن زسر تا چه پیمان بود
وی از خلفای پیغمبر به نیکی یاد میکند و گویی در دل گوید: ای برادران مسلمان و اهل سنّت و جماعت، ببینید که من به مذهب شما احترام کردم و آن را گرامی داشتم، پس شما به من اجازه دهید چون شیعهام، علی را بیشتر وصف کنم و بگویم:
حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تند باد
چو هفتاد کشتی در او ساخته همه بادبانها برافراخته
پیمبر بد و اندرون با علی همه خاندان نبیّ و وصیّ
اگر خلد خواهی به دیگر سرای بنزد نبیّ وصی گیر جای
بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پی حیدرم
آنگاه هر کس که به مذهب سنت اعتقاد دارد به هر شیعه احترام میگذارد و او را برادر مسلمان خطاب میکند و به وی حق میدهد که علی (ع) را وصف کند؛ پس اختلاف از میان برمیخیزد و حق و حقوق دو مذهب در اسلام یکسان میگردد.
شاهنامه کتابی است که در حقیقت سند ایران و هم تاریخ این کشور است. این کتاب را باید خواند و یاد گرفت و جزء وظایف ملّی خود دانست و در حوزهها و دانشگاهها به آن کتاب جایگاهی ویژه داد، هرگز کسی با یک هفته، یکماه و یکسال شاهنامهشناس نمیشود و اگر معنی ابیات را نفهمیدیم بیگمان به تاریخ و آئینهای پدران ما لطمه میخورد و نیز به ما زیان میرسد و سرانجام به بیبند و باری اجتماعی منجر میگردد.
من مقالهای از یک شاهنامهدان در مجله تابران- اکنون تعطیل است- خواندم که چون اسفندیار از پدرش گشتاسپ خشمگین میشود و به نزد مادرش کتایون قیصر میرود و به وی میگوید:
تو را بانوی شهر ایران کنم به زور و بدل جنگ شیران کنم
بیت را چنین معنی کرده بود: « تو را بانوی…» من تو را به عقد خود و به همسری خواهم گزید. من با خود گفتم اسفندیار عجب آدم بیذوق و بیبهره از قوای جوانی است که چنین گفته، زیرا بنا بر کتاب «یادگار زریران»، کتایون دارای ۳۵ فرزند بوده که معمولاً باید ۷۰ تا ۷۵ سال سنّش باشد و اسفندیار آن گاه ۲۸ تا ۳۵ بیشتر نبوده است. آن همه دختر که در اطرافش بوده وی همه را بگذارد و با مادر پیرش ازدواج کند که اگر ازدواج کند از نادانی به شمار میآید .
اکنون به چند مورد بدخوانی و کج فهمی شاهنامهنگاران اشاره میکنم تا بدانید که متن شاهنامه با گذشت بیش از هزار سال واژگان و تعبیراتی دارد که فهمش از عهده هر کسی بیرون است و نیاز به یک دقّت و تحصیل جدّی دارد.
۱- یک جا در آن هنگام که پسران فریدون با دختران شاه یمن ازدواج میکنند و با همسرانشان به ایران برمیگردند، بیتی بدین گونه میبینیم:
ابا مالی و با خواسته ساز وار همیشه به کار اندرون نیک یار
که در چاپ ۹ جلدی مسکو آن را از نسخه لنینگراد (۷۳۳) بیاهمیت دانسته و در پاورقی چاپ کرده و خالقی مطلق در (ص۱۰۳) و نیک یار را «بی کیار» خوانده و نوشته: نیکیار (بیکیار) است و نیز در متن چاپی دکتر سید محمد دبیرسیاقی بدین گونه است:
ابا چتر و با خواسته شاهوار گُسی کردشان و بر آراست کار
به سوی فریدون نهادند روی جوانان بیدار دل راه جوی
ببینید چه بلایی بر سر این بیت آمده که اگر حوصله کنید، بقیه چاپهای شاهنامه هم همین طور است. پس نیکیار، یعنی صمیمی، زیرا تا آن هنگام که به ایران آمدند، با هم یک دل و صمیمی بودند و از آنگاه که فریدون جهان را میان آنان تقسیم کرد، برادران با ایرج دشمن شدند؛ پس نیکیار، کلید آغاز دشمنی بین پسران است، نه «بیکیار»
۲- باز در آنجا که ایرج به دست سلم و تور کشته میشود، در شبستان وی از ماهآفرید (زن ایرج) دختری به دنیا میآید که فریدون وی را به پشنگ از فرزندان خود میدهد، مانند این دو بیت فلورانس:
نیا نامزد کرد شویش پشنگ بدو داد دختر بر آمد درنگ
یکی مرد بود آن پشنگ دلیر ز تخم فریدون یکی نرّه شیر
که در چاپ مسکو دگرگون شده و آن ابیات بدین گونه آمده است:
پشنگ آن که پور برادرش بود نژاد از گرانمایه گوهرش بود
ویا گوی بود از تخم جمشید شاه سزاوار شاهّی و تخت و کلاه
و دکتر خالقی آن ابیات را الحاقی و ساختگی دانسته و به زیر خط برده است. بعد میبینیم شاهنامهای که بنداری اصفهانی داشته، نیز پشنگ را پورِ برادرِ فریدون دانسته است، که گوید: وَ کانَت له جاریهٌ خلفَ السَّتر حامِلهً مِن ٳیرج فَوَلَدت بِنتاً فکانَ یُرَبّیهَا حَتّی تَرَعرَعت فزَوَّجَها مِن ابن ﭐخیه بشنج ( بشنج؛ پشنگ است).
در دورانهای بسیار دور ازدواج با مَحارم بوده و آن را در کتاب دیانت زردشتی خُوَیتوکدات kheTokdaT دانستهاند و این مراسم جاری بوده است.
۳- دستنوشته فلورانس از آغاز شاهنامه تا آخر پادشاهی کیخسرو است و در واقع قسمت اعظم اسطورهها در همین بخش آغازین قرار دارد، مگر داستان رستم و اسفندیار که در آن نیست و من آن را از دستنوشته لنینگراد چاپ کردم و توانستم اغلاطی که دانشمندان مسکو کردهاند اصلاح و همه را در مقدّمه همان رستم و اسفندیار نقل کنم. اکنون شاید بد نباشد که یک مورد آن را برای خوانندگان بیاورم تا بدانند که تصحیح کنندگانِ روسی و ایرانی که کار چاپِ ۹ جلدی را به عهده داشتهاند از خطا مصون نبودهاند.
در آنجا که رستم با اسفندیار میجنگند و تیرهای اسفندیار رخش و رستم را بسیار خونین میکند، تهمتن به اسفندیار میگوید اکنون بیگاه و تاریک شده و جنگیدن امکانپذیر نیست، تو، به سپاه خود برگرد و من به ایوان خود به نزد زال برمیگردم تا زخمهایم را ببندد و فردا به کارزار برمیگردم. پس رستم:
چو برگشت از پیش اسفندیار نگه کرد تا چون شود نامدار
چو بگذشت رستم چو کشتی ز رود ز یزدان همی داد تن را درود
همی گفت کای داور داد و پاک گر از خستگیها شوم من هلاک
که خواهد ز گردنکشان کین من؟ که گیرد دل و رای و آئین من
همین که رستم به خانه برمیگردد و زال آن زخمها را در تن رستم میبیند، بسیار اندوهگین میشود و به رستم میگوید که باید راه چاره را از سیمرغ بپرسم، پس زال با سه مجمر پر از آتش بر بلندی بر میآید و پر سیمرغ را که داشت بر آتش مینهد، ناگهان سیمرغ از بالا به نزد زال فرود میآید و زخم رخش و رستم را بهبود میبخشد. سپس روز دیگر تهمتن بر اسبسوار به سوی اسفندیار آمد، فریاد برآورد که هان ای اسفندیار از خواب برخیز که رستم آماده نبرد است، پس گفت:
که ای شیر دل چند خسبی چنین که رستم نهادست بر رخش زین
اسفندیار شگفتی کرد و با خود گفت رستم از بس که زخم تیرداشت، میباید در بیابان میمرد و نمیآمد، پس بدینگونه که وی را تندرست میبینم، این از جادوگری زال است که وی را سلامتی بخشیده است، آنگاه با آواز گفت:
ز نیرنگ زالی بدین سان درست وگرنه که پایت همی گور جُست
مصراع دوم در چاپ مول(مهل)؛ «وگرنه که پایت همی دخمه جست» میباشد. همانطور که ملاحظه میکنید، میبینید در «کارشعر» هرگز پای کسی گور یا دخمه نمیجوید. و این مضمون بسیار سست و بیمعنی است، بلکه در نسخه لنینگراد در اصل بدین گونه بوده:
تو از جادوی زال گشتی درست وگرنه کنارت همی دلّه جست
اسفندیار گوید: ای تهمتن تو با آن همه زخم باید در بیابان برزمین افتاده باشی و دلّه ( یوزپلنگ – لغتنامه) یا گربه وحشی تو را از هم دریده و سپس در پهلوی تو خوابیده باشد. آن گاه تصحیح کنندگان مسکو «دله» را دجله خوانده و در پاورقی (ج ۶ ص ۳۰۱) شماره (۱۰) از لنینگراد و نسخه فرهنگستان (ش ۴) : «کنارت همی دجله» جست آوردهاند؛ یعنی دله را دجله خوانده و در شعر دستکاری کردهاند.
این مطلب بدون برچسب می باشد.