شرح یک نوشتار‌ عرفانی امام‌خمینی به روایت دکتر دینانی

تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ اشاره: آقای دکتر دینانی سالها در حوزه علمیه قم افتخار شاگردی حضرت امام(ره) را داشته‌اند با خاطرات گوناگون. آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از مطلبی است که سالها پیش بیان کرده‌اند و نوشته‌‌ای از آن بزرگوار را محور سخن قرار داده اند که آموزنده است. با آرزوی تندرستی […]

تاریخ ایجاد :

یکشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳

dr-dinaniاشاره: آقای دکتر دینانی سالها در حوزه علمیه قم افتخار شاگردی حضرت امام(ره) را داشته‌اند با خاطرات گوناگون. آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از مطلبی است که سالها پیش بیان کرده‌اند و نوشته‌‌ای از آن بزرگوار را محور سخن قرار داده اند که آموزنده است. با آرزوی تندرستی استاد.

رسم بر این بود که به هنگام فرا رسیدن تابستان و ماه مبارک رمضان حوزه‌ها تعطیل می‌شد. حضرت امام روز آخر حضور در کلاس بیشتر به گفتن نصایح اخلاقی و مسائل پرجاذبه می‌پرداخت. در یکی از سالها، امام طبق رسم همیشگی شروع به موعظه کرد که بسیار تأثیرگذار بود. ایشان مطلبی را نقل فرمود که برای بنده بسیار پرچاذبه بود. احتمال می‌دهم که عنوان کردن این مطلب مصادف بود با روزگاری که بعضی از طلاب به طرف ادارات و به سوی زندگی کشیده شده و یا درس حوزه را رها می‌کردند، امام می‌فرمودند: «طلاب وظیفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختی هم هست باید بمانند و برای کسب معارف دینی سختی‌ها را تحمل کنند.»
سپس فرمودند: در سابق که درس اخلاق و معقول می‌دادم، در بین شاگردان، دو برادر از اهالی همدان بودند که بسیار مستعد و هوشمند و از ذکاوت سطح بالایی برخودار بودند و مطالب عقلانی به خصوص حکمت متعالیه ملاصدرا را بسیار خوب می‌فهمیدند. پس از مدتی تحصیل در معقول یک روز یکی از این دو برادر نزد من آمد و گفت: «آقا، در درس فقه و اصول معمول است طلابی که چندین سال درس فقه می‌خوانند، استاد به آنها اجازه اجتهاد می‌دهد گرچه به سن اجتهاد نرسیده باشند؛ آیا در درس معقول و حکمت متعالیه چنین رسمی وجود ندارد؟» در پاسخ گفتم: «نه، تا به حال در حوزه‌ها مرسوم نبوده در علم حکمت و یا فلسفه به کسی اجازه‌ای بدهند؛ اما چون شما دوست داشته و اصرار دارید، من برای شما یک چیزی می‌ نویسم.» بعد شب نشستم با اینکه خالی‌الذهن بودم، بسیاری مطالب موعظه‌آمیز و نصایح اخلاقی و عرفانی در آن اجازه‌نامه نوشتم و یک اجازه‌ای دادم که اینها در علم معقول خوب هستند و به مرتبه قابل توجهی رسیده‌اند و آن را امضا کردم و به آن دادم.
بعد از یکی، دو ماه دیدم که دیگر این دو برادر در درس حاضر نمی‌شوند. با پرس و جو متوجه شدم که از قم هجرت کرده‌اند. مدتی گذشت تا یک روز عصر در خیابان آستانه به طرف حرم می‌رفتم که یکدفعه شخصی به طرف من آمد و دستم را بوسید و احترام زیادی کرد. او کت و شلواری بر تن داشت و عبا و عمامه را برداشته بود. دقت کردم، دیدم یکی از دو برادر است. حال و احوال کردیم. پرسیدم: «الان کجا هستی و چه می‌کنی؟» گفت که در اداره‌ای هست و به تعبیر امام در «شرالادارات» اشتغال دارد و گویا رئیس گمرک شده بود!
سالها از این قضیه گذشت و انقلاب پیروز شد و در دانشکده الهیات بر سر کلاس حکمت ملاصدرا شاگردی داشتم که به هنگام حضور و غیاب متوجه نام فامیل او شدم و این مسئله توجهم را به خود جلب کرد که حتماً این خانم با آن آقایان نسبتی دارد. از حال پدرشان سؤال کردم، گفت: در قید حیات هستند، اما مریض احوال بوده و در خانه خوابیده‌اند؛ اما عمویم به رحمت خدا رفته‌اند. پرسیدم: «آیا می‌توانم از نزدیک ایشان را زیارت کنم؟» گفت: «عیبی ندارد، ولی چون پدر حال ندارد، من به شما خبر می‌دهم.» یکی،‌ دو سال گذشت و هیچ خبری نشد تا اینکه در قم در تربیت‌ مدرس درسی داشتم و این خانم دانشجوی دوره دکتری بود و باز از حال پدر جویا شدم. پس از یک هفته تماس گرفت که پدر آمادگی ملاقات دارد. بسیار خوشحال شدم و خدمت ایشان رفتم. پیرمردی بود که در بستر افتاده. قضیه‌ای را که امام در حدود ۳۵ سال پیش تعریف کرده بود، برایشان نقل کردم و سپس ماجرا را از زبان ایشان شنیدم. فرمودند: «آن اجازه‌نامه با دستخط مبارک امام پیش من است.» و هفته دیگر کپی آن دستخط را به من رساندند.
دستخط امام(ره)
این دستخط سه صفحه است که امام آن را به عربی مرقوم فرموده‌اند و در سال ۱۳۵۴ قمری [۱۳۱۴ش] تحریر شده و به عنوان اجازه در علوم عقلی و عرفانی که تقریباً در آن دوره مرسوم نبوده، به آن دو بزرگوار داده شده و امام با اینکه فرموده «خالی‌الذهن بودم»، اما مواعظ فراوانی نوشته‌اند. مطالبی در این اجازه‌نامه موجود است که تفسیر آن، خود کتابی در حدود ۴۰۰ ـ۵۰۰ صفحه احتیاج دارد. مقدمه‌ای بسیار عارفانه و حکیمانه دارد که هر جمله‌اش قابل شرح و تفسیر است. امام اجازه‌نامه را چنین آغاز فرمودند:
«بسم‌ الله الرحمن الرحیم
سبحانک اللهم و بحمدک یا من لایرتقی الی ذروه کمال أحدیته آمال العارفین، و یقصر دون بلوغ قدس کبریائه افکار الخائضین. جلت عظمتک من أن تکون شریعهً للواردین، و تقدست اسمائک من أن تصیر طعمه لأوهام المتفکرین. لک الأحدیه الذاتیه فی‌الحضره الجمعیه و الغیبیه، والواحدیه الفردیه فی‌التجلیات الأسمائیه و الأعیانیه، فأنت المعبود فی عین العابدیه. و المحمود فی حال الحامدیه…»
امام در اوج مطالب عرفانی این مسائل را مرقوم نموده‌اند: «فأنت المعبود فی عین العابدیه» یعنی پروردگارا، تو در عینی که معبودی، عابد خود هم هستی. «والمحمود فی حال الحامدیه: در عین اینکه محمود هستی، حامد نیز هستی. و نحمدک اللهم بألسنتک الذاتیه فی عین الجمع و الوجود علی آلائک المتجلیه فی مرائی الغیب و الشهود، یا ظاهراً فی بطونه و باطناً فی ظهوره. و نستعینک و نعوذ بک من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طریق الانسانیه، السالک باولیائه فی مهوی جهنام الطبیه الظلمانیه…»
کلمه «جهنام» را که ایشان به کار برده و اصطلاح عرفا و اهل حکمت به معنای جهنم و جهنام یعنی چاه عمیق چاه، چاه بی‌سروته و بی‌انتها. «اهدنا الصراط المستقیم. الذی هو البرزخیه الکبری و مقام أحدیه جمع الأسماء الحسنی…» این عبارتها هر کدام بسیار پرمعنی است. اما نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم، اینکه امام فرمود: «بنده خالی‌الذهن بودم»؛ اما مطالبی را نوشته‌اند که بسیار عارفانه‌ است و حالت مناجات و دعا دارد، در عین حال که عرفانی است.
مطالبی در ضدیت با غرب هم دیده می‌شود آنجا که می‌فرمایند: «ونستعینک و نعوذ بک من شر الوسواس الخنّاس»: از شر خناس، یعنی شیطان بزرگ. «القاطع الطریق الانسانیه» شیطانی که راهزن طریق انسانیت است. «السالک بأولیائه فی مهوی جهنام الطبیعه الظلمانیه» شیطانی که انسان را در قعر جهنم(جهنام طبیعت) می‌برد؛ یعنی قعر این دنیا جهنم است. جهنم تاریک و ظلمانی؛ یعنی دنیوی بودن محض یک نوع جهنم است.
در اینجا وقتی به شیطان اشاره می‌کند، در حقیقت یک نوع براعت استهلال است. جمله‌ای را امام در آخر نامه به آن اشاره فرموده که بسیار هم عجیب است، با اینکه ایشان ۶۰ سال پیش [سال ۱۳۱۴] این مطلب را نوشته، اما می‌توان اندیشه‌های امام را تعقیب کرد و این یکی از بهترین سندهاست. در پایان ‌نامه نصحیت می‌فرمایند: «و لقد اوصیه بما وصانا: من وصیت می‌کنم به این ‌آقایانی که اجازه‌نامه به آنها می‌دهم، بما وصّانا اساطین و الحکمه و المشایخ العظام من ارباب المعرفه: من نصحیت می‌کنم به آنچه مشایخ من به من نصحیت کردند که اینها مفتون معارف زمان واقع نشوند و حقایق را به غیر اهلش، یعنی کسانی که اهلیت معارف ندارند، تعلیم نکنند؛ چرا که مشایخ ما اینطور نصحیت فرموده‌اند که معارف الهی را به غیر اهلش تعلیم نکنید. «فانّ هؤلاء السفهاء: آنهایی که اهلیت این معارف را ندارند، قرائحهم مظلمه: دارای قریحه تاریک هستند. و عقولهم مکدّره: دارای اندیشه تاریک هستند. و لا یزیدهم العلم و الحکمه الاّ جهاله و ضلاله و لا المعارف الحقه الا خسراناً و حیره: نفوسی که مکدر است و پاک نیست، معارف الهی در آن بیشتر خسران ایجاد می‌کند؛ یعنی نه اینکه هدایت نمی‌کند، بلکه خسران هم ایجاد می‌کند. «ثمّ ایاک». حضرت امام با تأکید می‌فرمایند: بر تو باد، برحذر باش «ایها الاخ الروحانی: ای برادر روحانی، و الصدیق العقلانی: دوست عقلانی من، و هذه الاشباح المکنوسه المدعون للمتمدن و التحدد: ‌ای دوست عقلانی من و ای برادر روحانی، برحذر باش از کسانی که ادعای تجدد می‌کنند» و این اشاره به فرهنگ منحط غربی دارد.
ادعای تجدد
امام ۶۰ سال پیش چنین اندیشه‌ای داشتند، یعنی برحذر می‌داشتند از «المدعون» کسانی که ادعای تجدد می‌کنند «و هم الحُمُر المستنفره: مثل الاغهایی پراکنده به این طرف و آن طرف هستند. السباع المفترسه: مثل وحشیان درنده؛ والشیاطین فی صوره الانسان: شیاطینی به شکل انسان هستند. و هم اضلّ من الحیوان و ارذل من الشیطان: از حیوان پست‌ترند و از شیطان گمراه‌تر. و بینهم و لعمر الحقیقه و التمدن بون بعید: بین حقیقت و غربزدگان فاصله بسیاری است. ان استشرقوا استغرب التمدّن: اگر اینها جلو بیایند، آن تمدن واقعی دور می‌شود؛ و ان استغربوا استشرق: و اگر اینها کنار بروند، تمدن واقعی ظاهر می‌شود.»
من خلاصه‌ای از جملات امام را نقل کردم که ان‌شاءالله به یادگار می‌ماند. با اینکه این مطلب در سه صفحه است؛ اما نیاز به شرح و تفسیر دارد.