متن سخنرانی دکتر بلخاری در بزرگداشت دکتر آذرتاش آذرنوش

تاریخ ایجاد : چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶ مراسم بزرگداشت دکتر آذرتاش آذرنوش با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۲۲ آذرماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیت‌های علمی و فرهنگی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ استاد سید محمد […]

تاریخ ایجاد :

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۶

IMG 8491مراسم بزرگداشت دکتر آذرتاش آذرنوش با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز چهارشنبه ۲۲ آذرماه ۱۳۹۶ در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید.

در این مراسم که با حضور شخصیت‌های علمی و فرهنگی برگزار شد، دکتر حسن بلخاری، رئیس انجمن؛ استاد سید محمد کاظم موسوی بجنوردی، رئیس دایره‌المعارف بزرگ اسلامی؛ دکتر احمد پاکتچی، مدیر بخش علوم قرآنی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی؛ دکتر ژاله آموزگار، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دکتر عنایت‌الله فاتحی‌نژاد، مدیر بخش ترجمه عربی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی؛ به ایراد سخنرانی پرداختند.
همچنین در این مراسم سرکار خانم گلدیس آذرنوش، برادرزاده دکتر آذرتاش آذرنوش شعری در مدح ایشان قرائت کردند.
متن سخنرانی دکتر بلخاری رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی با عنوان «زبان مبین قرآن» بدین شرح است:
در ساحت معنا، زبان عرَض محسو ب می‌شود یا ذات؟
الف) این قولی رایج و شایع در میان اندیشمندان عرصه‌های مختلف است که زبان، ظرف ظهور معناست و از همین رو لازم نیست که از سنخ و جنس معنا بوده و به جاودانگی و وحدت معنا، زبان نیز غیر قابل تغییر و تعدد باشد.
گرچه البته این یک حکم عام نیست و هستند اندیشمندانی که به نسبت ذاتی میان معنا و زبان معتقدند اما وحدت مفهوم از یکسو و تکثر واژه‌هایی که این مفهوم را در زبان‌های مختلف اظهار و آشکار می‌سازند از سوی دیگر، کفه قائلان به عَرضیت زبان را سنگین‌تر کرده است. بعنوان مثال مفهوم کتاب در همه زبانها و فرهنگها یکی است (و اصولا همین وحدت مفهوم است که امکان ترجمه و توسیع مفاهیم در بستر زبانها را ممکن می‌سازد) لکن واژه‌گانی که از برای اظهار آن در زبانهای مختلف بکار می‌رود یکی نیست.
تصور کنید اگر به تکثر واژگانی یک مفهوم، مفهوم متعدد می‌بود چگونه امکان ترجمه فراهم می‌شد؟ این شاید مهمترین استدلال کسانی باشد که نسبت میان مفهوم و زبان را عَرضی می‌دانند و یا به یک عبارت زبان را عَرض. تکرار می‌کنم این عرضیت، زبان را صرفاً به یک ابزار آشکار کننده تبدیل می‌کند که در هر فرهنگی می‌تواند در هر ساختاری ظاهر شود.
در عرصه فلسفه هنر نیز با این ابهام مواجهیم که نسبت میان ساختار با معنا (ایده) چیست؟ در این عرصه نیز هستند کسانی که نسبت معنا و فرم درهنر را کاملا اعتباری می‌دانند نتیجه چنین گزاره‌ای هم در عرصه زبان وهم در عرصه هنر بیانگر آن است که معنا را می‌توان در هر قالبی ارائه نمود یا مفهوم را در هر زبانی.
شاید دلیل بسیار روشن و آشکار وحدت مفهوم و کثرت واژگان برای همان مفهوم، در زبانهای مختلف، هر مناقشه کننده‌ای در این عرصه را به سکوت وادار نموده و او را کاملا تسلیم این ایده کتد که نسبت میان مفهوم و زبان، اعتباری و عَرضی است. لیکن این گزاره اگر تبدیل به قاعده شود و همه فرهنگها نیز حکم به قاعده بودن آن نمایند، در یک جا با استثناء روبرو می‌شود و آن نسبت زبان عربی با معنا در قرآن کریم است:
اولا: می‌پذیریم که قرآن قدیم است  یعنی از سنخ ماده و متعلق جهان کون و فساد نبوده و نازله حضرت حق است. آیات بیشماری در قران بیانگر این معنا هستند  من جمله :
وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ
وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا   که آیه بی نظیری بر مطلقا غیر بشری بودن قرآن است.
امری که نازله حق باشد منطقا از جنس حق است و حق چون مجرد مطلق است نازله او نیز مجرداست و غیرمحکوم به قوانین ماده.
ثانیا: قرآن یک وحی است و وحی از ساحت حق بر انسان نازل می شود. : وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىَ، ما ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى، وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى،  إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ، عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى
وحیانیت قرآن که نمود احکام نازله خداوند است در خود، معنای مستتر و مکنونی نیز دارد و آن این که احکام خدا در امر تکوین، فی حد ذاته ثابتند و لایتغیر. این بدان معناست که صفت معنا ثبوت است و امر ثابت، بالذات نمی‌تواند مادی باشد. زیرا صفت ذاتی ماده تغییر و تغیّر و به تعبیر ارسطویی کون و فساد است بنابراین معنا در قرآن بنا به نازله حق بودن و وحیانیت، بالذات  ثابت است. اما زبان چه؟
اگر از یک سو آن قاعده رایج و شایع را بپذیریم و از سوی دیگر ثبوت معنا در قرآن را، آنگاه باید به این گزاره ایمان آوریم که قرآن می‌تواند در هر زبانی ظاهر شود. اما چرا قرآن اصرار دارد به زبان عربی آشکار شود؟ در آیاتی همچون:
وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ، عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ ، بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ
إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرًا
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ
قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ
کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا وَاقٍ
چنانکه می‌بینید شدت اصرار قرآن برساختار زبانی خود چنان موکّد و مشدّد است که بدیهی ترین نتیجه چیزی جز این نیست که اگر زبان عربی نمی‌بود قرآن نازل نمی‌شد.
بگذریم که در تمامی این آیات این عربیت صفتی دارد و آن مُبین بودن است و آیا این بدان معنا نیست که در مقابل عربی مبین، عربی گنگی نیز وجود داشته است؟ و یا درست‌تر قرآن نه به زبان عربی که به عربی مبین (آشکار کننده) ظاهر شده است. این البته در جای خود نیازمند بحثی تحقیقی و تفصیلی است.
می‌خواهم بگویم بنا به  تأکید وسیع قرآن بر عربیت زبانش، دستکم در حوزه قرآن و زبان عربی، نسبت میان ساختار ومعنا یا زبان و مفهوم کاملا ذاتی و غیر اعتباری است. این استثناء البته می‌تواند خود یک قاعده باشد و به نظر حقیر قاعده نیز است.
در باب آن قاعده شایع و رایج نیز باید گفت از آن رو که این قاعده، مجعول بشر است لاجرم نقض بردار نیز است و نقضش نیز همین تاکید بلیغ یک متن مقدس بر نسبت ذاتی میان زبان و معناست.
منطقی آن است که بگوئیم معنا خود ساختار ظهور خود را برمی‌گزیند و این امر حقی است دقیقا به این دلیلِ مستدل و مبرهن عقلی که معنای جلیل و جمیل در ساختاری غیرجمیل، آشکاره‌گی و تابندگی خود را از دست داده و آلوده و مشّوب می‌شود. به این معنا بیافزاییم این نکته کلیدی را که ظرفیت و قابلیت ساختار نیز در حفظ و اظهار و تبیین معنا بسیار مهم است یعنی نه تنها زبان، در اظهار معنا، باید استعداد آشکاره‌گی داشته باشد (و این معنای مبین است) بلکه باید از ظرفیت و توان لازم نیز برای گنجایش معنا بهره‌مند باشد. اگر براساس روایات بپذیریم که پیامبر(ص) بعنوان ظرف پذیرش آیات به هنگام دریافت وحی از نظر جسمی دچار التهاب بسیار شدیدی می‌شده است و این نه به دلیل ضعف جسمی پیامبر(ص) که قدرت و عظمت وحی بوده است و به همین دلیل از برای رسیدن پیامبر(ص) به چنین سطحی از استقامت و استواری خداوند خود سینه او را گشاده کرده است (أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ) پس باید همین قدرت و استطاعت را از برای زبانی که منزل و ظرف این معناست قائل شویم. به سخن دیگر زبان عربی در گنجایش وحی همان استحکام و ظرفیت و قدرتی را دارد که محمد(ص) در دریافت وحی.
و این سخن درستی است. اگر حق،  زبان عربی را بعنوان ظرف ظهور معنا یا به عبارتی زبان قرآن برگزیده است (که آیات فوق الذکر بالصراحه آن را صلا می دهند) لاجرم، خود  بدان ظرفیت و قابلیت وسیع نیز بخشیده است بیان این کلام سخت است لکن می‌گویم که همان خطابی که خداوند به پیامبر خود در انشراح صدرش دارد (أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ) به جان و نهان زبان عربی نیز دارد. زیرا محمد (ص) و این زبان هر دو در دریافت و تحمل معنا دخیل‌اند.
نکته عمیق فوق را عرض کردم تا از شرافت زبان عربی سخن گفته باشم و بواسطه آن شرافت و والایی کسانی را بستایم که در ایران (که زبان رسمی اش غیر عربی است) این زبان مبین قرآن را به ما آموختند. بزرگوارانی چون استاد آذرتاش آذرنوش، که این حقیر، سعادت شاگردی و حضور در کلاسهای ایشان و بهره مندی از آثار ایشان را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران بین سالهای ۱۳۶۵ الی ۱۳۶۹ که دوره کارشناسی خود را سپری می‌کردم، داشتم.
در ایران و در عرف خاص چون سخن از آموزش زبان عربی به میان می‌آید، ناخوداگاه نام استاد آذرنوش تداعی می‌شود و البته نام منحصر بفرد استاد که کاملا ایرانی و فارسی است، نیز مانع و رادع این یادآوری نمی‌شود. مگر نه این که ایرانیان بالاترین و مهمترین سهم را در تبیین و تحقیق صرف و نحو لسان عرب دارند.