نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ در نشست سیدبرهانالدین محقق ترمذی که روز دوشنبه ۲۶ مردادماه۱۳۹۴ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر توفیق سبحانی معاون علمی– پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: سید برهانالدین محقق ترمذی از سادات حسینی ترمذ است. از […]
در نشست سیدبرهانالدین محقق ترمذی که روز دوشنبه ۲۶ مردادماه۱۳۹۴ در ساختمان شماره ۲ انجمن برگزار شد، دکتر توفیق سبحانی معاون علمی– پژوهشی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت.
متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:
سید برهانالدین محقق ترمذی از سادات حسینی ترمذ است. از جزئیات زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست. در لوحی سه بیتی که بر سر مزار او در قیصریه است، سال تولد او را به حساب جُمل با کلمه «ثانی» نشان دادهاند که معادل ۵۶۱ق/۷۰-۱۲۶۹ م است، اما به خطا او را «ثانی محییالدین» تلقی کردهاند، محییالدین بن عربی در ۶۳۸ ق در دمشق وفات یافته است، برهانالدین ، مولانا جلالالدین و شمس تبریزی با او چندان مربوط نبودند. سال وفاتش را هم متفاوت نوشتهاند، در سومین بیت لوحه مصراع «قدس الله سره السّامی» را که سال ۶۳۷ ق است، سال وفات او دانستهاند، اما منابع مربوط به مولانا مخصوصاً ابتدا نامه (رباب نامه) سلطان ولد، سال ۶۳۸ ق را قطعاً سال وفات سید قید کرده است. سید در ۷۷ سالگی وفات یافته است. در رساله فریدون بن احمد سپهسالار او را «تاج الاولیاء والمحققین، زبدهالاذکیاء العارفین، ترجمان اسرار الناسوتیه، سراج رموز اللاهوتیه، فخرالمجذوبین، عارف کامل مدقّق، سید برهانالدین محقق ترمذی»(ص۱۵)، در مناقب العارفین احمد افلاکی: «حضرت سید سردان برهان الحق و الدین الحسین الترمذی…(ج۱، ص۵۶) و در مقالات- کتابی که قریباً عرضه خواهد شد- : «مفخرالسادات و منبع الکرامات، سید المحققین برهان الحق و الدین» (۱ب)» معرفی کردهاند. زادگاه او تِرمِذ در ۸۰ کیلومتری بلخ و شهری خرم و بر لب جیحون بوده که چنگیز آن را با خاک یکسان کرد. ترمذ امروزی در دو میلی شهر قدیم بنا شده است. ابن بطوطه آن را «ترمد» خوانده، یاقوت مینویسد که در ضبط نام این شهر اختلاف است، بعضی به فتح تا و بعضی به ضم و برخی به کسر تا گویند. در زبان مردم این شهر به فتح تا و کسر میم متداول است و ما در قدیم آن را به کسر تا و میم میدانستیم و اهل دقّت و معرفت آن را به ضم تا و میم (یعنی تُرمذ با دال ذال) میدانستند و هر کدام برای آن وجه تسمیهیی قائلاند. (مهجمالادیا،۲/۶، لغتنامه) برهانالدین به بلخ آمد، به محضر بهاءالدین ولد معروف به سلطان العلما، پدر مولانا رسید، مرید وی شد چون بهاءالدین او را باذکاوت یافت. مربیگری و تربیت پسرش جلالالدین را به او سپرد. برهان الدین مردی منزوی بود. بعد از ارادت به بهاءالدین ولد مدتی سر به صحرا گذاشته بود و حالاتی خاص داشت. در ماوراء النهر و خراسان و بخارا او را سیّد سردان میخواندند. چند واقعه احتمالاً در این نامگذاری دخیل بوده است: در زمان مهاجرت سلطان العلما برهان الدین در بلخ نبود، چون به بلخ آمد، سراغ مرشد خود را گرفت سراغ او را در دیار روم دادند. روز جمعه، ۱۸ ربیع الاول سال ۶۲۸ قمری در ترمذ مجلس میگفت که ناگهان فریادی عظیم کرد و بسیار گریست که دریغا که حضرت شیخم از عالم خاک به عالم پاک رحلت نمود بعد از عُرس و چهلم فرمود که فرزند شیخم جلالالدین محمد تنهاست و نگران من است. سپهسالار و افلاکی می نویسند که شبی سلطان العلما به رویای او آمد و گفت: برهان الدین! چگونه است که محمد مرا تنها گذاشتهای؟ با خود گفت که بر من فرض عین است که جانب دیار روم روم و روم را بر خاک پای او بمالم(مناقب؛ سپهسالار) حسامالدین از مولانا نقل کرده است که چون سید ما در خراسان به شهری بیابانک نام رسید همه بزرگان به پیشواز آمدند، شیخ الاسلامی بود، نیامد. سید خود به دیدار شیخ الاسلام رفت. او عذرها خواست. سید فرمود در دهم ماه رمضان بر سر راه حمام به دست ملاحده کشته خواهی شد، آگاهت کردم که غافل نباشی. چنانکه فرموده بود، ملحدان در دهم ماه رمضان شهیدش کردند(مناقب،۵۵،۱). سید برای رسیدن به قونیه از قیصریه گذشته بود، مدتی در آن شهر اقامت کرده بود. صاحب شمسالدین اصفهانی که بعدها به وزارت و نیابت هم رسیده بود، به سید اعتقاد پیدا کرده بود. به هر حال سید در سال ۶۲۹ق وارد قونیه شده بود. در آن زمان مولانا در قونیه نبود، در لارنده به سر میبرد. شهری که مادرش مؤمنه خاتون و برادر بزرگش محمد علاءالدین مدفوناند. در مسجدی واقع لارنده یازده مزار واقع است که نوشتهاند همه از خاندان مولانا و از چلبیاناند. سید نامهای به مولانا فرستاد، مولوی بی درنگ برای زیارت مربی خود به قونیه آمد. سید مولانا را روزها آزمود او را در علم قال به کمال یافت. گفت: پدر تو و شیخ من، هم در علم قال به کمال بود، هم در علم حال، میخواهم بعدالیوم در علم حال سلوک کنی و آن معنی را که از شیخم به من رسیده است، از من حاصل کنی. سومین دلیل بر «سردانی» سید و قویترین آنها این واقعه است: سید قیصریه را دوست داشت، یا مقدر بود که دوست داشته باشد. زیرا که مدفن او در آن شهر قرار داشت، خاک او را میکشید. برهانالدین از مولانا میخواست او را اجازه دهد که به قیصریه برود. مولانا رضا نمیداد، روزی بدون رخصت روانه شد. در میانه راه اسب درغلتید و پای برهانالدین آسیب رسید. پیش مولانا آوردند، پرسید: چرا رخصت نمیدهی بروم؟ مولانا فرمود: چرا برآنی که از ما دوری کنی؟ برهانالدین گفت: سبب تعجیل آن است که شیری تند، عزم این دیار کرده است. او شیر و من شیر، با هم سازگاری نتوانیم کرد. چون مولانا رخصت داد، روانه قیصریه شد. بعد از مدتی عظیمترین حادثه حیات مولانا اتفاق افتاد(رساله،۱۰۳). مولانا شمسالدین ملکداد تبریزی وارد قونیه شد. این آشکارترین برهان سردانی سید بود، چون بیآنکه نام ببرد، آمدن شمس را خبر داده بود، «سردان» لقب دادند.
ناگهان شمس دین رسید به وی گشت فانی ز تاب نورش فی
(ولدنامه،۱۹۷)
تاریخ ورود شمس به قونیه قطعی و اظهرمنالشمس است. استاد دکتر موحد- که هر کجا هست خداوند به سلامت دارد-تاریخ آن را از چهار نسخه اصیل و کهن مقالات نقل کردهاند. نسخه کتابخانه ولیالدین افندی عیناً چنین است: قدوم مولانا شمسالدین تبریزی-دام برکته- بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادی الاخر سنهاثنی و اربعین [نسخه فاتح«ستّمائه» را هم افزوده است]. سید در ۶۲۹ق/۱۲۳۲م به قونیه آمد. به نوشته سلطان ولد که در این مورد مستندترین سند هست:
بود در خدمتش بهم نه سال تا که شد مثل او قال و به حال همسر و سر شدند در معنی زانکه یک دل بُدند در معنی
این نه سال میان سالهای ۶۲۹ تا ۶۳۸ق خواهد بود. بیم آن دارم که خستهتان کرده باشم. برای آنکه از محدوده زمان خود خارج نشوم، از برهانالدین تنها روایت وفات او را که بسیار حزنانگیز است، نقل میکنم و بعد به اختصار تمام اهمیت پرداختن به برهانالدین محقق و هر یک از دیگر یاران و خاصان مولانا و تأثیر آنان در پنج اثر مولانا و بازتاب سخنان آنان را نمونهوار به عرض میرسانم: چون حضرت سید را عمر به آخر آمد و عزیمت آن جهان نزدیک رسید، به خادم خود اشارت کرد که سبویی آب گرم مهیا کند؛ خادم گفت: چون آب را گرم کردم، فرمود که بدر رو و در را محکم ببست و گفت: برو صلایی ده که سید غریب از عالم نقل کرد. خادم گفت: بر در صومعه گوش نهاده بودم تا چه خواهد کردن! دیدم که برخاست و وضو ساخت و غسل کرد و جامهاش را پوشید و جام اجل را نوشید، به کنج خانه سر فرو کشید و بانگی بر زد که آسمانها پاکند و افلاکیان همه پاکند و ارواح پاکان و پاک روان همه حاضر شدهاند، ای حاضر و ناظری که امانتی به من سپرده بودی، لطف کن، بیا و بستان، سَتجدنی ان شاءالله من الصابرین(صافّات،۳۷/۱۰۲) و آهنگ رفتن کرد و گفت:
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هــر چه دلــم قرار گـیرد بی تو آتش به من اندر و زن و آنم بستان
(مناقب،۱،صفحات ۶۷-۶۸)
بی درنگ بگویم که این رباعی ۷۶۱ دیوان کبیر/ رباعی ۱۳۷۲ کلیات شمس است. نیز بگویم که چندین رباعی از مولانا در مقالات با اختلاف اندک یا زیاد آمده است که اختلافات بسیاری مولویانه است. از مولانا پنج کتاب به نثر و نظم باقی مانده است: سه کتاب منثور او، مجالس سبعه، مکتوبات و فیه ما فیه است. ۱) در مجالس سبعه از برهانالدین محقق نام برده نشده است. ۲) در مکتوبات تنها یک بار در نامه ۲۹ در توصیه نظامالدین داماد صلاحالدین زرکوب قونیوی به فردی به نام شجاعالدین که ظاهراً سپهسالار بوده نوشته است و در آن نامه صلاحالدین را «فرزند جان و دل سید برهانالدین محقق» و خلیفه او معرفی کرده است که جامگی او را بیفزایند.
(مکتوبات، نامه ۲۹، صفحات ۹۷-۹۸)
۳) در مثنوی تنها یک بار از برهانالدین یاد شده است. آن یک بار هم در ثلث اول دفتر دوم است. که بعد از ۶۶۲ق سروده شده است. میگوید:
هیچ آیینه دگر آهـــن نشـد هـیچ نانی گندم خرمن نشد هیچ انگوری دگر غوره نشد هـیچ میوه پخته باکوره نشـد پخته گرد و از تغییر دور شـو رو چو برهان محقق نور شـو
(مثنوی،۲/ابیات ۱۸۲۰-۱۸۲۲)
در بیت ۱۸۲۳ از معنای لغوی برهان بهره جسته است:
چون ز خود دستی همه برهان شدی چونکه بنده نیست شد سلطان شدی
۴) در کلیات شمس یا دیوان کبیر سه بار تنها کلمه «برهان» به کار رفته که یکی از آنها ارجاع به توضیحی است در مأخذ دو بیت عربی که در آغاز غزل ۳۱۲۹ کلیات شمس و غزل ۳۰۲۷ دیوان کبیر نقل شده و به رغم عدم هماهنگی قافیه مطلع غزل به حساب آمده و جزو ابیات مولانا شمارهگذاری شده که در پانوشت صفحه ۱۷ جلد۴ کلیات شمس گوینده آن دو بیت قاضی تنوخی (علیبنمحمد یا محسّنبنعلی) معرفی شده و به معارف برهانالدین، طبع ۱۳۳۹ تهران ارجاع داده شده است.البته آن دو بیت از مولای متقیان حضرت امیرالمومنین علی(ع) است که در توضیح دیوان کبیر آوردهام. اما دو مورد دیگر که در اسماء رجال و نساء کلیات شمس آمده و هر دو در جلد چهار ابیات ۱۸۳۵۹ و ۲۱۱۵۹ است، مقصود، دلیل و برهان است نه برهانالدین محقق:
بیار ناطق کلی، بگو تو باقی را ز گفتنم برهان، من خموش برهانم * خشک کردی تو دماغ از طلب بحث و دلیل بفشـان خویش ز فــکر و لُمع برهان بیــن
اما در فیه ما فیه در چند مورد از برهانالدین نام برده شده که در بعضی از آن موارد به ویژگیهای اخلاقی و معنوی سید میتوان پی برد: فرمود که سید برهانالدین محقق-قدس الله سره العزیز- سخن میفرمود. یکی آمد که مدح تو از فلانی شنیدم. گفت: تا ببینم که آن فلان چه کسی هست، او را آن مرتبت هست که مرا بشناسد و مدح من کند، اگر او مرا به سخن شناخته است، پس مرا نشناخته است، زیرا که این سخن نماند و این حرف و صوت نماند و این لب و دهان نماند، این همه عرض است و اگر به عقل شناخت همچنین، و اگر ذات من شناخته است آنکه دانم که او مدح من تواند کردن و آن مدح از آن من باشد»
(فیه ما فیه،ص۱۵/تصحیح فروزانفر، ص۱۶)
«شیخ الاسلام ترمذی میگفت: سید برهانالدین – قدس اله سّره العظیم- سخنهای تحقیق خوب میگوید، از آن است که کتب مشایخ و اسرار و مقالات ایشان را مطالعه میکند، یکی گفت: آخر تو نیز مطالعه میکنی چون است که چنان سخن نمیگویی؟ گفت: او را دردی و مجاهده و عملی هست، گفت: آن را چرا نمیگویی و یاد نمیآوری….. »
(همان،ص۱۰۳/۱۱۱تصحیح فروزانفر)
«گفتند که سید برهانالدین سخن خوب میفرماید، اما شعر سنائی در سخن بسیار میآرد. سید فرمود: همچنان باشد که میگویند: آفتاب خوب است، اما نور میدهد، این عیب دارد، زیرا سخن سنائی آوردن نمودن آن سخن است و چیزها را آفتاب نماید و در نور آفتاب توان دیدن…. »
(همان، ۱۹۷، فروزانفر، ص ۲۷)
«سیدبرهانالدین فایده میفرمود. ابلهی گفت در میان سخن او که ما را سخنی میباید بیمثال باشد فرمود که تو بیمثالی بیا تا سخن بیمثال شنوی، آخر تو مثالی از خود، تو این نیستی، این شخص تو سایه توست، چون یکی میمیرد میگویند فلانی رفت، اگر او این بود، پس او کجا رفت؟ پس معلوم شد که ظاهر تو مثال توست….»
(ص۲۰۹،فروزانفر،۲۱۹)
مقالات شمس تبریزی را هم باید ورق زد. مقالات مسلماً میان سالهای ۶۴۲-۶۴۵ق فراهم شده است. مطمئناً سخنان نقل شده قبل از ۶۳۸ میان شمس و برهانالدین رد و بدل شده است: «سیدبرهانالدین-قدّسالله سره- با من گفت: شما چه میدانید که من چه میگویم. فلان میداند سخنهای مرا….» استاد موحد در توضیح نوشتهاند: این عبارت که تنها در یک روایت از نسخه فاتح آمده است به وضوح نشان می دهد که شمس تبریزی با سید برهانالدین محقق ترمذی آشنایی داشته است. «تو دانی به خدام میسپاری. خدا زید ستار است. نیکو جای سپردی. دریغ یک درم و نیم! وا پیله بابای!…این سخن سید است، او مرید خاص سنائی بود.»
(همان جلد۲ ص ۶۷ و توضیح آن ص ۳۲۰)
و عبارت دیگر در مقالات شمس در ص ۱۵۶ ، س۱۵ آمده که توضیحی هم از استاد موحد در ص ۳۴۴ علاوه دارد. اما مقالات : در طریقت ها رسم بوده است که مجالسی برپا میشد و از گردآوری سخنرانیها کتابهایی به نام: امالی، ملفوظات، کلمات، خرقه، فواید، اصرار و مقالات فراهم میآمد. مولانا یا دوستداران و مریدان مولانا یکی از کتابهای مولانا در این زمینه را فیه ما فیه نام دادند. از خاندان مولانا تا سه کتاب معارف برجای مانده است: ۱. معارف سلطانالعلما بهاءالدین ولد که زنده یاد استاد فروزانفر تصحیح کردهاند و در دو جلد به چاپ رسیده است. ۲. معارف سید برهانالدین محقق که آن را هم مرحوم فروزانفر همراه تفسیر دو سوره فتح و محمد(ص) در سال ۱۳۳۹ به چاپ رسانده. ۳. معرف بهاءالدین ولد فرزند مولانا که آن را هم آقای نجیب مایل هروی با توضیح و تعلیق به چاپ رسانده است. معارف برهانالدین در مجموعهای که حاوی هفت رساله است همه از مولوی. به نام مقالات باقی مانده است. دو رساله از هفت رساله تاریخ کتابت دارد. در پایان مجالس تاریخ اربع و خمسین و سبعمائه و در پایان اختیارات معارف سلطان العلما سال خمس و خمسین و سبعمائه قید شده است. مجموعه همه به خط یک کتابت است. من مجالس سبعه را از روی همین نسخه تصحیح کردم و مکتوبات هم به استناد همین نسخه و اخیراً هم چاپ دیگری به استناد نسخه کتابخانه مرحوم حضرت آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی به چاپ سپرده شد. وقت شما را زیادتر گرفتم معذرت میخواهم. فقط به تأثیر مقالات در مثنوی یکی دو اشاره بکنم و بگذرم: در دفتر اول مثنوی ذیل عنوان: (بعد از بیت ۳۷۳۴) : خدو انداختن خصم در روی امیرالمومنین علی(ع) و انداختن امیرالمومنین علی(ع) شمشیر از دست… مرحوم فروزانفر در شرح آن مینویسد که این روایت را به صورتی که در مثنوی آمده تاکنون در هیچ مأخذ نیافتم. قصهیی از احیای علومالدین غزالی نقل کرده است و…. در مقالات قصه مثنوی با این عبارات آمده: علی-رضیالله عنه- درمیدان بود. کافر بر او حمله کرد آب دهان در روی علی(ع) انداخت… علی در حال شمشیر را بینداخت. از اطراف غریو آمد: یا امیرالمومنین این شمشیر حق نیست؟ این ذوالفقار حق نیست؟ این خصم عدوی خدا نیست که چنین حرکت کردی… گفت: راست میگویید. شمشیر حق است و ذوالفقار است…» در معارف آمده است تیغ ذوالفقار را هم بازوی علی میباید(ص۶) مولانا در مثنوی میگوید:
چون که مردی نیست خنجرها چه سود چون نباشد دل، ندارد سود خُود از عـلــــی میــراث داری ذوالفقـــار بــازوی شیـــر خدا هستت بیار
(مثنوی،۵/ادبیات۲۵۲-۲۵۳)
در معارف آمده است فرعون علیه اللعنه- انا ربکم گفت، انا گفت لعنهالله شد، منصور انا الحق گفت انا گفت، رحمهالله شد. از فحوای کلام در مثنوی معلوم میشود که مولانا به هنگام سرودن. ابیات زیر طنین سخن برهانالدین را در گوش داشت:
آن انـــا بی وقت گفتن لعنت است وین انا در وقت گفتن رحمت است آن انـــا منصور رحمت شد یقیــن و آن انــــا فرعون لعنت شد ببیــن
(مثنوی م عبارت ۲۸۲۸-۲۸۲۹)
به احتمال زیاد چنانکه زنده یاد استاد جلالالدین همایی در مقدمه مفصّل خود بر ولدنامه(ص۳۰) نوشته است : «عباراتی که در مقدمه و سرفصل ها و عناوین دیده میشود همگی ریخته خامه خود سلطان ولد است. این بخش به نظر من (استاد همایی) در آثار ادبی، بسیار مهم و گران ارز است» در معارف میخوانیم از روح الله عیسی (ع) سوال کردند: سختترین و صعبترین چیزها و صعبترین و سهمگینترین چیزهایی که خدا آفریده چیست؟ گفت: خانه غضب و آن دوزخ پر آتش است. گفتند یا روح الله آن آتش خشم خدا را چه نشاند و سرد کند؟ گفت: آن که خشم خود را فرونشاند و ساکن کند در حال آن آتش ساکن شود.(معارف ص۳) مولانا گفته است:
گفــت عیســی را یکـی هشیارسر چیست در هستی ز جمله صعبتر گفـت ای جان صعبتر خشم خدا که از آن دوزخ هـمی لرزد چو مــا گفت از این خشم خدا چه بود امان؟ گفـت ترک خشم خویش اندر زمان
(مثنوی،۴/۱۱۳-۱۱۵)
باید مقالات را عبارت به عبارت خواند و اثر و ردّپای آن را در مثنوی و دیگر آثار مولانا یافت، تا مثنوی را آسانتر درک کرد.
متشکرم
گزارش تصویری
این مطلب بدون برچسب می باشد.