متن سخنرانی دکتر قدمعلی سرامی در مراسم بزرگداشت مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری

تاریخ ایجاد : چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ در مراسم بزرگداشت مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری که روز یکشنبه ۱۶ خردادماه ۱۳۹۵ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد، جناب آقای دکتر قدمعلی سرامی به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان بدین شرح است: من از سال ۴۵ محضر استاد را دریافتم و حضورش […]

تاریخ ایجاد :

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

Untitled-2در مراسم بزرگداشت مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری که روز یکشنبه ۱۶ خردادماه ۱۳۹۵ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد، جناب آقای دکتر قدمعلی سرامی به ایراد سخنرانی پرداخت.

متن سخنرانی ایشان بدین شرح است:

من از سال ۴۵ محضر استاد را دریافتم و حضورش را بسیار مغتنم دیدم. عاشق سبک هندی بود و واقعاً شاعری مثل صائب را او به ما معرفی کرد. دیوان او را در ده مجلد ایشان تصحیح کرد. دواوین شعرای دیگری را هم مثل دیوان محتشم کاشانی و شعرای معروف همچون حافظ تصحیح کردند. ایشان مشاور من در رساله دکتری بودند. یادم هست در اولین جلساتی که سرکلاس می‌آمد ارتباطش با من نسبت به دیگر بچه‌ها متفاوت شد، در حدی که من نسبت به سایر شاگردان بیشتر در خدمت استاد بودم، بارها به خانه او رفته بودم او به خانه ما می‌آمد و خیلی از محضر او استفاده بهینه کردم. در همان جلسه دوم گفتم که شما را بی‌خود «حسن سادات ناصری» ننامیده‌اند. شما اگر علامت اختصاری این سه جزء یعنی «ح»، «س» و «ن» را یه جایی قید کنید باز هم «حسن» می‌شود. خیلی خشنود شد از این تعبیر و به من می‌گفت شما با ادبیات نو بسیار آشنا هستید دوست دارم من را با این بخش از ادبیات امروز ایران آشنا کنید. من نیز در سطح وسع آن روزگاری که با ایشان محشور بودم، این کار را انجام دادم. اما چیزی که من گمان کردم بگویم برای دوستان این بود که درباره شادی صحبت کنم. ایشان خیلی از شنیدن شعر لذت می‌برد و می‌گفت که شعری که این همه آدم را شاد می‌کند نمی‌تواند پیغامی جز شادمانی داشته باشد. من یک مثنوی برای ایشان خواندم و رسیدم به این بیت:

با تو گویم حالت درویش را     مردمک هرگز نبیند خویش را

خیلی دچار شگفتی شد و گفت تو تمام فرهنگ صوفیانه ایران را در همین یک مصرع بیان کردی. خب من البته در آن زمان دانشجوی کم سن و سالی بودم و خیلی از این تعریف و توصیف استاد لذت بردم. اما او می‌گفت هر جوری هر جا درس می‌دهید به دانشجویان و دانش‌آموزان و کسانی که مخاطبتان قرار می‌گیرند یاد بدهید که اصلا فرهنگ ایرانی فرهنگ شادمانی است.

استاد دکتر محقق هم باز از اساتید بسیار فرهیخته و کم نظیر ما بودند و الان هم باز افتخار شاگردی ایشان را داریم. این مرد بزرگ با دو بال سیمرغی خودشان، استاد شاکری و استاد دکتر علی‌اکبر افراسیاب‌پور واقعاً در حال خدمت کردن به این مرز و بوم هستند و فکر می‌کنم هر چه این شماره‌های کتاب‌های مفاخر را معرفی می‌کنند، شمارشان افزون‌تر شود و شادی و نشاط در جامعه علمی و ادبی ما بیشتر خواهد شد. همین چیزی بود که مطلوب شخصیتی مثل آقای دکتر سادات ناصری بود. من برای این که آن خاطره و یادی را که از استاد داریم و دین خود را به ایشان وفا کرده باشم به کوتاهی می‌گویم: فرهنگ ما فرهنگ شادمانی بود. ما ایرانیان فهمیده بودیم که بیهوده یکی از تعاریف بنیادی انسان، حیوان ضاحک(حیوان ناطق) نیست. وقتی این ویژگی، ویژگی زیست شناسیک ما باشد، ما راهی جز این که این ویژگی را تکمیل کنیم، به پیش ببریم و به رش و رشاد برسانیم نداریم و وظیفه انسان است که از ضاحکی تا ضحاکی به معنی بسیار خندندگی برسد و واقعاً وقتی ایران فرهنگ خودش را ارائه کرده با این نگاه بوده که زندگی هستی یک قاه‌قاه مستمر است. یعنی وقتی نگاه می‌کنیم به گذشته جهان از جماد، نبات و حیوان تا می‌رسیم به انسان و بعد از مراحل گوناگون انسان‌های مثلاً ابتدایی تا انسان‌هایی که به مراحل نبوت و امامت و ولایت و مقام‌های مخترع و مکتشف و گونه‌های مختلف بشر می‌رسیم می‌بینیم واقعاً این قهقه همچنان ادامه دارد و گسترش پیدا می‌کند دم‌افزون و روز‌افزون. شما می‌دانید که در فرهنگ قدیم ایران این نکته جز روایات زرتشتی است که زرتشت خندان به دنیا آمد و این تولد با خنده با توجه به این که ما همه گریان به دنیا می‌آییم، حکایت از این دارد که فرهنگ ایرانی نمی‌خواهد واقعیت شروع -که گریستن است- را بپذیرد و می‌خواهد به طور آرمانی این تصور را برای ایرانیان و همه جهانیان پیش بیاورد که ما باید کاری کنیم که واقعاً زندگی سرشار از شادی و نشاط باشد و به قول حافظ:

چون غمش را نتوان یافت مگر در دل شاد     ما به امید غمش خاطر شادی طلبیم

اگر ما بخواهیم همان غم عشق را به کمال برسانیم راهی جز اطاعات از فرهنگ ایرانی نداریم.فرهنگ ایران بر چند ستون استوار است: شادی، آبادی و آزادی. این اجزا در خدمت یک اندیشه بزرگتر است و آن اندیشه رسیدن به خویش یعنی خودیابی و خود شکوفایی است.

چرخی که صوفیه به عنوان سماع در گذشته ایران راه انداخته بودند، این چرخ آشوب و زلزله که مولانا جلال‌الدین و امثال او در جامعه ما به راه انداخت، هدفی والا و بالا داشت و هدفش این بود که این چرخی که صورت افقی دارد و برگرد خویشتن شروع می‌شود اندک اندک بالا بگیرد، ما را تا اوج ببرد و صعود به افلاک دهد.

پیچکم و چرخم برگرد خویش           لیکن از این چرخ به چرخم رهی است

گر دم در گردنه است           و نه ره اوج ره کوتهی است