نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۱۲ دی ۱۳۸۹ مهدی آذریزدی نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک صبح پنجشنبه ۱۸ تیر ماه درگذشت. مجموعه “قصههای خوب برای بچههای خوب” از مشهورترین آثار آذر یزدی بود که وی در آنها به بازنویسی قصه های کهن برای کودکان پرداخته بود. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نیز درگذشت این نویسنده توانا و پیشکوست […]
مجموعه “قصههای خوب برای بچههای خوب” از مشهورترین آثار آذر یزدی بود که وی در آنها به بازنویسی قصه های کهن برای کودکان پرداخته بود.
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی نیز درگذشت این نویسنده توانا و پیشکوست ادبیات کودک کشورمان را به خانواده آن مرحوم و جامعه فرهنگی – هنری کشور تسلیت عرض می نماید.
شکوه زندگی مهدی آذریزدی، بازنویسِ متون کهن ادب فارسی برای کودکان و نوجوانان از نوادر خاص روزگار ما است. خاصبودنِ او را در زمره نوادر به شهادت شرح احوالاش محک میزنیم که گواه صادقِ ادعای ما است: او در ââ۱۳ شمسی، روز دوم از خمسه مسترقه در «خرّمشاه» پا به جهان هستی گذاشت. به نوشته خودش سه روز پس از تولدش سال ۱â۱۳ شمسی آغاز شد. زندگی او تا â۲ سالگی در آبادی خرّمشاه در حومه یزد و از محلات زردشتینشین گذشت. خاندان او تا چهار پشت پیش از او بر آیین زردشتی بودند و از آن پس به دین اسلام رو آوردند. مهدی آذریزدی کودکی را در تنگدستی و عُسرت گذراند و هیچگاه چون کودکانِ دیگر به مدرسه نرفت و لذّت دنیای کودکی را درنیافت. مختصرâ خواندن و نوشتن را در خانواده آموخت که اهل دین و از معتمدان محلی بودند :
ما ندار بودیم. پدرم جز کارِ رعیّتی و باغبانی درآمد دیگری نداشت. کمسواد بود و خیلی خشک و وسواسی و متعصب. او مدرسه دولتی و کار دولتی و کت و شلوار پوشیدن را حرام میدانست. به همین علّت هم مرا به مدرسه نگذاشت.
مهدی، قرآن را نیز نزد مادربزرگاش فراگرفت که از معلّمان قرآن به شیوه مکتبخانهای بود. امّا در خانه آنها علاوه بر قرآنکریم کتابهای دیگری چون مفاتیح، حلیهالمتقین، عینالحیات، معراجالسعاده، نصابالصبیان، جامعالمقدّمات و جز اینها بود که او با خواندن آنها شوق دروناش را برای آموختن آرام میکرد. چون او همواره در حسرتِ مدرسهرفتن و داشتنِ کتاب بود، از این رو، بدترین خاطره دوران کودکیاش را وقتی میداند که میبیند کودکان همسن و سالاش کتابهایی دارند که به دلیل بیسوادی قادر به خواندن آنها نیستند و او کتابی برای خواندن ندارد:
من اصلا متوجّه نبودم که ما مردم فقیری هستیم. از همان زندگی که به آن عادت کرده بودیم، راضی بودم. و اگرچه از بچههای باغ اربابی ـ که مرا دهاتی حساب میکردند ـ دلخور بودم اما حسادتی نسبت به آنها نداشتم. اوّلینبار که حسرت را تجربه کردم، موقعی بود که دیدم پسرخاله پدرم ـــ که روی پشت بام با هم بازی میکردیم ـــ چند تا کتاب دارد که من هم میخواستم، و نداشتم. به نظرم ظلمی از این بزرگتر نمیآمد که آن بچه (که سواد نداشت) آن کتابها را داشته باشد و من (که سواد داشتم) و میخواستم، نداشته باشم. کتابها گلستان و بوستان سعدی، سیدالانشاء نوظهور، و تاریخ معجم چاپ بمبئی بود. شب قضیّه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: «اینها به درد ما نمیخورد. گلستان و بوستان و تاریخ معجم کتابهای دنیاییاند! ما باید به فکر آخرتمان باشیم». شب به زیرزمین رفتم و ساعتها گریه کردم و از همان زمان عقده کتاب پیدا کردم.
در اوان جوانی، گذرِ مهدی آذریزدی به شهر افتاد و علت آن هم فقر و نداری و نبودِ کار در خرّمشاه بود. او باید برای تحصیلِ درآمد در جستوجوی کارهایی چون بنّایی و گلکاری باشد و این کارها در یزد پیدا میشد. مهدیِ جوان از آمدن به شهر خوشنود بود، هر چند که اهل شهر آنها را دهاتی میدانستند و لهجهشان را به تمسخر میگرفتند. اما چه باک از صحبتِ اغیار که آمدن به شهرâ دروازه خوشبختی و سعادت را به روی او گشود و خوشبختی و سعادت در نزد درونِ جویای دانشاش چیزی جز مؤانست با کتاب و پاینهادن در طریقِ دانشاندوزی نبود.
از کار بنّایی به کار در کارگاه جوراببافی کشیده شدم. صاحب کارگاه با «گلبهاریها» صاحبانِ یگانه کتابفروشیِ شهر «خویشی» داشت و او هم جداگانه یک کتابفروشی تأسیس کرد و مرا به کتابفروشی برد. دیگر گمان میکردم به بهشت رسیدهام؛ تولد دوباره و کتاب خواندن من شروع شد.
دیدنِ اهل کتاب و محیط فرهنگی و نیز بچههای شهری، که به مدرسه میرفتند، شوق نوشتن و سرودن را در او برانگیخت و شوق تحصیل دانایی که آرزوی بزرگاش بود. بدینترتیب، او در چهارده ــ پانزدهسالگی دوباره به آموختن روی آورد و زانوی تلمذ برزمین زد، در حالی که به جبرِ زمانه نمیتوانست کارِ رعیتی یا شاگرد بنّایی را رها کند. مدت یکسالونیم در تاریکروشن صبح، در حالی که شب هنوز جایش را به صبح نسپرده بود، به مدرسه خان میرفت و به آموختن زبان و ادبیّات عربی میپرداخت. و در این دورهâ جامعالمقدمات و نصاب و انموذج و الفیّه را فراگرفت. وی هر چند که به سبب سختیهای شاقِ آن دوران نتوانست این راه را تا آخر بپیماید، اما همین حد نیز برای او «تجربه ممتازی» به حساب میآمد و «این سبب شد که بعدها بتواند مطالعاتاش را گسترش دهد و به آنها عمق بیشتری ببخشد». کار در کتابفروشیِ یزد نقطه عطفی در زندگی آذریزدیِ جوان بود. او از یک سو، در میانِ دوستان خاموشâ صبح را به شب میرساند و با آنها به حشر و نشر میپرداخت و، از سوی دیگر، چون کتابفروشیِ یزد به عللی یگانه مرکز و مرجع اهل کتاب و مطالعه شده بود، برای آذریزدی فرصتی بود تا با اهل علم و تحقیق و پژوهش و بهاصطلاح خودش «اهل شعر و ادب و محصلانی که بعدها دارای مناقب و مقالات شدند» آشنا شود. از جمله کسانی که از این دورانâ خاطرات خوش دارند دکتر محمدعلی اسلامیندوشن، محقق و نویسنده معاصر، است. او مینویسد:
در آن سالها دوران خوشی را میگذراندیم. هر روز بعد از تعطیلی مدارس همراه دوستان به کتاب فروشی آذر میرفتیم. او همیشه جلوی پیشخوان ایستاده بود. وی یک کتاب فروش عادی نبود. او کسی بود که ارتباط معنوی با مشتری ایجاد میکرد و یک فضای دوستانه در کار بود. به خصوص اینکه مطبوعاتِ روز از تهران آورده میشد و کتابهایی که در دوران گذشته ممنوع بودند چون کتابهای عشقی، فرخی یزدی، ملکالشعرای بهار شروع به نشر کردند و یک سلسله کتابهای تازه که آذر آنها را به ما نشان میداد و راجع به آنها حرف میزدیم :
بازگو از نجد و از یاران نجد تا در و دیوار را آری به وجد
یگانهعنصر دنیای درونِ آذریزدی کتاب بود. سه ــ چهارسال کار در کتابفروشی یزد، در واقع قرار گرفتناش در سرمنزلِ محبوب بود. او خود در زندگینامه خودنوشتهاش آورده است که وقتی در میان انبوه کتابها قرار میگیرد از برآوردهشدن آرزوی دیرینهâ آن قدر ذوق زده میشود که بسیاری روزها از کثرت کمبود خوابِ شبانه چُرت میزده است، از آنرو که شبها قادر به واگذاشتن کتاب و سرسپردن به بستر نبود:
تا دهد دست با کتاب بجوش عمر خود را به یاوه سرنکنی گر دو روز از کتابگیری بهر هر دم اندیشه دگر نکنی جز به سوی کتاب ره نبری جز به خواندن شبی سحر نکنی بِه از این عافیت کجا یابی دوستی با کتاب اگر نکنی؟
سالها ممارستِ آذریزدی با کتاب از او فردی کتابشناس ساخته بود. او دیگر کتابفروشی معمولی نبود، بلکه کتابشناسی برجسته بود که میتوانست موضوعات بدیع و مهم روز را به طالبانِ آن معرفی کند، و به قول اسلامیندوشن آذریزدی فردی صاحبسبک و تفکر بود و بیشتر در اندیشه کتاب، و بیهیچ ادّعایی و با پشتکاری عجیب به مطالعه میپرداخت. اما محیط یزد و دلبستگی به کتابفروشی نیز روح ناآرام و حقیقتجوی آذریزدی را اقناع نکرد و او به فکر ترک زادگاه مألوف و پرکشیدن به دیاری فراختر افتاد؛ آنگونه که فرصت پروازی در افقهای گستردهتر دست دهد. بنابراین، تصمیم گرفت به تهران بیاید. او خود در این خصوص مینویسد :
اما یکوقت دیدم مثل این است که به محیط بزرگتری احتیاج دارم و از یزد دل بَرکَن شدم و به تهران آمدم. بیآنکه بدانم در تهران چه کار خواهم کرد. فقط میدانستم که تهران شهر بزرگی است و کتابفروشیها و چاپخانهها و مدارس بزرگ دارد. و اهل علم و ادب در آنجا بیشترند، و از این حرفها که به آرزوهایم پَر و بال میداد.
بنابراین، او در بحبوبه جنگ دوم جهانی، در حدود سال â۱۳۲ به تهران مهاجرت کرد. اما برای او که از کودکی پشتوانهای جز کار و زحمت نداشت، مسئله مهمâ یافتنِ کاری برای تأمین معیشت زندگی بود، آن هم کار مطبوعاتی که مورد علاقه او بود. بدینترتیب، چون با مقالات هاشمیحائری آشنا بود، به وی نامهای نوشت و درخواست کار کرد. هاشمیحائری او را به حسین مکّی در روزنامه ایران معرفی کرد و وی نیز او را به چاپخانه حاجمحمدعلی علمی فرستاد:
همان روز رفتم و در «چاپخانه علمی» مشغول به کار شدم و تا امروز همچنان در کتابفروشیهای متعدد مشغول به کار هستم. حالا، در هفتادسالگی، کارم بیشتر تصحیح نمونههای چاپی کتاب است.
مدت چهلوهفتسال اقامتِ آذریزدی در تهران، از حیث شغلی برای او، دوران پرفراز و نشیبی بوده است. بسیاری از کتابفروشیهایِ معروفِ تهران چون ابنسینا و امیرکبیر و خاور و بنگاه ترجمه و نشر کتاب، و جز آن، شاهد زحمات توانفرسای او بودهاند. اما او خود مینویسد: «از هر جا که رانده و خسته میشدم چاپخانه علمی (دوباره) پناهگاهِ من بود». او علاوه بر حوزه نشر به کارِ عکاسی نیز علاقه داشت و کتابی نیز در این حوزه منتشر کرده است. اما عشق به عکاسی نیز موجب رونق مادی زندگی او نشد، گویی که سودای هر عشقی برای او در همان لذت تامّاش (کتاب) خلاصه میشد. او مینویسد: «به کارِ عکاسیِ حرفهای پرداختم و مغبون شدم. یکبار هم یک عکاسخانه خریدم. ولی بعد از یک سال واگذار کردم ـــ چون با وضع من جور در نمیآمد». حالِ امروزِ استاد آذریزدی به لحاظ کار و معیشت همچون حالِ دیروز او است. همچنان کار میکند و به تصحیح نسخههای خطی مشغول است. در تنهاییهایش حتی نشانی از سَر و همسری نیست. در اشارات خود او در زندگینامهاش میبینیم که وضع مالی و حال و روزگارش را مناسبِ تشکیل خانواده ندانسته است و شاید هم تعلّقخاطری عمیقتر جای تعلّقخاطر به امور عادی و زندگی روزمره را گرفته است. عشقیâ بزرگ به خواندن و آموختن برای سیرابکردن عطشی ازلی و ابدی که شعله روشناش در درون همه انسانها روشن است و در درون انسان عاشق و اهل تعلّق به وادی مقدّس علم و روشنایی، فروغی دیگرگونه دارد و به قول محمدعلی اسلامیندوشن «واقعآ هیچکس این قدر با حوصله دنبال کارِ آن گمشده که نمیدانست چیست، نمیرفت… او تمام عشقها و آرزوهای خود را یککاسه کرده و در دامن این معشوق ]کتاب [نهاده». او خود برای وصف حالِ زندگیاش عبارت «زندگی تنهایی» را به کار میبرد :
معمولا با حداقلِ درآمد و قناعت مرتاضانه زندگی میکنم و در تنها چیزی که قناعت نمیکنم خریدن کتاب و مجله است… تنها دلخوشیام در زندگی این بوده است که کتابِ تازهشناختهای را که لازم داشتهام، بخرم و شب آن را به خانه ببرم. خانهای که نمیدانم یکماه بعد در آن هستم یا نه.
شمارِ آثار استاد مهدی آذریزدی، به نظم و نثر، به بیش از â۳ مجلد میرسد که از آن میان میتوان به دوره هشت جلدی قصههای خوب برای بچههای خوب، دوره ده جلدی قصههای تازه از کتابهای کهن، مثنوی بچه خوب، شعر قند و عسل، خاله گوهر، گربه تنبل، گربه ناقلا، دستور طباخی و خانهداری، خودآموز عکاسی، خودآموز شطرنج، لبخند، قصههای ساده، یاد شورا، چهل حدیث، قصههای پیامبران، تصحیح مثنوی معنوی مولوی اشاره کرد که بارها تجدید چاپ شدهاند. همچنین ایشان چندین کتاب دیگر در دست تألیف دارند که از آن جمله است جلدهای نهم و دهم قصههای خوب برای بچههای خوب، فرهنگ یزدی، مکتبخانه، جنگل مولا، و دوره جدید قصههایی دیگر از ادب پارسی. نکته جالب در خصوصِ شأن علمی و فرهنگی استاد آذریزدی پیوند درونِ سالکی طالبِ علم با دنیای سرشار از پاکی و پُر راز و رمز کودکان است. او که اوان جوانی را مصروفِ خواندن و آموختن و غنیساختن دروناش کرده بود، در سن سیوپنجسالگی به فکر احیاء متون ادب فارسی برای کودکان به شیوه روایتگونه به نثری ساده و روان افتاد. جرقه این فکر در سال ۱۳۳۵ ه . ش، در حالی که مشغول غلطگیری نمونه چاپی انوار سهیلی برای انتشارات امیرکبیر بود، به ذهناش خطور کرد. او از انوار سهیلی خوشاش آمد، آن را به زبانی ساده و کودکانه نوشت و به آقای جعفری، مدیر وقتِ انتشارات امیرکبیر عرضه کرد و او نیز کتاب را پذیرفت و، بدینترتیب، اوّلین بخش از مجموعه دهگانه قصههای خوب برای بچههای خوب در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. مهدی آذریزدی با نوشتن مجموعه داستان قصههای خوب برای بچههای خوب، پای به عرصه بازنویسیِ قصههای کهن برای کودکان گذاشت و بدینوسیله چهرهای شد آشنا برای چندین نسل. شخصیت هنری و ادبی این نویسنده پرتلاش ـــ که با اتکاء به درک هوشمندانه و حس ابتکار و داستاننویسی یکسره متکی بر ریشهها و پایههای زوالناپذیر ادب و فرهنگِ غنی و دیرینِ زبان و ادبیات فارسی است ـــ بهتدریج طی سالیانِ درازِ کار و کوشش، به استحکام و شفافیتِ پیرانِ این طریقت دست یافته است. مهدی آذریزدی، برآمده ـــ از کوچهها که نه ـــ از آبادیهای متروکِ اعماق، با عشق به زندگی و میراث ادبیِ کهنسرزمین ایران و بهرهگیری خلاّ ق از ظرایف شعر و نثر پارسی صمیمیتی بیریا و سرشار از آرامش برای فرزندانِ جستوجوگر و تشنه داناییِ این سرزمینâ قلم زده است. برای آنان آثاری خلق کرده است که با تکیه بر دانشِ صیقلیافته و زبان سلیس او، راه پیوند نسل امروز را با میراث کهن هموار میکنند. او به نیکی دریافته بود که نسلی، خوشبخت، سعادتمند و فرهنگمنش خواهد بود که پشتوانه فرهنگ و ادبیات سرزمینِ خود را بشناسد و آن را گرامی دارد. بنابراین، نقش استاد مهدی آذریزدی نقشی بسیار عمیق و تأثیرگذار در جامعه فرهنگی ما است؛ نقش حلقه کلیدی در اتصال و ارتباط نسل امروز با پشتوانه غنی روزگاران دیروز؛ نقش سرنوشتسازِ کسی که مانع گسیختگی فرهنگی امروز ما با دیروزمان گشته است. او علاوه بر بازنویسی قصههای کهن برای کودکان شعر نیز میسراید و، بهتعبیر خودش، به منظومساختنِ حکایتها میپردازد. زبان منظومِ او نیز ساده و روان و سرشار از اندرز به کودکان است. او کودکان را به مؤانست با کتاب، دوری از ریا و تملّق و یافتن معنای واقعیِ سادگی در زندگی و زندگی درویشانه و سرشار از آرامش و سلامتی دعوت میکند. از جمله آثار داستانیِ منظومِ او منظومه بهلول، کتاب و وفا، و راه راست شایان ذکرند. اگرچه آذریزدی در زندگینامه خودنوشتاش از خود به تواضع و فروتنی صحبت میکند، اما با خلق آثاری برای کودکان جایزه یونسکو، جایزه سلطنتی کتاب سال را از آن خود کرده است و کتابهای وی نیز از طرف «شورای کتاب کودک» به عنوان «کتاب برگزیده سال» انتخاب شده است. اولین شعر آذریزدی در اطلاعات هفتگی و دومین شعرش در سال â۱۳۲ در (شماره )۲۶ گلهای رنگارنگ به نام «دوست من» چاپ شد و در سالهای بعد اشعار اجتماعی و فکاهیاش در مجله آشفته با امضای «الف. مفرد»، و «تماشاچی» به چاپ رسید. آذریزدی در قصه «آتش ملانصرالدین» قدرت شعری خود را نشان میدهد:
گرچه ملاّ آدمی فرزانه بود در گمان خلق چون دیوانه بود گرچه مردم حرف جدّ را طالب است نقل ملاّ نصرالدین هم جالب است گاه چون حرفی ز ملاّ میشود اندکی هم شامل ما میشود
استاد مهدی آذریزدی وارستهای دانا و درویشی بیادعا است؛ درویشی درسآموخته در محضر خالق و خویش، بیکمک هیچ غیری، پیری با باری گرانسنگ از دانش و بینش، خلوتگزیدهای محصور در غوغای خاموش کتابهایش، حسرتکشیدهای به کامِ دل نرسیده چونان زمینی تشنه باران. او بیتعلقی است رها، اما نه رها از دامِ دوست که رهرو سرزمین مقدس دانش و بینش است و پایش در این سرزمین گرفتار آمده و ازاینرو، از تمامی تعلقات دل برکنده است. ارتباط او با معنوّیتِ علم و سادگی و بیپیرایگیِ اخلاقی او را به سرزمین دیگر رهنمون ساخت ـــ سرزمینی ساده و بیتکلّف به دور از هر زشتی و پلیدی و پاکتر از هر زلالی که در طبیعت خداوند وجود دارد؛ سرزمین دل و اندیشه کودکان که سرشار از نیکی و منبع بِکر و واقعی برکات خداوندند. آنها با سرشت پاک و نیالوده خود به چهره غبارگرفته زندگیِ انسان به جانِ هستی، معنای دیگری میبخشند. آنها رمز حیاتاند و پاکی آفرینش و بدینگونه است که تناسبی عجیب در همه رویدادها و حوادث عالمِ هستی رخ مینماید و در شاهد ما نیز تجلی مییابد. تناسب زندگی و دنیای درونیِ استاد مهدی آذریزدی با عوالم کودکان، که بهترین عوالم جهان هستی است، و بیشک این تناسب از روی اتفاق و تصادف نبوده است: درونی بیریا و مستغنی از منابع پُرفیض هستی با دنیای کودکان پیوند خورده است و همه عناصر را از گذشته و حال به هم پیوند داده است و هویت جوانِ امروز را که برگرفته از فرهنگ و ادبیات این سرزمین است، جانی تازه بخشیده است. بیشک نسل جوانِ ما قدر چنین ذخایر گرانبهایی را میدانند و زحمات و پشتکارِ استاد مهدی آذریزدی را ارج مینهند و پیشانی سپاس بر آستان مقدس عالِمی رنجکشیده و پیری طریقتپیموده میسایند.
«انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» بسیار مفتخر است که هشتادمین مراسمِ بزرگداشت خود را ویژه این فرهیختهمردِ هشتادوپنج بهاردیده میگرداند، و کوششهای گرانبهایی را که برای کودکان و نوجوانانِ این آب و خاک متحمّل شده گرامی میدارد، و دوستانِ کتاب کودک را فرا میخواند تا سر تعظیم بر آستان این پیشکسوت فرود آورند و سلامتی و عمر دراز را از خداوند بزرگ برای او بخواهند.
محمدرضا نصیری قائممقام انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
این مطلب بدون برچسب می باشد.