نشست نقش و جایگاه دانشکده الهیات و معارف اسلامی در دانشگاه تهران با سخنرانی دکتر محقق

تاریخ ایجاد : سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴ نشست نقش و جایگاه دانشکده الهیات و معارف اسلامی در دانشگاه تهران با سخنرانی دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد. نشست نقش و جایگاه دانشکده الهیات و معارف اسلامی در دانشگاه تهران (نگاهی به گذشته، انگیزه ها و انگیخته های تأسیس دانشکده […]

تاریخ ایجاد :

سه شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۴

naghsh-jaygah-daneshkade-elahiat-dr-mohaghegh

نشست نقش و جایگاه دانشکده الهیات و معارف اسلامی در دانشگاه تهران با سخنرانی دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.

نشست نقش و جایگاه دانشکده الهیات و معارف اسلامی در دانشگاه تهران (نگاهی به گذشته، انگیزه ها و انگیخته های تأسیس دانشکده معقول و منقول) با سخنرانی دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی  روز دوشنبه ۹ آذر ۱۳۹۴ درتالار شهید مفتح دانشکده الهیات و معارف اسلامی برگزار شد.
در این مراسم ابتدا دکتر ابراهیمی معاون پژوهشی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران پیرامون برنامه‌های این دانشکده در حوزه پژوهش و برگزاری سمینارها… سخن گفت. وی از دکتر محقق به عنوان یکی از مفاخر فرهنگی ایران اسلامی یاد کرد و گفت: دانشکده الهیات دانشگاه تهران این افتخار را دارد که ایشان فارغ التحصیل همین دانشکده هستند.
وی در ادامه افزود: دکتر محقق خود به نوعی تاریخ مجسم این دانشکده است.

در ادامه دکتر معارف رئیس دانشکده الهیات و معارف اسلامی ضمن خیر مقدم به حضار در وصف و توانمندی استاد دکتر مهدی محقق سخنانی را ایراد نمودند. پس از آن دکتر پهلوان از اساتید پیشکسوت دانشکده نسبت به معرفی دکتر مهدی محقق و خدمات ایشان، خاطراتی بیان داشتند.
متن سخنرانی دکتر محقق بدین شرح است:
پیش از آن که به بیان مطالب خودم بپردازم لازم است که از اولیای دانشکده الهیات دانشگاه تهران تشکر و سپاسگزاری کنم. از این که این افتخار را به من دادند که با چهره درخشان دانشجویان گرامی این دانشکده روبرو شوم.
پیشنهاد خوبی کردند که این فرصت را داشته باشم که به ذکر بزرگانی که در این دانشکده تدریس کرده‌اند به صورت اجمال بپردازم. بسیاری از دانشمندان در این دانشگاه تدریس کرده‌اند که واقعا گمنام بوده‌اند و قدرشان شناخته نشده است. من باب مثال مرحوم بدیع‌الزمانی کردستانی که ایشان با آن علم سرشاری که در عربیت داشتند مسلماً از علمای دانشگاه الازهر اطلاعاتشان بیشتر بود. من و دکتر احمد مهدوی دامغانی خصوصی پیش ایشان درس می‌خواندیم، آن هم زمانی که نیاز به درس خواندن نداشتیم. این مرد با این علم سرشار دفترنویس پادگان کرمانشاه بود. یعنی بی اعتنایی و بی توجهی به علم به این کیفیت است. این وضع ادامه داشت تا زمانی که کسی در آن جا حاکم می‌شود و می‌بیند که این مرد فاضل است و او را به دارالفنون می‌برد تا به‌عنوان دبیر تدریس کند. در آن زمانی که دانشگاه تهران نیاز به یک دبیر عربی داشت ایشان به دلیل سن نمی‌توانستند در امتحان ورودی شرکت کنند و از بین سه نفر یعنی من، مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی و احمد مهدوی دامغانی به احتمال زیاد یک نفر انتخاب می‌شد. خود ما سه نفر پیش مرحوم استاد جلال‌الدین همایی، رئیس دانشگاه رفتیم و گفتیم که ما از حق خودمان می‌گذریم و ایشان را برای تدریس درس ادبیات عرب بیاورید. خوشبختانه ده سال آخر عمر ایشان به تدریس ادبیات عرب گذشت. از این رو مرحوم استاد همایی وقتی که ما به وی این پیشنهاد را کردیم، گریه کرد و گفت: ای کاش در زمان ما هم افرادی جوانمرد مثل شما پیدا می‌شدند. زیرا مرحوم همایی هم سال‌ها دبیر، دبیرستان‌ها بود با آن علم سرشاری که در فقه و اصول، فلسفه، ادبیات عرب و ادبیات فارسی داشت. یا مثلاً مرحوم سید جلال محدث ارموی، مهمترین کتاب کلام شیعه یعنی کتاب الایضاح فضل بن شاذان را تصحیح کرده بود. و آن را به اداره انتشارات دانشگاه تهران برده بود، آنها با بی‌اعتنایی گفتند برو و ترجمه فارسی‌اش را هم بیاور تا چاپ کنیم، یعنی این کتاب نوشته خود فضل بن شاذان که از قدیمی‌ترین کتاب‌های کلامی شیعه است در دانشگاه با بی اعتنایی و بی توجهی رو به رو شد که من تهدید کردم که اگر این را چاپ نکنند من آن را برده و در خارج از ایران چاپ می‌کنم و می‌گویم که دانشگاه تهران ارزش این کتاب را ندانست. خدا مرحوم سید جلال محدث را رحمت کند. ایشان در مقدمه کتابشان متذکر شدند که اگر مهدی محقق نبود که دنبال این کتاب را بگیرد این کتاب چاپ نمی‌شد.
مسأله دیگری که در مملکت ما نهادینه شده بود این بود که تا وقتی افراد زنده بودند مورد بی‌اعتنایی بودند حتی یک شعر عربی هم هست که مضمون آن اینگونه است که: «مرد تا وقتی که زنده است مورد بی‌اعتنایی و بی مهری است ولی وقتی از دنیا برود می‌گویند گوهر گرانبهایی را از دست دادیم» و در جایی دیگر هست: «صاحبان فضل در وطنشان غریب هستند»
مسأله بزرگداشت علما را من آن در سال ۱۳۵۵ که در دانشگاه ادبیات بودم برای مرحوم استاد همایی مجلس بزرگداشت گرفتیم که اولین بار بود که بزرگداشت گرفتن رسم می‌شد. مرحوم استاد همایی ۴ یا ۵ سال بود که بازنشست شده بودند و باورشان نمی‌شد که در این مملکتی که در جوانی ایشان از وی استفاده نشده، حالا در آخر عمر بیایند و مورد احترام قرار بگیرند. در تالار فردوسی دانشکده ادبیات آمدند وقتی چشمشان به آن جمعیت افتاد و اساتیدی که دست وی را می‌بوسیدند، همین‌طور به اطراف نگاه می‌کردند و می‌گفتند که خدا خیرتان بدهد و خدا عمرتان بدهد تا رسیدند به آن‌جا. تمام شاگردهای گذشته ایشان به دست و پای ایشان افتادند و پای ایشان را بوسیدند. کسانی که در آن وقت مشاغل بسیار عالی داشتند.
یادم است بعداً که آمدیم چای بخوریم مرحوم حاج شیخ عبدالله نورانی به من گفت: دکتر محقق خدا خیرت بدهد که ۱۰ سال به عمر استاد اضافه کردی. یعنی وقتی این مجلس و احترام و اجلال و این تکریم و تعظیم را دید.
خب نمی بایستی این طور باشد ما در فرهنگی هستیم که این فرهنگ، فرهنگ احترام بوده است. همین هفته گذشته خدمت مقام معظم رهبری بودیم، برای بزرگداشت سید مرتضی که قرار است در  دارالحدیث شهرری برای ایشان بزرگداشت گرفته شود. سید مرتضی و سید رضی دو برادر بودند. سید رضی اگر نمی‌بود ما نهج‌البلاغه نداشتیم و سید مرتضی هم اگر نمی‌بود شیعه نمی‌توانست از خود دفاع عقلی کند. یعنی از زمان سید مرتضی مذهب شیعه خصوصاً مسأله امامت آمد در چرخه عقل و استدلال و از یک موضوع نقلی خارج شد. آنقدر مقامش بلند بود که بر رد کتاب الامامه قاضی عبدالجبار همدانی کتاب الشافی فی الامامه را نوشت و این کتاب آنقدر مهم بود که شیخ طوسی آن را تلخیص کرد. تلخیص الشافی چاپ شد. معاصر بودن با شاعر عرب به نام ابوالعلا معری که مورد طعنه قرار می‌گرفت به وسیله عوام‌الناس تا جایی که او را تکفیر هم می‌کردند در حالی که مرد مومن و معتقد بود و الان شعر عربی آن بر روی گنبد حسینه ارشاد است، با این مضمون:
«ابر صفحه روزگار از خون دو شهید(حضرت علی بن ابی‌طالب و حضرت امام حسین(ع)) سرخی شفق و سرخی فجر نشانه و نمادی از خون این دو تن است. این دو خون بر صفحه روزگار باقی خواهد بود تا شکایت ببرد در روز قیامت به پروردگارشان»
ایشان را تکفیر می‌کردند. وقتی که پدر این دو سید فوت کرده بود و در بغداد مجلس فاتحه گذاشته بودند، ابوالعلا معری شنیده بود (آشنایی از نزدیک نداشت) و این دو سید هم او را نمی‌شناختند. یک آدمی که نابینا باشد و وارد یک مجلسی شود نمی‌تواند برود در میان مجلس چون نمی‌بیند. این دو سید یعنی سید رضی و سید مرتضی دیدند یک مردی با جلالت قدر با عصا همان دم در نشسته و فکر کردند که این با این ابهت نمی‌تواند کسی غیر از ابوالعلا معری باشد. از بالای مجلس از بین مردم این و سید رفتند جلو گفتند شاید تو ابوالعلا معری باشی و دیدند بله اوست. دست او را گرفتند و با احترام آوردند بالای مجلس نشاندن و ابوالعلا معری پیش‌بینی کرده بودکه قصیده‌ای در مرثیه پدرشان نقیب سروده بود و خواند که قسمتی از آن این است که «تو رفتی ولی دو ستاره درخشان برای ما باقی گذاشتی(یعنی سید رضی و سید مرتضی) که در شب ظلمانی مخفی نمی‌مانند و روشن می‌مانند». این احترام به علم به این کیفیت بوده است. از بی‌احترامی به علم و علما ما به جایی نمی‌رسیم، شما دانشجویان قدر استادانتان را بدانید. ما زمانی که اینجا آمدیم من به علت این که مرحوم پدرم بر علیه رضاخان منبر رفته بود و زندان بود نتوانستم دبیرستان بروم و مدتی در بازار شاگرد دکان بودم. بعداً دو حادثه سبب شد که منصرف شوم و رفتم درس بخوانم. به مدرسه مروی رفته و دروس طلبگی را خواندم. در کنار مدرسه مروی مدرسه‌ای است به نام مدرسه سپه‌سالار قدیم که حالا هر دو را به هم متصل کردند. مدرسه سپه‌سالار قدیم تحت نظر مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی بود که به او فیلسوف شرق می‌گفتند. وی مردی مسلط به فلسفه، حکمت متعالی و کلام بود ولی همان طورکه گفتم ارزشش دانسته نشده بود.
در مدرسه عالی سپه‌سالار با شهید بهشتی آشنا شدم. نخستین چیزی که از برجستگی های مرحوم شهید بهشتی به نظر من آمد این بود که دیدم یک کتاب قطوری زیر بغل دارند. پرسیدم این چه کتابی است؟ ایشان فرمودند که دایره‌المعارف اسلامی که فرنگی‌ها نوشته‌اند و من تا آن زمان اسم این کتاب را نشنیده بودم. ایشان فرمودند ما باید بدانیم که دیگران درباره‌ی اسلام چه فکر می‌کنند، بنابراین باید ما این کتاب‌ها را بخوانیم. بعد من متوجه شدم که ایشان زبان انگلیسی را به خوبی می‌دانند و این برای من خیلی شگفت‌آور بود. زیرا طلاب توجهی به زبان خارجی نداشتند. این نکته را مرحوم شهید بهشتی خوب دریافته بود که باید زبان را یاد گرفت. بعدها زمانی که ایشان به آلمان رفتند و مسجد هامبورگ را اداره می‌کردند، با توجه به این که زبان آلمانی بسیار مشکل است ایشان این زبان را به خوبی آموختند.
در همان زمان من برای شرکت در کنگره بین المللی به شهر مون‌پلیه فرانسه رفتم که بیشتر اسلام‌شناسان و خاورشناسان در این کنگره بودند. یکی از آن خاورشناسان پروفسور اشپولر مؤلف کتاب تاریخ مغول بود که در هامبورگ استاد اسلام‌شناسی بود و کتاب‌های ایشان به فارسی ترجمه شده است. ایشان به من که رسید گفت: ملا بهشتی را می‌شناسی؟ گفتم: بله به خوبی می‌شناسم و با ایشان دوست و هم دوره بودیم. گفت: ایشان وقتی به آلمان آمد حتی یک کلمه آلمانی نمی‌دانست ولی الان به این زبان در مسائل فلسفی و کلامی سخنرانی ایراد می‌کند. من در آن مجلس بزرگداشتی که برای امام موسی صدر برگزار کرده بودیم نوشتم که ما چهار نفر بودیم که طلبه بودیم و از حوزه بیرون آمدیم که وارد دانشگاه بشویم. من و شهید بهشتی وارد دانشکده معقول و منقول شدیم و امام موسی صدر و مرحوم سید محمدرضا علوی تهرانی که هم درس و هم مباحثه من بودند وارد دانشگاه حقوق شدند. ما هر چهار نفر حوزه را ترک کردیم، زیرا قصدمان این بود که فضای حوزه برای ما بسیار تنگ بود و ما رسالت وسیع‌تری داریم. هریک از ما هدفی داشته و هر چهار نفر هم به هدف خود رسیدیم. مرحوم سید محمدرضا تهرانی می‌گفت که در آینده من باید یک طرف تهران را بگیرم و یک طرف دیگرش را هم حاج حسن آقای سعید تهرانی بایستی بگیرد. لذا منزلشان را از خیابان سیروس به امیرآباد که مسجدشان آنجا (روبروی پمپ بنزین امیرآباد) بود آوردند و می‌گفتند من اگر این‌جا باشم نزدیک خواب‌گاه دانشجویان هستم و بیشتر می‌توانم نسل جوان دانشجو را راهنمایی کنم و واقعاً هم این کار را کردند و بسیاری از جوانان ناحیه شمال تهران از محضر ایشان استفاده کردند. امام موسی صدر هم هدفش این بود که به کشورهای عربی برود و وحدت بین مسلمانان ایجاد کند این انشقاق و جدایی که میان مسلمانان افتاده و موجب تفرقه شده را از بین ببرد. زیرا این تفرقه به سود دشمنان اسلام تمام می‌شد. این هدف امام موسی صدر هم تحقق یافت. زیرا آن زمانی که ایشان در بیروت بودند، همه جا از ایشان از علم، درایت و کوششان در وحدت اسلامی یا به قول معروف «تقریب بین المذاهب الاسلامیه» به عظمت یاد می‌کردند.
مرحوم شهید بهشتی با دانستن زبان انگلیسی و آلمانی هدفش این بود که در خارج از ایران بتواند در میان عامه مردم اروپا اثر بگذارد. لذا به امر مرحوم آیت‌الله بروجردی به مسجد هامبورگ رفتند و واقعا هم اثر شگفت‌آوری در اروپا گذاشتند.من هم هدفم این بود که بتوانم در دانشگاه‌های خارج از ایران راه پیدا کنم و آن هم محقق شد. من از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ استاد دانشگاه لندن و از سال ۴۴ تا ۴۸ استاد دانشگاه مگ گیل کانادا بودم. در برهه‌ای از زمان نیز به مالزی رفتم و برای اولین بار موفق شدم که فلسفه  ایرانی یا همان حکمت متعالیه را به زبان انگلیسی با همکاری یکی از دوستانم ترجمه کنم که در نیویورک چاپ شد. پس من هم به هدف خودم رسیدم و از زمانی که تفسیر ماوراءالطبیعه ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شده بود یعنی ۸۰۰ سال یا بیشتر این اولین بار بود که یک نظام منسجم فلسفی از عالم اسلام به اروپا می‌رفت. من یادم می‌آید وقتی که عمامه‌ام را برداشتم استاد بزرگ و بزرگوارم مرحوم شیخ محمدعلی آملی گریه کرد و گفت خاک بر سر ما که نمی‌توانیم شماها را نگه بداریم. گفتم  استاد شما یقین بدارید که من را نگه داشتید و نگه داشتن به این نیست که حالا من عمامه داشته باشم یا نداشته باشم وقتی که من حواشی و تالیفات استاد حاج محمدعلی آملی را به انگلیسی ترجمه کردم و در نیویورک چاپ شد خدمت ایشان بردم و نشان دادم متوجه شدن که درباره من تصور درستی نداشتند.