نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : یکشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴ نگرشی کوتاه بر جهانبینی حکیم توس به قلم انوشیروان منشیزاده آدمی در رهگذر هزاران سال زندگی خود، در درازنای روزگارانی که بر او گذشته، آن دم که به خرد و خردمندی میرسد، پرسشهای گوناگون و فراوان در برابر او گسترده میشود، با این پرسشها پی به وجود آفریننده […]
نگرشی کوتاه بر جهانبینی حکیم توس به قلم انوشیروان منشیزاده
آدمی در رهگذر هزاران سال زندگی خود، در درازنای روزگارانی که بر او گذشته، آن دم که به خرد و خردمندی میرسد، پرسشهای گوناگون و فراوان در برابر او گسترده میشود، با این پرسشها پی به وجود آفریننده خویش برده، مرگ را سرنوشت محتوم خویش پنداشته و سرانجام این سؤال در برابر او قرار میگیرد که به راستی در طول زندگی و حیات خود مجبور بوده است یا مختار؟
آزاد بوده است یا دربند؟ ـ اگر آزاد و مختار است، این آزادی و اختیار به چه میزان و در چه حدّ است و اگر مجبور و گرفتار است آیا این اجبار آن چنان بزرگ و گریزناگزیر است که آدمی همانند دربندان و گرفتاران و اسیران دستگاه آفرینش بازیچه و بازیگری بیش نبوده که هر یک میبایست آنچنان که برای آنان آمده است بازی ناخواسته خود را انجام داده و فرجامین کار با مرگ به پایان برساند.
همواره این پرسش در ذهن و روان آدمی خلجان داشته و حوادث و رویدادهای روزگار و گیتی، آمدن شب و روز، تغییر فصلها گه گاه در راستای هر یک از این چیستیها و پرسش است، اما هیچ گاه پاسخی در خور نیافته و با گذشت هزارهها این سؤالها تکرار و هر یک از ادیان و مذاهب پاسخی بر آن داشتهاند.
اندیشهوران ایران زمین بیگمان در شمار خردمندانی بودهاند که به این پرسش و پاسخ برخاستهاند؛ پیشرفت تمدن ایرانیان پیش از تهاجم تازیان و نوشتهها و کتابهای آنان در «دینکرد» و «گاتها» اوستا و بسیار نوشتههای دیگر که در تطاول روزگاران پایمال شده در جهت همین تعقّل و پرسشها بودهاند.
بعد از شکست اندوهناک ایرانیان و پیروزی و غلبه نظامی و فرهنگی تازیان این پرسش بسیار بیشتر و گستردهتر در ذهن اندیشه وران جای میگیرد چه آن که بسیاری حوادث و اتفاقات رخ داده در آن روزگار آن چنان بزرگ و دهشتناک و غیرقابل باور بوده است که خردمندان را دچار اندوه و رنجهای فراوان و ناامیدی ساخته و از همین جاست که عرفان ایرانیان که ریشه در تمدن دوره ساسانیان داشته اندک اندک ریشه دوانیده و درختی تناور و تنومند میگردد.
گروه و دسته دیگر از ایرانیان این شکستها و ناکامیها و بیدادها، نابودی شهرها، آتشسوزی کتاب خانهها، کشتار زنان و مردان و کودکان بیگناه را زاده بیخردی و زبونی و سستیهای شاهان و پیشوایان و بزرگان خویش پنداشته و راه چاره را نبرد با مهاجمین و خودفروشان خودی انگاشته، دست به تیغ و شمشیر برده و گروه گروه در دل تاریکی شبها، در گذرگاهها و کمینگاهها مهاجمین را به هلاکت رسانیده و سرانجام با فروریختن ترس از بیگانه و خویشتن نبردهای رهایی بخش و میهنی را برای نجات و رهایی از تازیان میآغازند. قیامها و جنبشها خودجوش ایرانی به مانند بابک در آذرآبادگان، ابومسلم در خراسان بزرگ، یعقوب در سیستان و هزاران ایرانی آزاده و سربدار میهندوست از این شمارند که آغازی بیباکانه برای آزادسازی ایرانیان و تشکیل حکومتهای ملی و محلی و جنگ با خلفای ستمگر میگردد. این اندیشههای پویا در شعر و ادب و هنر ایرانیان و حتی موسیقی آنان بازتاب داشته گاه گفته خیام که آدمیان را لعبت و فلک را لعبت بازمیخواند.(۱) در برههای دیگر اشعار رودکی که زندگی و شادمانی را با سیاه چشمان دانسته و جهان را فسانه و باد میپندارد نمایانگر است (۲)، زمانی دیگر در غزلیات حافظ شیراز که رضا به داده و از جبین گره بگشادن را راه چاره میداند و متبلور میگردد(۳)، در ازمنه دیگر ملای روم که این که گویی این کنم یا آن کنم را دلیل اختیار میبیند(۴). گمانی بر این سرگردانی و چیستیهای خردمندانه است. اگر گفته آید که سراسر شعر و ادبیات مکتوب و شفاهی ایرانیان آگنده از این گفت و گوهاست سخنی به خطا و گزاف نخواهد بود. شعر و ادب فارسی گنجینهای از این ماجراهاست.
***
انگیزه این پیشگفتار که به اندک آمد آن بوده است که بنگریم حکیم بزرگوار توس در کتاب همیشه جاوید شاهنامه، در بیان داستانهای حماسی و رویدادهای تاریخی، جنگها و نبردهای پهلوانان، آمدن و رفتن پادشاهان، شکستها و ناکامی ایرانیان در دیرینه روزگاران به این پرسشهای فرزانگان پرداخته است؟ و اصولاً باور این فرزانه تاریخ ایرانیان بر چه بوده است؟
فردوسی آگاه بر باورها و داشتههای اوستایی است. به راستی است که گفتهها و شنیدههای (دهقان توس) را صمیمانه به خاطر داشته است. هم زمان از دانش موبدان زرتشــتی که مبلغان این دین بودهاند و گروهی از آنــان نیز از فرزانگــان اندیشههای فلسفی به شــمار میآمدند، بهرههای فراوان یافته است.
فردوسی فرزانهای است آگاه بر دانش شیعیان و اسماعیلیان و دانا و باورمند بر اندیشه آنها، چه آن که منطقه خراسان بزرگ پس از شکست ایرانیان و سرنگونی ساسانیان و آوارگی آخرین پادشاه این سلسله و گرفتاریهای اندوهبار و بهتآور خانواده یزدگرد شاهد مبارزه ایرانیان با اعراب بوده است.
غیر از بلخ، بخارا، مرو، سمرقند، نیشابور، توس نیز جایگاه ویژهای در این جهت داشته است. توس میداندار اندیشمندان و دانشوران، مبارزان و فرزانگانی بوده است که سهم دگرگونکننده در تاریخ اجتماعی و فرهنگی و ادبی ایرانشهر داشته است.
آرزوهای بر باد رفته حکیم توس و اندوه فردوسی بر نابسامانیها و شکستهای پی در پی سامانیان که زندهکننده فرهنگ و تمدن ایرانی بودهاند او را در غمناکی ژرف فرو میبرد.
زمانه سراسر پُر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
با آمدن ترکان غزنوی به جای سامانیانی که خود را فرزندان بهرام چوبینه میدانستند، تعصب دینی و خشکاندیشی و ریا و تظاهر جایگزین میهندوستی و فرهنگپروری میگردد، غزنویان ارزش و بهایی برای ایران و ایرانیت نداشتهاند، این در حالی است که همواره جان و دل و رگ و پی فردوسی در شیفتگی فرهنگ ایران زمین بوده است، جامعهای که در آن زندگی میکند خلیفه عباسی حاکم بر مال و جان مردمان است، فرمان او برای شاهان متعصب غزنوی مطاع است.
تاریخ بیهقی اشارتهای فراوان به این اوضاع و احوال آشفته دارد مگر نه آن است که حسنک وزیر به بهانه قرمطی بودن و ارتباط با خلفای فاطمی مصر به فرمان خلیفه عباسی به دستور سلطان مسعود غزنوی به دار آویخته میشود.۵
استقبال و پیشواز شاهان غزنوی از فرستاده خلیفه باشکوه و جلال غیرقابل وصف و کوشش در گرفتن القاب دروغین از خلیفه عباسی گوشهای از این تاریکخانه وحشت و وضعیت شاهان و بزرگان است. ایازها به جای فرهنگدوستان و فرهنگگستران راستین بعد از شاه همه کاره ملک و مردماناند.
جنگ نه برای حفظ سرزمین ایرانشهر و مرز و بوم است بلکه برای غارت سرزمینها و آوردن غنایم آن هم نه برای مردمان فرودست و توده مردم است بلکه برای شادخواری و افزودن گنجهاست.
ریا و ریاکاری لازمه زندگی است. اندیشمندان، فرزانگان و وزیران ایراندوست در بند و زنجیر و حبس و سرانجام به قتل میرسند.
خردمند توس همه اینها را میبیند مگر در این اوضاع و احوال فرهیختگان و فرزانگان و آزادگان جز اندوه و رنج و گوشهنشینی راه چارهای دیگر مییابند؟ فردوسی شاهنامه را به نظم آورده است که خار چشم شاعران چاپلوس درباری باشد، سی سال عمر گرانبها را بر سر کتابی گذرانده است که هیچ کس قدردان این زحمت و فداکاری نیست، عمر را برباد رفته میبیند.غمین است که این گنجینه فرهنگی را برای چه کسانی سروده است، دوره چاپلوسی و ریا است که فرزانه توس نه آشنایی با این فرهنگ مذموم دارد و نه خواهان آن است. راه کار نزدیک شدن به دربار پادشاه لازمه دروغگویی و مدح و ثنای این و آن است تا صـلهای دریابنـد و بیــدادگری را دادگر نامند و نـادانی را دانــای روز و روزگار نــشان دهند.
فردوسی سازگاری با این فرهنگ تباه ندارد. کشتار بیگناهان، جنگها و خونریزیها، بیســرستی خانوادههــا، نابودی خـاندانها همه و همه جسم و روان فرزانه توس را میکاهد. امید به ناامیدی میگراید و هیچ پاسخی در برابر این شوخچشمی و تباهیها ندارد، اندوه او اندوه فلسفی میگردد و میتوان از همین جا پاسخ خود را نسبت به باورهای گفته شده از زبان و اندیشه فردوسی دریابیم، فردوسی حکیم و فرزانهای اندوهگین و درشگفت از بازیهای روزگار است که در برابر این چراهای گسترده و فراوان خود را ناتوان میبیند و همه و همه اینها در داستانهای حماسی و تاریخی شاهنامه دیده میشود تا شاید خواننده آگاه نیز بتواند پاسخی درخور خویش بیابد.
جهانبینی حکیم توس یکسویه نیست. بینش او جامعالاطراف به نظر میرسد. چه در طول زندگی و گذشت روزگاران نوجوانی، جوانی، پختگی و پیری بدون گمان اندیشه آدمی دچار دگرگونیهای فراوان میگردد، فردوسی نیز از این خصیصه انسانی بیبهره نیست و شاید زیبایی زندگی در همین دگرگونیها و دگراندیشیها باشد.
در طول بیش از ۳۰ سال از زندگی فرزانه توس که در سرودن شاهنامه سپری شده است عملاً از پختگی آغاز و به پیری انجامیده است و به ناچار همه این دگرگونیها، دیدهها و شنیدهها در دل و جان فرزانه توس عمیقاً جای گرفته است اما در میان این دگراندیشی در باورها حکیم توس باور به مسایل و اصولی دارد که برای او جاودانه و غیرقابل تبدیل است. او باورمند به آفرینندهای است که یگانه، دانا، خردمند و توانا است همه چیز از اوست، از او یاری میجوید و ستایشگر این آفریننده هستی است، فردوسی دانایی و دانش و خردمندی داد و دادگری را باورمند است از بیخردی و نادانی و سستی در رنج و دلباخته و شیفته فرهنگ و تمدن کهن ایرانزمین و آرزومند نورایی فرهنگ و تمدن ایرانی است و ایرانیان را به این نوزایی فرا میخواند. در شگفت از چگونگی شکست ایرانیان در آرزوی رستمی است که بار دیگر با پهلوانی و دلاوری و خرد، بزرگی ایران را برگرداند اما بینش و جهانبینی او درباره آنچه که در پیشگفتار آمده است پایان این نوشتار و فرجام آن است.
در شاهنامه در جریان داستان نبرد رستم و اشکبوس به قضا و قدر و نقش آن در این نبرد و تیری را که رستم پهلوان بر پهلوان اشکبوس میافکند، میپردازد و گذاردن تیر در کمان را و رها شدن آن را به قضا و قدر نسبت میدهد.
تهمتن به بند کمر برد چنگ
گزین کرد سه چوبه تیر خدنگ
بمالید چاچی کمان را به دست
به چرم گوزن اندر آورد شکست
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو بوسید پیکان سرانگشت او
گذر کرد از مهره پشت او
بزد تیر بر سینه اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
رستم پهلوان خردمند و میهندوست ایرانزمین است، با مرگ رستم و رفتن او از شاهنامه دیگر شاهنامه، شاهنامه نیست، آن شور و هیجان شاهنامه کاهش مییابد. آنگاه که شغاد برادر نابکار رستم با مکر و حیله در مرگ رستم میاندیشد و سرانجام رستم را فریبکارانه برای گشت و گذار و نخجیر فرا میخواند و چاههای پر از تیغ و نیزه به راه کنده است و با پوشیدن آنها رستم اسیر سرنوشت و قضا و قدر خویش در حالی که رخش اسب او خطر را درمییابد پهلوان خردمند غافل و بیخبر خشم بر اسب خویش گرفته و لگام اسب را میکشد.
رخش که از بازرفتن بازایستاده با نهیب رستم به ناچار راه را در پیش گرفته و با فرو رفتن در چاه و کشته شدن رستم داستان پهلوان بزرگ ایرانی به سرانجامی اندوهناک پایان مییابد. فردوسی در حیرت است که چگونه رستم خود راه مرگ را در پیش میگیرد. رخش نزدیک شدن مرگ را درمییابد و رستم پهلوان هرگز
همی رخش از آن خاک نو یافت بوی
تن خویش را گرد کرده چو گوی
همی جست و ترسان شد از بوی خاک
زمن را به نعلش همی کرد چاک
بزد گام رخش تکاور به راه
چنین تا بیامد میان دو چاه
دل رستم از رخش شد پرستیز
بپوشید چشمش زمان گشت تیز
روزنامه اطلاعات
این مطلب بدون برچسب می باشد.