نام کاربری یا نشانی ایمیل
رمز عبور
مرا به خاطر بسپار
تاریخ ایجاد : شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی، در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد. بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش و هنر روز […]
تاریخ ایجاد :
بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی، در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.
بزرگداشت هنرمند پیشکسوت خوشنویسی در ایران و عضو پیوسته فرهنگستان هنر، استاد غلامحسین امیرخانی با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش و هنر روز شنبه ۴ بهمنماه ۱۳۹۳در تالار اجتماعات شهید مطهری انجمن برگزار گردید. در این مراسم که با حضور شخصیتهای علمی و فرهنگی همچون حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، دکتر کریم نجفی برزگر، دکتر موقتیان و علاقهمندان به علم و هنر برگزار شد، دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ دکتر مهدی احمدی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قزوین؛ دکتر حسن بلخاری، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران؛ بهروز غریبپور، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه؛ استاد علی شیرازی، از خوشنویسان معاصر و شاگردان استاد امیرخانی و دکتر جواد بختیاری، از استادان خوشنویسی و خط نستعلیق معاصر به بیان دیدگاههای خویش نسبت به این استاد فرزانه پرداختند و مقام علمی و هنری و اخلاقی وی را تکریم کردند. همچنین حسن پورزاهد، احسان شکراللهی، آقای باریکانی و دکتر سوگل مشایخی اشعاری را در وصف این هنرمند گرانقدر قرائت کردند. در این مراسم ابتدا دکتر محقق رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ضمن عرض تشکر از حضور مدعوین جهت تجلیل و تکریم یکی از بزرگان و هنرمندان این مملکت در زمینه خوشنویسی گفت: استاد امیرخانی نیازی به تعظیم و تکریم و تقدیر ندارند و خود آثار ایشان «انّا آثارنا تدلّ علینا» ولی این مجلس برای آن است که کسانی که راه ایشان را میپیمایند و ایشان را اسوه و مقتدای خود قرار میدهند، در نظر داشته باشند افرادی هستند که در این مملکت تعظیم و تقدیر از علم، دانش و هنر به عمل میآورند.
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی افزود: مساله خط از مسائل مهم است خصوصاً تاریخ خط و انواع خط که در کتابهای بزرگ نوشته شده است.در مملکت ما در زمان هخامنشیان خط میخی مرسوم بوده است. خط دیگری هم به نام خط اوستا داشتیم که کتاب مقدس اوستا با آن نوشته شده است. در زمان ساسانیان هم خط پهلوی و بعد از آن خط کوفی و خط عربی بوده است. ما اگر مقایسه کنیم خط پهلوی را با خط عربی میبینیم چقدر این خط که فارسی هم از آن زاییده شده، نواقصش برطرف شده است. در زبان پهلوی اگر یک الف بنویسند، این هم «ر» و هم «و»، هم «ل» و هم «ن» خوانده میشود. بنابراین وقتی ما میبینیم یک کلمه با الف شروع شده است نمیدانیم که «واو» بخوانیم یا «ر» یا «لام» و یا «نون». مثلاً کلمه «وشتاسب» که همون «گشتاسب» شده با یک الف شروع میشود که واو خونده میشود. اگر ما کلمه «نوکوروچ» یعنی «نوروز» را دو تا الف بزاریم که یکی نون است و دیگری واو خوانده میشود که این دشواریها در زبان پهلوی پیش از اسلام بود که بعد از اسلام در زبان عربی و فارسی برطرف شد. مسئله دیگری که در زبان پهلوی برطرف شد، هزوارش بود که کلماتی را مینوشتند و چیز دیگری میخواندند و این خیلی دشواری بوجود میآورد که حتی ابن ندیم و دیگران هم میگویند «و لهم هجاء یُقال لهُ زوارشن» مثلاً «یکتبون لحما و یقرأون گوشت» بعضی وقتها با زبانهای سامی تطبیق میکرد. عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ادامه گفت : از خط فارسی یک هنری به وجود آمد که فقط خط نبود بلکه یک هنر بود. بزرگانی در خط فارسی: خط نسخ، خط تعلیق و خط رقاع پیدا شدند و خطوط مختلفی مثل نستعلیق و … به وجود آوردند و هنرمندیی که در این خطوط پیدا شد، همچنین بزرگانی مثل ابنمقله و ابن بواب- که قرآن وی چاپ شده است- پیدا شدند. از این جهت است که ما این هنر را باید گرامی بداریم و این در حقیقت از حرف شناسی خارج و خوشنویسی یک هنر شد. در مملکت ما بزرگانی مانند نیریزی و دیگران که آثاری هم از آنان باقی مانده است و حتی برای بعضی از فقها یک تفریحی شد. سنایی در دیوان خود شعری میگوید:
ور از فقه در مانم آیم به مکتب نویسم خط نسخ و ثلث و رقاعی
یعنی وقتی خسته میشوم از مسائل فقهی، میآیم در محل کتابت و به خط نسخ و ثلث و رقاع نوشتهای باقی میگذارم و این تا الی زماننا هذا که الآن رسیدیم به قول علما بقیهالماضین و ثمالالباقین. استاد امیرخانی بازمانده پیشینیان که ما مفتخر هستیم که این مجلس را برای بزرگداشت ایشان برگزار و بزرگداشت نامهای هم منتشر کردهایم که عشری از معشار خدمات ایشان به آن فن شریف نگاشته گردیده است. دکتر محقق در ادامه گفت: من خیلی مفتخر هستم که ایشان از من خواستند که من یک مقدمهای بر خطبه فدک حضرت صدیقه طاهره زهرا (س) بنویسم و من نوشتم و این مناسب بود که در همین جزوهای که خدمتتان تقدیم شد، چاپ شده و متأسفانه بیشتر از دو صفحه نشد و آن نوشتهای است به خط مبارک ایشان که با این شعر شروع میشود:
مر مرا باور نمیآید ز روی اعتقاد حق زهرا بردن و دین پیامبر داشتن
و مناسب با موضوع فدک بود.
استاد علی شیرازی، از خوشنویسان معاصر و شاگردان استاد امیرخانی سخنران دیگر این مراسم بودند و سخنرانی خود را با قرائت یک بیت شعر آغاز کردند:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک بخون جگر شود
وی گفت: دست مرا گرفت و دست قلمم را و دست بسیاری را، تا قد بکشند و برآیند به بام بلند تاریخ و بدانند و ببینند پیشترها هنرمندان هنرمند بودهاند و بیشتر هنر داشتهاند و هنر را منحصر به درک و داشتن مهارتی در یک رشته نمیپنداشتهاند. استاد شیرازی ادامه داد: هنر شور و شعوری آمیخته بود، هنر توأمان معرفت و حکمت بود و هنرمند به قامت رفیعی که مییافت قدر میدید و بر صدر مینشست و چشمهی زایندهای بود پرخیر و برکت و مردمان هنرمند حکمتدان را، مولانا خطاب میکردند چنانچه مولانا سلطانعلی مشهدی، مولانا میر علی هروی و مولانا کمالالدین بهزاد. در این سیر با خود میگفتم آیا به روزگار ما نیز چنین هنرمندی خواهد بود یا تواند بود؟ تقدیر زمانه ما، چه بود؟ چهل سال پیش رفت که من و قلم همدستانیم. در این سالهای پر واقعه و در این سالهای پر خاطره کوه گرانی باید بود برای ایستادن در مقابل مشکلات سنگ صبوری باید بود برای تاب آوردن سالهای جنگ جان آگاهی باید بود برای دفاعی جانانه از هنر دل طاقت آزمودهای باید بود برای نگهداشت خاطره همقلمان نازک دل شمع روشنی باید بود برای افروخته نگاه داشتن چراغ خط و عاشقی دست افشان باید بود برای دل به دریای هنر زدن و چه دشوار است جمع آوردن این غرایب در یکجا، ممکن میشود آیا؟ نیم قرن پیش، مرتبهی خط و خوشنویس کجا بود؟ شمار خطاطان چقدر؟ منزلت اجتماعی شان چه؟ و عرصه های بروز هنرمندی کدام؟ امروز اما چراغ خط روشن است. انجمنی دارد شصت و پنج ساله هنرمندانی فعال، جوانانی پرشور و علاقمند و حضوری آشکار وی افزود: اینهمه داشته به صبر و درایت و دلسوزی و گشاده دستی فراهم آمده و پدری که هوشیار و با پشتکار برای خانوادهی بزرگ خود از خویش بگذرد و نهراسد. اینک انجمن خوشنویسان نهاد نامداری است و خانواده خوشنویسان، جمعی بزرگ و خوشنویسی هنری آشنا و فعال و هنرمندان جوان و جویا، از مهارت و توانایی مایه افتخار. کیست که نداند، ادارهی جمعی از هنرمندان که حساساند و دلتنگ چقدر دشوار است و کیست که نداند چه میزان پاس خاطرشان داشتن خطیر و چه جمع بعیدی است که از یک سو پدرانه معلمی کنی و از یک سو داوری؛ از یک سو رئیس باشی و از یک سو همراه؛ از یک سو هنرمند باشی و از دیگر سو زبان گویای هنر. سی سال است که پیوند این صفات دور از هم را به چشم دیدهام. چشمانم گواهی میدهد که چگونه در آموزش گشاده دستانه و بیدریغ، قلم به قلم هنرجو و پا به پای شاگرد آنچه به مشقت مشق فرا گرفته بود را فرا میداد. چشمانم گواهی میدهد که چگونه به انصاف و تیزبینی میان هر که دستی به قلم داشت داوری میکرد. چشمانم گواهی میدهد با چه ریزبینی و نکته دانی تلاش میکرد تا صاحب منصبان را به قدر و منزلت هنر آگاه کند. چشمانم گواهی میدهد که با چه طمأنینه و آرامشی به هر که نقدی بر او داشت یا حتی به او میآشفت گوش میسپرد و تسلیاش میداد. چشمانم گواهی میدهد که او عاشق راستین هنر بود و خادم بیدار فرهنگ سرو سایه فکنش نه تنها سایه بر عباس و کتایون و مریم و مرجان که سایه بر سر صدها و هزاران جوان داشت. برای این همه فرزند وقت گذاشت و بجای آنکه با کلام و سخن نصیحت کند با عمل و رفتار، مهرورزی را به آنانکه چشمی بینا داشتند آموخت. استاد شیرازی در پایان گفت: او دست مرا گرفت و دست قلمم را و دست بسیاری را تا قد کشند و برآیند به بام بلند تاریخ و ببینند اگر پیشترها، هنرمندان هنر را منحصر به درک و داشتن مهارتی نمیپنداشتند، اگر شور و شعور را در آمیخته بودند و اگر معرفت و حکمت را عاشقانه میجستند، به راستی و درستی راه و روشی که داشتند امروز هم یادگارانی دارند از جنس خود و هستند کسانی که برای قدر هنر از عافیت میگذرند و میراثی سترگ میگذارند، کسانی مانند استاد غلامحسین امیرخانی.
بهروز غریبپور، کارگردان تئاتر و مدرس دانشگاه دیگر سخنران این مراسم بود. وی گفت: قرعه بنام من افتاده بود، قرار بود که ساختمان متروکهی پادگان ایرانشهر به خانهای برای استقرار صنوف هنرمندان مبدل بشود. سال هفتاد و هشت بود. سال بیم و امید. سالی که به نظر میرسید که تصمیم گرفته شده است که قدر هنرمندان را بدانند و تشکیلات صنفی آنان را به رسمیت بشناسند. پس آن قرعهی فال که به نام من دیوانه فتاده بود رویائی بود که میباید محقق میشد: مرمت و بازسازی ساختمانی که داستان مفصل و جداگانهای دارد سرا پا اوج و فرود، از وزیر گرفته تا دم دست گرفتهترین آدمها باورشان نمیشد که در زمانی کوتاه و با بودجهای حداقلی ساختمان نیمه ویرانه ساخته بشود و من به عنوان سر طراح و مدیر اجرائی باید با همه سروکله میزدم که کار پیش برود اما تردید آن بیم و امید، سایهی سنگینش را بر همه جا انداخته بود و در درون وزارت ارشاد بعضیها علنا و برخی دیگر پشت پرده چوب لای چرخ میگذاشتند که چنین نشود که آن ساختمان متروکه بماند و اگر قرار نیست متروکه بماند به امر دیگری اختصاص داده بشود. اما خدا خواست و شد. غریبپور ادامه داد: بالاخره در نوزده بهمن سال هفتاد و هشت خانهی هنرمندان ایران در عین ناباوری افتتاح شد در حالیکه نوشتهی سردر آن به خط زیبای استاد امیرخانی بود اما بسیاری آن نام را و آن عنوان را به رسمیت نمیشناختند و ما میبایست کفش آهنین به پا کرده و از این اداره به آن اداره میرفتیم تا نام و نشان و محتوای فعالیت این ساختمان نوظهور را هم تفهیم کنیم و هم رسمیت بدهیم و هم قانونی عمل کنیم…. ما در جریان مرمت و بازسازی جلساتی تشکیل میدادیم تا به موقع خود ساختمان خط و ربط و قاعده و منزلت داشته باشد. اساسنامه داشته باشد. در آن جمع استاد امیرخانی استاد نامی مرحوم استاد ممیز و دوست عزیزم ایرج راد همواره حضور داشتند اما تنها کسی که در میان آن جمع از فراز و فرود یک تشکیلات هنری آگاهی داشت و درد کشیده و رنج کشیده ماجرا بود، استاد امیرخانی بود و هم او بود که از یکی از حقوقدانان و شاگردان خود خواسته بود که انشا و تدوین اساسنامه را به عهده بگیرد و رویا را به قانون و قاعده و اصول ترجمه کند و چنان بنویسد که هیچ قانوندان مغرض و هیچ حامی دلسوزی بر آن ایراد نگیرد. ما ساعتها در ساختمانی که بجای پنجره پردهی نایلونی داشت و تنها بخاری برقی بیجانی گرما بخش جلساتمان بود با آتش درون و با گرمای اندیشهی تحقق آن رویا تا دیر وقت شب، بحث و جدل میکردیم ….. و در هر جلسه من بیشتر باورم میشد که قرار است بدست من و با یاری دوستانی دیگر آن چراغ ایزدی برافروخته بشود و اتکای من به استاد امیرخانی بود؛ هرچند که استادان دیگر در حد و اندازهی خودشان همدلی میکردند ولی این امیرخانی تکیده بود که چون شیری به میدان میآمد و با بصیرت و تسلط و آگاهی مرا از تنهایی میرهاند… پس از افتتاح به سیاق همه یا بعضی از کارها، نخود نخود هر که رفت خانهی خود انگار که فقط قرار بوده که ساختمان بازسازی بشود و افتتاح بشود. بودجهای در کار نبود من مانده بودم و یک کارگر ساختمانی که دربان و منشی و مدیر داخلی خانهی هنرمندان ایران بود. من یک گوشی تلفن از باغبان پارک گرفته بودم تا اگر تماسی گرفته میشد جوابی داده شود و حداقل، تماس گیرنده دلگرم و یا زمانی دلسرد شود و در هر صورت بداند که خانهی هنرمندان ایران برقرار است. اما شرط باغبان این بود که اگر خانمش یا همکارانش به او زنگ میزدند من پیغامها را بگیرم، گاهی از پنجره او را صدا میکردم: “علی آقا خانمت پشت خطه” و او در حال آبیاری میگفت: “بهش بگو من دستم بنده” و من به عنوان مدیر عامل خانهی هنرمندان ایران به خانمشان میگفتم علی آقا دستشان بند است. این داستان ادامه داشت و هر بار که با استاد خلوت میکردیم گریزی به این مشکلات میزدم و ایشان با خندهای میگفتند: صبر کنید. این نیز بگذرد…. یک روز استاد یک چک شخصی به مبلغ نهصدهزار تومان به من دادند و گفتند حقوق این دربان را بدهید. من گفتم آخه چرا شما باید پول بدهید؟ چرا من از جیب باید هزینه کنم؟ اما استاد توصیه کرد که ما هر دو باید صبور باشیم و بودیم و گام به گام این خانه اعتبار بیشتری پیدا کرد و بر شمار دوستان و دشمنانش افزوده شد اما آن چراغ ایزدی با پف این و آن خاموش نمیشد و ما از گردنهها و شیبهای تند گذر کردیم. استاد امیرخانی را در نه سال کار دشوار شناختم. او به معنای تام و تمام معنی این ابیات سعدی را فهمیده بود و اگر زمانی کلیات سعدی را خوشنویسی کرده بود به اندیشه آن بزرگوار و دیگر قلل اندیشه و هنر ایرانی دست یافته بود.
جهان بر آب نهاد است و زندگی بر باد غلام همت آنم که دل بر او ننهاد وجود عاریت و خانهای است بر ره سیل چراغ عمر نهاده است بر دریچهی باد بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
غریبپور گفت: اما برغم اینکه میدانستم که استاد امیرخانی تا چه اندازه عادل و منصف و شجاع و مدبر و هوشمند است گاهی بنابر مقتضای یک موضوع او سفرهی دل را باز میکرد. مثلا زمانی که فردی ده صفحه القاب زشت و ناپسند به ایشان داده و بهتان نثار او کرده بودند، استاد با خندهای مالامال گفتند: من ایشان را دوست دارم اما حاضر نشدم که استادی ایشان را تأیید بکنم همین و او از این دشمنان داشت و دارد اما دوستانش بیشمارند و از جملهی آنها شمائید که در اینجا جمع شدهاید تا بر عدالت خواهی هنری او شجاعت و صداقت او و صبوریش در جریانی به درازای نیم قرن در حفظ کیان انجمن خوشنویسان صحه گذاشته و گواهی بدهید و عشق و ایمان و پایمردی او را بستائید. وی افزود: اما در پایان دوست دارم رمزگشائی کنم و بگویم قصد و غرض استاد از گفتن آن مصرع و ضربالمثل این نیز بگذرد چه بود؟ استاد امیرخانی در سالهای پیش از انقلاب با یک محقق اروپایی آشنا شده بود که از بازداشتگاه بزرگ کشوری کمونیست راهی ایران شده و طی چند سال اقامت در ایران با ضربالمثلی ایرانی آشنا شده و از استاد معنی و مفهوم آن را پرسیده بود. پس در واپسین روزهای اقامت در ایران به خدمت استاد امیرخانی میرسد و خواهش میکند که با خط بینظیرش این ضربالمثل را خوشنویسی کند. غریبپور همچنین در ادامه بیان داشت: این نیز بگذرد…. تا هر روز از دو چیز و به هنگام بازگشت به زندان بزرگ برخوردار بشود موهبت حضور یک اثر هنری و برکت یک نهیب برادرانه و امیدوار کننده تا بلکه سختی زندگی در یک زندان بزرگ بر او آسانتر بشود و چراغ امید بهبود اوضاع در دل او روشن بماند. وی گفت: در پایان اضافه میکنم:
راد مردی و مردی دانی چیست؟ با هنرتر ز خلق گویم کیست آنکه با دوستان بداند ساخت و آنکه با دشمنان بداند زیست
استاد امیرخانی مصداق این رادمردی و مردی است و هرچند که او در بسیاری از موارد آماج ناسپاسیها بوده است اما زمانه غربالگری عادل است و نام او و عمل او در تاریخ هنر ایران خواهد ماند. او از تبار عارفان و سالکان راه حقیقت است و چه ثروتی و چه توشهای از این بهتر که او دارد. من ایمان دارم که کمتر کسی در آینده جرأت خواهد کرد که فضیلتهای او را انکار کند و این رادمرد هنر ایران را قدر بشناسد. عمرش پردوام و نام و یادش تا ابد ماندگار باد.
دکتر حسن بلخاری، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران سخنران دیگر این مراسم بود. وی گفت: قاضی میراحمد منشی در کتاب شریف گلستان هنر، به نقل از افلاطون، خط را «هندسهای روحانی» میداند که در قالبی جسمانی ظهور مییابد و این معنا خود ترجمانی بر این کلامِ بلندِ حکما و عرفای ایرانی منجمله سیدحیدر آملی در کتاب جامعالاسرار و منبعالانوار است که «شایسته باشد عاقل و عارف قلبِ خود را از شوائب پیراسته دارد تا معرفتِ حقتعالی از حیث مشاهده بر جانش نشیند و انوار متجسدهای که دال بر معانی عالیهاند، بر او آشکار شوند؛ زیرا کارِ خیال، تنزیلِ معانی عقلیه در قوالب حسّیه است و یا اظهار معقول در صورت محسوس». وی گفت: کار هنر هم «احضار» است هم «اظهار». بر بنیادِ کلامِ سیدحیدر، عارف و هنرمند اول و بالذات حقیقت را شهود میکند و در پی آن تصویری شفاف بر لوح سفید قلبش مینگارد. کار او در نخستین گام (که آناندا کوماراسوامی، حکیم هندی، آن را «آزادی» نام مینهد) رها ساختنِ روح است از هرگونه تعلق، تا توان یابد بر بامِ معنا نشیند و قادر باشد به مشاهدۀ صورت پرداختۀ مشقِ معنا نماید. این آزادی و آزادنگری سرمایۀ جاودان هنرمند است که بحق صیاد بحر و برّ معانی است و مصداقی بر این کلام شریف عیسی مسیح (ع) خطاب به حواریونش: «از عقبِ من آیید تا شما را صیادِ جانهای مردم گردانم». دکتر حسن بلخاری ادامه داد: گام دوم، حبس و حصرِ معنا در قالب نقوش و صورت خیالانگیز و به غایت جمیل و جلیل است که بنیاد فرمیِ هنرهای دینی و منجمله هنر و معماری اسلامی ـ ایرانی محسوب میشود. این صورت و نقشها بازتاب زیباگون آن معانیاند و اصولاً این کارکرد هنر دینی است که فرم و صورت خود را از مبانی آن دین اخذ نماید، بستاند و جلوه دهد. ابنعربی در فتوحات مکیه نقشها و تمثالها در هنر مسیحی را از آن رو برجسته و بیهمتا میداند که فردانیتِ مسیح را مبنای جهانبینیِ خویش قرار داده بودند: «اهالی بیزانس هنر نقاشی را به سر حد کمال رسانیدند. زیرا در نظر آنها فردانیتِ سَرورشان، مسیح، بزرگترین پایه برای توجه به توحید الهی است»، و این بدان معناست که در تمدن مسیحی، نقاشی بازتاب تجلی و تبلور ظهور وحدانیت حق در فردانیت مسیح بوده است. عضو هیأت علمی دانشگاه تهران افزود: این نکته که البته شاهدمثالهای کاملتری در ادیان و فرهنگهای دیگر دارد به نحوی مُشعر بر این حقیقت است که در هنرهای دینی، نقش هنر تجلی و تلألو معانی و اصول بنیادین آن دین است. اگر در تمدن مسیحی حقیقت در صورتِ متجسد عیسی جلوه نمود و لاجرم هنرهای تجسمی مکانتی اشرف در آن مذهب یافت، در تمدن اسلامی خداوند در صورت متعالیِ «کلمه» ظاهر شد: «و کلمۀالله هی العلیا». وی گفت: قرآن ظهور حقیقت در قالب الفاظ بود و کلمات، جلوههای نورانیِ حقیقت و در عین حال مُظهر آن. لیک بنابه اصلِ سنخیتِ فرم و معنا در متن ادیان، این پاکترین و قدسیترین یادگار حق و مظهر تامۀ ظهورِ جلالت حق، قالبی برای تعین صوری و ظهور حضوری خویش طلب میکرد که به حُسن بیحدِ معنا جمیل باشد و جلیل. در فرهنگ ما خوشنویسی و زیبانگاری از این «حقیقت قدسی» سرچشمه گرفت و صدرنشین مطلقِ هنر گردید بر بلندای این تمدن. دکتر حسن بلخاری گفت: به دیگر سخن، خوشنویسی و زیبانگاریِ کلمات حق (که یادگار حقیقت در تمدن اسلامی بود) سبب آشکارگی و باروری قریحه و نبوغِ زیبانگارانۀ خط در تمدن اسلامی شد، و، به ویژه، در دست ایرانیان ـ که سابقهای عظیم و شگرف در تصویرگری جلیل و جمیل معنا داشتند ـ به اوجی بینظیر رسید که ازجمله آثار پُر فیض و برکتش، پردهبرفکنیِ «عروس خطوط اسلامی» یعنی «نستعلیق» بود به دست هنرمندان بزرگ این جاودانمرز و بومِ پُرگهر. عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در پایان افزود: تاریخ خط در این کشور نمودگار پاکبازانی است که میراث عظیم را نسل به نسل پاس داشتند و استاد امیرخانی، که اینجانب سالهاست سعادت حضور در محضر پُرفیض و برکتشان را در گروه هنرهای سنتی فرهنگستان هنر داشتم و دارم و از علم و فضل و بزرگواریشان بسیار آموختم و میآموزم، از جملۀ این نوادرند؛ میراثبانی شایسته و برجسته که صفای عظیم خطش تنها جلوهای از صفات اشرف اوست. دکتر حسن بلخاری گفت: خداوند جلیل سایه پُرمهر و برکتشان را به عزت و کرامت، بر سر این هنرِ مملو از گوهر، مستدام بدارد. انشاءالله دکتر احمدی، مدیرکل فرهنگ و ارشاد استان قزوین با قرائت بیتی از حافظ شروع کرد: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد محقق است که او حاصل بصر دارد وی گفت: استاد کل غلامحسین امیرخانی طالقانی از مفاخر و مشاهیر جهان خوشنویسی و چهرهای ماندگار و شخصیتی محبوب و دوست داشتنی در حوزه هنر هستند. این استاد بیبدیل از خِطّه خط خیز یعنی قزوین بزرگ-پایتخت خوشنویسی برخاستهاند. اهل طالقان یعنی از اهالی حوالی قزوین بزرگ-زادگاه میرعماد قزوینی، عمادالکُتّاب قزوینی و شکسته نویس بیهمتا عبدالمجید طالقانی و دیگر استادان بنام و طراز اول هستند که از شادروان میرعماد تا استاد امیرخانی- که عمر پر بارشان دراز باد- هر یک، به تنهایی، مایه مباهاتاند. دکتر احمدی گفت: هنر خوشنویسی- بویژه نستعلیق- در عین استقلال- با ادبیات، به خصوص با شعر به نوعی درهم تنیدهاند زیرا همواره با هم دادوستد داشتهاند و علاوه بر زیبایی و جاذبه و شباهتهای معنوی حتی سرنوشتی شبیه به هم دارند که به آن اشاره خواهم کرد. مدیرکل فرهنگ و ارشاد استان قزوین ادامه داد: هرگاه صحبت از شعر و غزل که میشود، بیدرنگ نام سعدی و حافظ در ذهن تداعی میشود و هرگاه از هنر خوشنویسی –بخصوص نستعلیق- سخن میگوییم محال است که استاد میرعماد و استاد امیرخانی در ذهن و زبان ما نباشند. فلذا همان شأن و مقام و جایگاهی که سعدی و حافظ در شعر و غزل دارند، استاد میرعماد و استاد امیرخانی در خطّ نستعلیق دارند.(به همانگونه که رباعی با نام خیام و «وحدت وجود» با نام ابن عربی پیوند خورده است.) وی گفت: با استفاده از این تشبیه و مثال، میخواهم از شباهتها و سرنوشت مشترک این دو هنر بیشتر بگویم. ابتدا به شباهتها اشاره میکنم، سپس به سرنوشت آنها: در هنر خوشنویسی، از میان انواع خطوط – از جمله نسخ و ثلث و ریحان و محقق- در ایران برخی تقریبا و بلکه کاملا از بین رفتهاند، و برخی هم کمتر رواج دارند. اما خط نستعلیق، به دلایلی که به آن اشاره خواهد شد، در چند دهه اخیر، علاوه بر ماندگاری، رایجترین و پرطرفدارترین خطوط بوده است. دکتر احمدی افزود: در شعر سنتی هم همین ویژگیها را در غزل میبینیم. یعنی با وجود بی مهریها و ستیزها از جانب نوگرایان، رایجترین و پر طرفدارترین قالب محفوظ مانده است. فلذا امروز با جرئت و قاطعیت میتوانیم بگوییم نستعلیق در میان انواع خطوط، و غزل در میان انواع قالبهای سنتی صدر نشین و دلپذیرتر هستند. وی گفت: اما مهمترین دلیل یا رمز ماندگاری و رواج این دو نوع هنر این است که در شعر، غزلسرایان بزرگی همچون استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج، حسین منزوی، سیمین بهبهانی، قیصر امینپور و دو ه شاعر غزلسرای دیگری که اخیراً خوش درخشیدهاند، داشتهایم. اما در خوشنویسی، خط نستعلیق مانایی، پایایی و پویائی خود رابه همت، تلاش، مدیریت، عشق، ذوق، خلاقیت و نبوغ هنری استاد امیرخانی مدیون است. ایشان در تمامی دانگها و اندازههای قلم – از خفی تا جلی- از غبار تا کتیبه چیره و قوی دستاند. مدیرکل فرهنگ و ارشاد استان قزوین ادامه داد: استاد با تفییر و تحولی که در خط نستعلیق ایجاد نمودند –از نقطه و حروف گرفته تا ترکیبات و کرسی و سایر قواعد خط، سبکی جدید- مطابق با نیاز و سلیقه امروزین ما آفریدند. علاوه بر این، روشی علمی برای آموزش نستعلیق ابداع کردند و پیش گرفتند که موجب سرعت و سهولتبسیار در امر آموزش به هنرجویان گردید. یعنی برخلاف شیوه استادان گذشته که دشوار و دیریاب بود، روش تعلیمی ایشان بسیار زودآموز است. و همین امر در ایجاد علاقه و گرایش مردم به خط نستعلیق و رواج و گسترش چشمگیر و بسیار قابل توجه هنر خوشنویسی در چند دهه اخیر نقش و سهمی بسیار عمده داشته است. وی گفت: و اما شباهت سرنوشت نستعلیق با شعر: هنر در عصر تجدد و یا مدرنیته، مانند هر دورهای –برحسب مقتضیات- مطابق با خلقیات و نیازهای زمانه خود، فرم و صورت و زبان و معنای خاص خود را میطلبد. مثلا در شعر، نسل امروز سبک هندی و یا قصیده ا بر نمیتابد. لذا نیما یوشیج ظهور میکند و شعر نیمایی را ابداع میکند. این تخفیف یا جرح و تعیل در شعر همچنان پیش میرود تا جایی که اکنون با شعر بسیار کوتاه به نام هایکو مواجه هستیم. هنر داستان نویسی هم چنین وضعی دارد. اکنون با ژانر جدیدی به نام «مینی مال» (یعنی کوتاه کوتاه) روبرو هستیم که همچنان «میکرو»تر میشوند و ما حالا شاهد داستان در چند سطر-حتی در چند کلمه هستیم،فلذا استاد امیرخانی همین نقش و جایگاه را در نستعلیق دارد که نیما در شعر دارد. دکتر احمدی گفت: میدانیم که حروف و کلمات در خط نستعلیق سنتی بسیار ظریف، تیز و نازک، بلند و کشیده بودند که کتابت این شیوه، وقت و زمان و انرژی بیشتری میخواهد که از حوصله و مجال انسان مدرن خارج است. لذا استاد امیرخانی هوشمندانه نیازها، سلیقهها و مقتضیات زمان را درک کردند و فهمیدند و خط را با نیاز و سلیقه عمومی مطابقت دادند و خط نستعلیق را با ما «همزمان» کردند. مدیرکل فرهنگ و ارشاد استان قزوین افزود: همانگونه که شاعرانی چون هاتف اصفهانی و فروغی بسطامی بازگشت ادبی-عرفانی داشتند و شعر را از تنگناها، ناهمواریها، دشواریها و پیچ و تابهای بیهوده و بی جای زمان خود رها کردند و نجات دادند، استاد امیرخانی هم بازگشت هنری داشتند. یعنی بجای اینکه به گذشته برگردند و دیگران را تکرار کنند و مقلد باشند، به خویشتن و به زمانه خویش بازگشتند که اگر نوآوری و سبک استاد و شیوه زودآموز ایشان نبود، با وجود تعدد و تنوع رسانهها، بخصوص کامپیوتر –قطعاً اگر نستعلیق از میان نرفته بود، دست کم اینچنین گسترده و فراگیر نبود. وی گفت: یکی دیگر از خدمات ماندگار و بسیار ارزشمند استاد امیرخانی ریاست و مدیریت انجمن خوشنویسان است. این انجمن با برپایی کنگرههای خوشنویسی در سراسر کشور، تعلیم بسیاری از هنرجویان و پرورش استادان، تشکیل شعبههای انجمن خوشنویسان در سراسر کشور، برگزاری امتحانات سالانه خوشنویسی و صدور گواهینامه در دورههای متوسط، خوش، عالی و ممتاز، چاپ آلبوم و مرقعات و کتابهای خوشنویسی شده و انواع رسمالخط است و نیز برپایی نمایشگاههای فردی و جمعی در داخل و خارج کشور. همچنین تشکیل نمایشگاههای بینالمللی دو سالانه خوشنویسی در چند ساله اخیر که آخرین آن امسال، چند ماه پیش در شهر ما قزوین – پایتخت خوشنویسی برگزار گردید و این افتخار نصیب بنده و قزوینیان- به خصوص خوشنویسان قزوین گردید که در خدمت ایشان و بسیاری از استادان و هنرمندان ایرانی و خارجی با حضور مبارک جناب آقای جنتی وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی باشیم. شعار «جهان عاری از خشونت» که با هنر خوشنویسان رساتر و گیراتر شده بود، از دیگر ویژگیها این دو سالانه بود که در تلطیف هر چه بیشتر فضای فرهنگی ـ هنری، معنا، معنویت و تعالی بخشیدن به زندگی بسیار موثر بود. دکتر احمدی گفت: همه این فعالیتها و اثر بخشیها، پیشرفت، رشد، اعتلا و گسترش کمی و کیفی هنر قدسی خوشنویسی و نیز هنرهای وابسته – از جمله «تهذیب» مرهون مدیریت هنری و حضور مبارک و پربرکت حضرت استاد امیرخانی در عرصه این هنر است. وی افزود: علاوه بر همه اینها باید به سجایا و فضایل اخلاقی و معنوی استاد اشاره کنم که وصف ناپذیر است. انسانی وارسته و آزادمنش و پاکدل که صفای باطن شان در آثارشان جلوهگر شده است: مدیرکل فرهنگ و ارشاد استان قزوین در پایان گفت: داند آنکس که آشنای دل است که صفای خط از صفای دل است. استاد با عشق و اخلاص و اشتیاق، و در نهایت متانت، حوصله و شکیبایی ساعتها وقت گرانبهای خود را صرف راهنمایی و پرورش هنرجویان و استادان میکنند تا دقایق و ظرایف این هنر را به آنان انتقال دهند. و همین امر، ایشان را هم در هنر خوشنویسی و هم در فضایل اخلاقی و معنوی بهترین الگو و مقتدای هنرمندان قرار داده است، و این رمز ماندگاری حضرت استاد غلامحسین امیرخانی است. استاد امیرخانی ضمن تشکر از دکتر مهدی محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی بخاطر برگزاری این مراسم گفت: ما چگونه باید از کسانی که مقام علمی و شخصیت فرهیخته فرهنگی آنان آنچنان که شایسته این مقام هست، تعریف کنیم. ما بهعنوان ایرانیان فرهنگی و همه جهانیان مشتاق به فرهنگ و هنر و انسانیت، اگر بخواهیم الگوهایی در دنیای امروز پیدا کنیم که شایسته این مقام باشند و به عنوان یک انسان حالا فضایل هنری و علمی نیز داشته باشند، باید از لحاظ شخصیت و انسانیت هم در کمالی باشند که در همان حد علمی شخصیت آنان است بلکه بالاتر از آن نیز باشد، چون فضیلتها، هنرها و علمها اگر به خدمت انسانیت قرار بگیرند جایگاه خود را به درستی انتخاب کردهاند. هنرمند پیشکسوت خوشنویسی ادامه داد: چیزی که در این دو سه ساعتی که گذشت بنده در خاطر خود آن را مرور میکردم، این است که هر کسی در این لحظه و موقعیت بجای من در مقابل چنین گفتاری از جانب چنین شخصیتهایی قرار بگیرد، هر چقدر هم دارای استحقاق باشد شاید ترجیح بدهد سکوت کند. بنده که خود را قابل این معنا نمیدانم بنابر این فقط به این خاطر که قدرشناسی و تشکر وظیفهای است که نمیشود آن را فرو گذاشت، کلماتی را خدمتتان عرض میکنم و از اینکه مجلس طولانی شد و شما عزیزان خسته شدید، عذر میخواهم و بخصوص زبان سپاسگزاری از همه عزیزانی که از راه دور و شهرستانها با وجود دشواری راه و مشکلات به این مجلس آمدند، ندارم. اما میدانم در این حلقهها یک نیرویی فرماندهی میکند که در این نیرو و خصوصیت همه ما مشترکیم. در آنجا دیگر این که کسی به مقام و کسوت استادی رسیده یا نه و یا این که آثاری دارد و یا ندارد خیلی مهم نیست. در این جایگاه، همه ما در حلقه خوشنویسان مملکت دارای یک مقام افتخار مشترک هستیم، محبت و عشق در دل همه ما موج میزند و همین کمالجویی و اینکه میخواهیم وجود خود را از طریق گوشهای از هنر و فرهنگ این سرزمین معرفی کنیم و در این مسیر قدم میزنیم و کوشش میکنیم، کوشش ما ارجمند است. حالا کسی که کسوتش بالاتر یا کمتر است، استاد است یا شاگرد، در این مرحله همه در این جایگاه دارای افتخار هستند. چون جهانی که ما امروز با این مشکلات عجیب و غریب میشناسیم، کاردانی که در این مقام قرار میگیرد خیلی مقدس و مبارک است. چرا ؟ چون دنبال نام و نان نیست، نه از این بابت که به کلی بینیاز باشد بلکه انتخاب اولش نام و نان نیست. زیرا که سلوک در مسیر هنر، تمام عمر انسان را به عنوان آن چیزی که باید در مقابلش پرداخت بشود، اول دریافت میکند، بیلیت و ورودی به این مسیر و مقام است. کلام خواجه شیراز: « که عشق آسان نمود اول» و یا مثنوی مولانا در مفهوم فرقی نمیکند، هر دو یکی است. عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هرکه بیرونی بود وی افزود: در هر حال در ابتدای راه به نظر آسان میآید ولی چون کلام شیخ اجل اتکا به صبر کردند و قدم در این دریای بیپایان گذاشتند. استاد شجریان نازنین و بزرگ و بی نظیر چقدر خوب این غزل را خواندند که جان هر کسی که بشنود، در این مقام به پرواز در میآید و مقام موسیقی و شعر و آواز ایرانی در این جور لحظات معلوم میشود که آن تسلطی که استاد غریبپور اشاره فرمودند فقط از هنر برمیآید که جان انسان را تصرف میکند و این که چه شکلی دارد مهم نیست. در کمال و آن چیزی که ما در ذهن خودمان از کمال و زیبایی آرزومندیم وقتی تجلی پیدا کند، جان ما را تصرف میکند و دل ما را از آن احوالاتی که برای اندک چیزی که نفعی به سمت خودمان جلب بکنیم، متأسفانه پنجه به روی همه میکشیم. تنها هنر این مقام را دارد که انسان را از خودش بیرون میآورد و هیچ علمی،هیچ مقامی و هیچ موقعیت سیاسی، اداری، مالی و گاهی هم علمی، البته همیشه باید در علم این استثنا را هم داشته باشیم که آنجا هم عاشقِ از جان گذشته عمرش را به خاطر بشریت فدا میکند، آنجا هم عشق حاکم است. اما در هنر تمام کسانی که در این مقام قرار میگیرند عشق راهنمای آنها است اصلاً حساب نمیکنند که در این مسیر باید همه جان و جوانیشان را سرمایهگذاری بکنند و هیچ معلوم نیست که یک درصد و یا یک در هزار یا یک در پنجاه موفق بشوند و یا نشوند. سر و پا شیفته و آرزومندانه قدم در این راه میگذارند. همینجا بنده میخواهم در مقابل این همه محبت و عنایت،این مطالب ارزشمند را از زبان این شخصیتهای بزرگ به عنوان افتخار میپذیرم اما تجلیل از مقام هنر میتواند این چنین کلماتی را از زبانهایی جاری کند که خود قلههای معرفت، علم، انسانیت و خدمت به جامعه هستند. مقام هنر هر چقدر که تعریف بکنیم کم است. عضو پیوسته فرهنگستان هنر گفت: بزرگان دنیا شاهد این مقام هستند و خود ما هم وقتی در مقابل پدیده یا اثری از هر نوع هنر قرار میگیریم، آنجا حس میکنیم که تمام آن چیزی که موجودیت ما را تعریف میکند، ما به عنوان انسان میخواهیم حتی صیانت نفس داشته باشیم، وجود خودمان را بپرورانیم، به دنبال نفعی باشیم حتی نفعی که شایسته، درست و به قاعده باشد، مقام هنری را فراموش میکنیم. به هر حال بنده در مقابل این مطلاب ارزندهای که بیان شد، چه کلمهای را میتوانم عرض کنم جز اینکه با یک فروتنی کاملاً توأم با این که هیچگونه تعارفی در ذهن من نمیگذرد که بخواهم از این بابت فروتنی خودم را عنوان کنم، دقیقاً حال و احوال خودم این طور هست. فکر میکنم هر کس که در این مقام قرار بگیرد تا حدودی به همین وضعیت برسد و حتی ممکن است از شدت شرمندگی اصلاً زبانش از گویایی بیفتد و به لکنت بیفتد ولی از طرفی هم فکر میکنم وظیفهای که همه ما را در این جا جمع کرده و کاروان هنر و فضیلت را در دنیا دوام بخشیده و این چراغ را از طوفانهای بزرگ و بادهای خانمانسوز که سعی میکنند این چراغ را خاموش کنند؛ روشن و محفوظ نگه داشته است، ما به خودمان اجازه میدهیم در این مقام تلاش کنیم و کلمهای بیان بکنیم والا در مقابل این همه بزرگواری و انسانهای بزرگ – که قلههای علمی و فرهنگی و خدمات اجتماعی این مملکت هستند- به نظرم فقط باید سکوت کرد. به هر حال من اگر بخواهم مطابق معمول این جور جلسات که عزیزانی که در آن مورد تشوبق و تجلیل قرار میگیرند و معمولاً از زندگی خودشان تعریف میکنند از خودم تعریف بکنم، بهتر از آنان کلامی پیدا نخواهم کرد.زیرا دیگر عزیزانی که اینجا تشریف دارند و صحبت کردند، نمایندگان واقعی هنر و فرهنگ این سرزمین هستند و اندیشه، ذوق و کلام آنها فصلالخطاب است و بنده فقط باید که تقدیر و تشکر داشته باشم. اما فقط مطابق معمول و مرسوم میخواهم عرایضی تقدیم کنم که جایگاه بنده را به درستی تعریف کند. به گمان خودم من فقط شانس داشتم والا کسانی در گذشته و امروز بوده و هستند که استعدادشان بیشتر از من بوده و هست. البته میدانیم که شانس به زبانی که ما در فرهنگ و زبان خودمان از آن یاد میکنیم، صدها دلیل و نکته و زمینه و پیش زمینه فرهنگ چه کشوری و زادگاهش کجا باشد، با چه دوستانی آشنا باشد، معلمش چه کسانی باشند، همسرش چگونه آدمی باشد و در چه مقطعی از تاریخ قرار بگیرد؟، اینها را ما در یک کلمه به عنوان شانس یا تقدیر بیان میکنیم که البته رشته و ریشه ماجرا به میدانی بر میگردد که ما به عنوان کسانی که به مبدا آفرینش فراتر از تعاریف ایمانی داریم. زیرا ما آن تعاریف را خیلی کوچک میبینیم برای نشان دادن و معرفی آن عظمت باید به کسانی که در این مقام قرار دارند و نکتهها در کار هنرمندان میبینند این مسئله را به درستی عنوان کرد که این شناختی که یک هنرمندی که به عنوان یک کارگردان دارد همه فرهنگها را میشناسد، این آدم تحلیلگر مسائل تاریخی و اجتماعی است، ادب و آداب معرفت را میشناسد، کتابهای مهمی که در زمینههای مختلف از فلسفه تاریخ گرفته تا فلسفه زیباییشناسی تا تاریخ کشور خودش و یا مسائل مختلفی که از طریق بنیادهای ایمانی در بستر تاریخ برای خواهندگان قرار گرفته بهرهمند شده است. وی ادامه داد: این آدم، ایمانش خیلی بالاتر از این حرفها است که مورد ایراد کسانی قرار میگیرد زیرا من خودم در این تجربه قرار گرفتهام عرض میکنم که همان کلام حکیم بزرگ بوعلی سینا به خاطر میآید که اگر ایمان به آن معنا که تعریف شده باشد خوب این خیلی مرتبه کوچکی است البته محترمه. اما مرتبه اول، قدم اول این ماجرا است و ما در عمل باید نشان بدهیم که در کجای مسئولیتپذیری و ایمان قرار داریم، ایمان به جامعه، ایمان به انسانیت و ایمان به خدمت. از این بابت بنده اجازه میخواهم نکتهای که به عنوان شانس عرض کردم راجع به آن صحبت کوچکی داشته باشم. شانس من در درجه اول به مادرم بر میگردد.به گمان من شاید تا آن جایی که بنده شاگرد فوقالعاده مشتاق تاریخ هستم، در هیچ کتابی و از هیچ سخنگویی نشیندهام مادری مثل مادر من داشته باشد. در لحظه وداع آن نازنین بینظیر از دنیا، همه ما میدانیم که مادر در آن لحظه میخواهد عزیزترین کس خود را در آغوش بگیرد، نفس او را حس کند و دوام زندگی خود را که دارد تمام میشود، در وجود او ادامهاش را ببیند و دلش به این خوش باشد که فرزندم به زندگی ادامه میدهد. اما مادر من بیش از ۴ بار به خانوم من اشاره کردند که من را از اتاق بیرون ببرد تا من او را در این حالت نبینم و من به خاطر احترام آن لحظهای که همه میدانیم چگونه لحظهای است نه تنها سماجت نکردم بلکه اطاعت کردم و فوراً از جلوی چشم او به راهرو رفتم. اما بلافاصله بعد از چند لحظه برگشتم که آن لحظه او را از کنار تنها نگذارم. مجدداً گوشه چشمش به من افتاد و اشاره به خانوم من کرد تا من را از اتاق بیرون کند زیرا حاضر نبود که در لحظه جان دادنش، من به خاطر او آزرده بشوم. این فکر میکنم کافی باشد برای اینکه شما قبول کنید من شانس داشتهام. یک چنین مادری اندکی از این خصایل را طبیعتاً به من انتقال داده است. استاد امیرخانی گفت: شانس دیگر من، پدرم بود. پدری که در زمان حضورش در تهران چند بار قرآن را ختم و شاهنامه را از ابتدا تا انتها مطالعه میکرد. صبر، متانت و قناعت در وجود ایشان که از نسل جنگ جهانی اول بود، جنگی که جمعیت ایران را از ۲۰ یا ۲۱ میلیون به ۱۳ میلیون رساند و تقریباً جمعیت را از سختی، گرسنگی و وبا نصف کرد . از یک چنین دورانی این نسل آمده بودند و جنگ جهانی دوم ضربت دیگری به آن نسل زده بود و چه سختیها کشیدند. بنابراین متانت و صبر خودش را فراموش نمیکرد. من یک لحظه ندیدم که ایشان ناشکری بکنند و آن رضایتی که از یک یقینی در وجود انسان سرچشمه میگیرد، از رفتار و گفتار و نگاه ایشان بر میآمد. همین جا اشاره کنم که شانس دیگر من خانوم من بود. این زن فداکار برای جوانان و دختران امروز شاید که عجیب باشد و اصلاً قابل تصور نباشد. ۱۳ سال پدر خانهنشین من و ۱۸ سال مادرم من را سرپرستی کرد.شما اسم این را چه میگذارید؟ غیر از شانس حرف دیگری میشود زد البته ابتدا عرض کردم و تأکید میکنم که صدها نکته جمع با هم جمع میشود و تبدیل به یک موقعیت میشود که ما برای اینکه همه معنا و آن همه ماجرا را در یک کلمه بیان کنیم، اسمش را شانس میگذاریم. وی افزود: در حدود هفده سالگی به محضر استاد حسین میرخانی راه پیدا کردم، چراغ انجمن خوشنویسان بیشتر به خاطر همت و فداکاری ایشان روشن بود البته استادان بزرگ دیگری هم بودند اما سرشت و شخصیت ایشان طور دیگری بود، شاگردپروری شخصیت غالب ایشان بود به طوری که تقریباً بیشتر استادان معاصر شاگرد ایشان هستند. فضیلت و کمالی که در هنرش داشت، در ادامه دهنده شیوه ؟؟؟؟ بود اینها چیزی هست که باید در یک جلسه فنی و هنری به دقت و تفضیل بیان شود تا حق مطلب ادا گردد. اما باید نکتهای را بگویم که امروز در جامعه ما غایب است و اگر هم هست پشت پرده است و منتظر است که ما فرصت ایجاد کنیم تا از پشت پرده بیرون بیاید و چهرهاش را به ما نشان دهد و آن مقام انصاف و انسانیت است که در جامعه ما غایب است و اگر جایی هم حضور دارد،جرأت ابراز ندارد. این مرد بزرگ هنرمند، در مدت ۴۰ سال مجاورتی که با ایشان داشتم، استاد بزرگ عالیمقام معاصر، استاد علیاکبر خان کاوه، را بالاترین دست زمانه خودش میدانست .اما آن دیگران هیچکدام و هیچوقت با اینکه شاگردش بودن،د این اقرار را نکردند ولی ایشان هرگز شاگردی مستقیم استاد کاوه را نکرده بود. این مقام انصاف در ایشان شخصیتی به وجود آورد که هر کسی مجذوب او میشد. خط، هنر و شاگرد پروری وی به جای خودش، اما انصاف و انسانیت او مورد بحث است و این شانس من بود که در خدمت ایشان تلمذ کردم. عضو پیوسته فرهنگستان هنر گفت: شانسی دیگری نیز داشتم که با هیچگونه تمجید،تدبیر و تقدیری قابل به دست آوردن نیست. من بیست سال با استاد فرزانه، مجتهد، ادیب شاعر، استاد دانشگاه، دکتر احسانالله علی استخری، در مسائل معرفتی و عرفانی در مقام خلیفه سلسله ذهبیه قرار داشتم. کتاب طلعت حق او را بنده توفیق داشتم نوشتم که در حدود ۴ یا ۵ هزار صفحه بود و شش جلد آن چاپ شده و بقیهاش با پیش آمدن انقلاب معلوم نشد، چه شد. بلی من بیست سال با چنین کسی انیس و جلیس بودم. استاد امیرخانی ادامه داد: شانس دیگری که داشتم و آن این بود که من مورد عنایت استادانم و همچنین استادان هم نسل معاصرم مثل استاد اخوین، استاد خروش، استاد سلحشور بودم. استاد نظامالعلما که این دو تن از استادان پیشکسوت من هستند که بیش از ۶۰ سال در کار کتّابت و خشنویسی سابقه دارند. در زمانی که انقلاب شد، من چهل ساله بودم و معمولاً در چهل سالگی آدم از آب و گل گذشته، تجربه اندوخته و خلاصه اگر در موقعیتی دشواری مثل اول انقلاب به سر ببرد، خیلی تجربه میخواهد که بشود یک انجمنی را با آن همه کمبود و این همه مشتاق اداره کند. اما از آنجا که خط و خوشنویسی به خاطر اصالت، نجابت و جایگاه شاخصش در عرصه پرورش جامعه و این که شناسنامه ماست، در سایه جمهوری اسلامی فوقالعاده استقبال و فراگیر شد به گونهای که پنج تا خوشنویس استاد مسلم داشتیم. در ایران در خطهای نسخ، ثلث، نستعلیق و شکسته که اصلاً استاد نداشتیم اما آن پنج استاد نیز در کار انجمن حضوری نداشتند و در کار تعلیم و پرورش شاگرد حضور خیلی کمرنگ و در حد خانه خودشان داشتند. در سایه انجمن خوشنویسان ایران، این در مبارک به رو ی همه خواهندگان باز شد به گونهای که امروز ۲۵۰ شعبه داریم و استادان برجسته تراز اولی که در خطوط مختلف نسخ، نستعلیق و شکسته پرورش پیدا کردهاند و در سایه این تشکیلات که از لوازم اصلی دوران مدرن است که اگر میلیونها جمعیت بخواهند از علم و هنر استفاده کنند و بهره ببرند از طریق رسانهها و امکانات امروزی ممکن است خوشبختانه ما از این بابت پاسخگو هستیم و افتخار اصلی من و دیگر همکارانم که اینجا تشریف دارند در این است که با توجه به آن تلاطماتی که اشاره شد این صخره بلند و این کاخ رفیع و این هنر ارجمند پایدار ماند. هنرمند پیشکسوت خوشنویسی با یادآوری نکته دیگری که به عنوان شانس مطرح کرده بودگفت: من برخلاف اکثر هنرمندان اهل ورزش بوده و هستم و خود این یک چیزی نیست که آدم به خودش تحمیل کند بلکه باید این شوق و اراده در وجودش باشد. زیرا آن ریاضت و حالتی که یک هنرمند در زمینههای کسب این فضیلت باید طی سالها کسب کند و همه عمرش در مقام کسب این فضیلت زانو ادب بزند تا گوشه چشمی به آن نشان دهد، این آدم اگر فولاد هم باشد پوسیده میشود.بنابراین یک هنرمند اگر با ورزش آشنا نباشد و به طبیعت عشق نورزد، در مدت زمانی که باید شکوفایی داشته باشد، از پا در میآید. پس این شانس من بود که اهل ورزش بودم و حدود ۳۰ سال یک تیم ورزشی داشتم. من از این بابت از شانسهای خودم صحبت کردم تا این نکته را یادآوری نمایم همه کسانی که من را با این عشق و ارادت همراهی کردند،نیز از دیگر شانسهای من هستند و شما دو نمونه از این بزرگوارانی که اینجا آمدند و نسبت به بنده ابراز لطف کردند، مشاهده کردید که خودشان الآن از قلههای خوشنویسی معاصر هستند و بعضی از آثار آنان در تاریخ خوشنویسی نظیر ندارد. خلاصه این حلقه به حلقهها تبدیل شد و این حلقهها به گونهای برکت، دوام و وسعت پیدا کرد که ممکن است بعضی از این عزیزان از لحاظ شیوه و گرایش خوشنویسی سلایق دیگری داشته باشند. اما از لحاظ اینکه نسبت به همدیگر آن همدلی را داریم که به خاطر هم حاضریم تمام آن جنبههایی را که میتواند اندکی ایجاد تلاطم کند، بهانهای باشد تا آن همدلی را نشان بدهد. یعنی این حلقهها حتما مربوط به کسانی که شاگردان مستقیم و غیر مستقیم من هستند نیست بلکه مربوط به آن وسعتی می شود که در عرصه مملکت ما فرا گیر است. وی درباره حضورش در لندن گفت: یک خاطرهای را از لندن به یاد میآورم، یک نمایشگاه به خاطر هزارمین سال نهجالبلاغه در لندن بود و از من دعوت شده بود. آنجا یک نمایشگاهی برپا شد که در روز دوم به من گفتند که مشاور هنری ملکه انگلیس و همچنین یک خانمی که نمایشگاه و گالری آنجا را اداره می کند، میخواهند با شما صحبت کنند. من ابتدا گفتم که زبان انگلیسی بلد نیستم و آقای دکتر زرینقلم، از هنرمندان برجسته، صحبت کنند. ولی آنها گفتند آنان میخواهند با خودت صحبت کنند.لذا بنده رعایت ادب کردم، به سمت تابلوهایی که در ابتدای نمایشگاه و حدود پنج تا شش عدد آنها از مولوی بود، رفتم و در حد بضاعت مختصرم صحبت کردم و آقای دکتر زرینقلم به زبان انگلیسی ترجمه میکردند. به تابلو سوم که رسیدم، آن خانم سرش را با هر دو دست گرفت و گفت بهه وی بگو دیگر ادامه ندهد، من طاقت شنیدن ندارم. قابل توجه مسولان و مدیران نظام که جایگاه هنر را چگونه تعریف میکنند. اگر هنرمندان برجسته ما در رشتههای مختلف با یک ترکیبی که شایسته این مقام باشد کشورهای بزرگ غربی دارند مردم آنجا نسبت به هنر و فرهنگ و معرفت ما دلبسته و شیفته میشوند. بنده یک تجربه کوچکم را عرض میکنم آقایی که مشاور هنری ملکه انگلیس بود، ابتدای جلسه ساعتش را به من نشان داد و گفت به وی بگو یازده و نیم من به کلیسا میروم و اگر رفتم بی ادبی نباشد. ساعت ده بود که ما به هم معرفی شدیم و به آقای دکتر زرینقلم گفت من دیگر نمیروم. کلاس وی بیش از ۷ تا ۸ ساعت و اسلایدهای عجیبی از جایگاه هنری و مساجد مختلف ما داشت، به صورت علمی در آنجا هنرشناسان تحلیل کرده بودند و از این بابت شاید عقبتر از آنها هستیم. استاد امیرخانی در پایان گفت: اما خاطره دیگر من شاید حدود یک ماه پیش در یک برنامه تلویزیونی بود که یک زن و مرد انگلیسی حدود ۷۰ ساله به جهت آن که به فرهنگ و سنت ایران علاقمند بودند، مصاحبه میکردند. مصاحبه کننده به آنان گفت: من در کتابخانه شما آثار متعددی به زبان فارسی میبینم که خودتان تألیف یا ترجمه کردهاید. گفتند: ما شیفته مولانا هستیم و خودش سه مجلد کتاب در باب شخصیت و جهانبینی و انسان شناسی مولوی تألیف کرده بود. آنجا نشان داد و آن خانم هم با شیرینی و فصاحت صحبت میکردند و ایشان هم همینطور. و باز خاطره دیگر از زبان که ما قدر زبانمان را باید بدانیم. آقای سفیر ژاپن دوره مأموریتشان تمام شده بود و میخواست خداحافظی کند، در آن جلسه آقای دکتر محقق،بنده و آقای ایوبی هم حضور داشتند. آقای سفیر شادمانی کرد که مأموریتش تمام و باز نشسته شده است. من به ایشان اعتراض کردم که ما ملت شما را تا آخرین نفس خدمتگزار جامعه خود میدانیم، چرا شما بازنشسته شدید و خوشحالی میکنید؟! گفت: خوشحالی من به دلیل این است که با فراغت خاطر میتوانم مثنوی و حافظ بخوانم. عزیزان ما، ما این جواهرات را توی خزانهای دفن و درش را سه قفله کردیم. چرا این معارف از طریق این رسانهها به درستی به جامعه معرفی نمیشود؟! من فکر میکنم اگر تکیهگاه ما فرهنگمان،انسانیت و انسان شناسیمان باشد، دنیا و افکار عمومی شیفته ما خواهند بود.
گزارش تصویری
این مطلب بدون برچسب می باشد.